English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
perdu U درحال کمین
perdue U درحال کمین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
perdu or due U درحال کمین کمین کنان
Other Matches
lurks U جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking U جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk U جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurked U جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
pounces U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant U درحال رویش درحال رشد
ambush U کمین
ambushing U کمین
forestalls U کمین
forestall U کمین
ambushes U کمین
await U در کمین
awaited U در کمین
awaiting U در کمین
awaits U در کمین
forestalled U کمین
ambushed U کمین
raids U کمین
ambuscade U کمین
on the lurk U در کمین
minimal U کمین
minimally U کمین
raid U کمین
raided U کمین
raiding U کمین
minimal function U تابع کمین
stalking U کمین کردن
scuppers U کمین کردن
scuppering U کمین کردن
scuppered U کمین کردن
stalks U کمین کردن
night interception U کمین شبانه
stalked U کمین کردن
stalk U کمین کردن
to lie in w U کمین کردن
lurks U کمین کردن
scupper U کمین کردن
to lie in a U کمین کردن
lurkingly U کمین کنان
lurking place U کمین گاه
ambushing U در کمین نشستن
ambushes U کمین کردن
minterm U کمین لفظ
ambuscade U کمین گاه
ambushes U در کمین نشستن
ambushed U در کمین نشستن
ambushed U کمین کردن
insidiate U کمین کردن
insidiate U در کمین نشستن
ambush U در کمین نشستن
ambush U کمین کردن
ambushing U کمین کردن
lurking U کمین کردن
waylays U کمین کردن
waylaying U کمین کردن
sniper U کمین کردن
snipers U کمین کردن
waylaid U کمین کردن
waylay U کمین کردن
lurked U کمین کردن
lurk U کمین کردن
raiding party U قسمت مامور کمین
strike force U نیروی کمین یا ضربت
ambuscade U دام محل اجرای کمین
ambuscade U یکدسته نظامی کمین کرده
still hunting U شکار باروش در کمین نشستن
sneak raid U کمین سریع تک برق اسا
sniping U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped U از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
feverous U درحال تب
moribund U درحال نزع
functioning U درحال کار
in a wrought up state U درحال عصبانی
amort U درحال مرگ
blushingly U درحال شرمندگی
dying U درحال نزع
nascent U درحال تولد
in child birth U درحال زایمان
kissing kind U درحال اشتی
on one's knees U درحال خضوع
suspensive U درحال توقف
at the present moment U درحال حاضر
to be on the grin U درحال پوزخندبودن
station U جا درحال سکون
amok U درحال جنون
For the time being. At peresent. presently. U درحال حاضر
suspensive U درحال تعلیق
shiveringly U درحال لرز
on stream U درحال فعالیت
on the boil U درحال جوشیدن
latent U درحال کمون
stations U جا درحال سکون
stationed U جا درحال سکون
perlexedly U درحال اشفتگی
reelingly U درحال تلوتلو
sejant U درحال جلوس
ongoing U درحال پیشرفت
suspense U درحال تعلیق
high water U دریا درحال مد
dormant U درحال کمون
aglow U درحال اشتعال
struck U درحال اعتصاب
jump kick U شوت درحال پرش
hanging U اویزان درحال تعلیق
swing up U درحال تاب خوردن
the belligernt powers U دولتهای درحال جنگ
hang-ups U درحال معلق ماندن
hovers U درحال توقف پر زدن
hang up U درحال معلق ماندن
sobersided U فروتن درحال هوشیاری
ramblingly U درحال گردش یاولگردی
saleint U درحال جست وخیز
saleintiant U درحال جست وخیز
in one's cups U درحال میگساری و مستی
sacking U درحال یورش وچپاول
sejant U درحال چمباتمه زدن
overtaking vessel U ناو درحال سبقت
hang-up U درحال معلق ماندن
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
enrapture U درحال جذبه انداختن
pouncing U درحال حمله با پنجه
declining industry U صنعت درحال تنزل
rising U درحال ترقی یا صعود
enravish U درحال جذبه انداختن
tranquil U بی جنبش درحال سکون
fall into abeyance U درحال وقفه افتادن
pounce U درحال حمله با پنجه
flagrante delicto U درحال ارتکاب جرم
hover U درحال توقف پر زدن
hovered U درحال توقف پر زدن
pounced U درحال حمله با پنجه
goods receiving U کالاهای درحال تحویل
goods inwards U کالاهای درحال تحویل
goods intake U کالاهای درحال تحویل
flutteringly U درحال اشفتگی مضطربانه
pounces U درحال حمله با پنجه
rehabilitant U بیمار یا معلول درحال نوتوانی
sliding tackle U تکل درحال لیز خوردن
sniffle U درحال عطسه صحبت کردن
fliers U درحال پرواز گردونه تیزرو
flyer U درحال پرواز گردونه تیزرو
flyers U درحال پرواز گردونه تیزرو
to grind out an oath U درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
sniffles U درحال عطسه صحبت کردن
sniffling U درحال عطسه صحبت کردن
The ship is loading. U کشتی درحال بارگیری است
to dye in grain U درحال خامی رنگ کردن
present arms U سلام درحال پیش فنگ
sniffled U درحال عطسه صحبت کردن
is on the wane U درحال کاهش یا نقصان است
gaggles U هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flier U درحال پرواز گردونه تیزرو
gaggle U هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
intermediate stock U موجودی کالاهای درحال ساخت
streamers U نوار یاپرچم درحال اهتزاز
streamer U نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to dye in the wool U درحال خامی رنگ کردن
in suspense U درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
at this time <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this stage <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
to souse a burning house U اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
underway replenishment U تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
Irans industry is progressing. U صنعت ایران درحال ترقی است
cell phone users while driving U کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
pit a pat U با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
Prices are rising ( falling ) . U قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
hibernation U بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
the dying father said U پدر که درحال مردن بود گفت
spot U کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spots U کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
die U توپی که درحال افتادن برروی زمین است
hang ten U سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transients U ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transient U ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino U ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel U کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels U کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
orbiting U در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
spitting U در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
transient U پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
controllable twist U تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
transients U پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
unpopulated U تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
rading party U قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
stranger U در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber U کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target U هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff U حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
striking force U نیروی تک کننده یا کمین کننده
picketings U اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographing U طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph U طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed U طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs U طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat U درحال بال بال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com