English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
referee in case of need U داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
watts U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
fullest U مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full U مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
if necessary U در صورت لزوم
dynamically U حرف کامپیوتری یا متن ویدیویی که در صورت لزوم تغییر میکند
dynamic U حرف کامپیوتری یا متن ویدیویی که در صورت لزوم تغییر میکند
control rocket U راکت کوچکی که در صورت لزوم روشن شده و وضعیت یا سرعت فضاپیما را تصحیح میکند
overlays U بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlaying U بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlay U بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlay U کل برنامه بزرگتر از کل حافظه اصلی است و ما بر این فضا در حافظه بار میشود و در صورت لزوم
overlaying U کل برنامه بزرگتر از کل حافظه اصلی است و ما بر این فضا در حافظه بار میشود و در صورت لزوم
overlays U کل برنامه بزرگتر از کل حافظه اصلی است و ما بر این فضا در حافظه بار میشود و در صورت لزوم
module U بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
modules U بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
jukebox U درایو Rom-CD که میتواند چندین دیسک Rom-CD را نگه دارد و در صورت لزوم دیسک صحیح را انتخاب کند
jukeboxes U درایو Rom-CD که میتواند چندین دیسک Rom-CD را نگه دارد و در صورت لزوم دیسک صحیح را انتخاب کند
full U مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
fullest U مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
republics U حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic U حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
power meter U دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system U کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
inventory U از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
cross refer U از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
rating U توان نامی توان قدرت
ratings U توان نامی توان قدرت
lsb U رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> U در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter U دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini U کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
needing U لزوم
irrevocability U لزوم
requisteness U لزوم
requisiteness U لزوم
occasions U لزوم
needed U لزوم
needfulness U لزوم
necessity U لزوم
occasioning U لزوم
exigencies U لزوم
exigency U لزوم
occasioned U لزوم
occasion U لزوم
need U لزوم
inherency U لزوم ذاتی
supplied U موجودی لزوم
needlessness U عدم لزوم
supply U موجودی لزوم
on occasion U هنگام لزوم
needs U بر حسب لزوم
too U بیش از حد لزوم
inhesion U لزوم ذاتی
unnecessarily U بیش از حد لزوم
supplying U موجودی لزوم
incumbency U وفیفه لزوم
inherence U لزوم ذاتی
unnecessary U بیش از حد لزوم
inherence or rency U لزوم ذاتی
local U چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals U چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
overcompensation U جبران بیش از حد لزوم
to become a necessity U لزوم پیدا کردن
supererogatory U زائد بیش از حد لزوم
underexpose U کمتر از حد لزوم در معرض
overdoses U داروی بیش از حد لزوم
overdose U داروی بیش از حد لزوم
printer U وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printers U وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
overstuff U بیش ازحد لزوم انباشتن
long game U بازی با لزوم ضربههای طولانی
plastic bubble keyboard U صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
fat U ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fattest U ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fatter U ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fats U ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
ceremonialism U اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
factionalism U اعتقاد به لزوم وجود احزاب سیاسی
hypertrophy U بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم
packets U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packet U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
umpirage U داوری
judgments U داوری
arbitration U داوری
judgement U داوری
adjudication U داوری
judgements U داوری
justiceship U داوری
numeric U که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
briefless U بی مراجعه
look up U مراجعه
recourse U مراجعه
referral U مراجعه
referrals U مراجعه
tyrannicide U اعتقاد به لزوم قتل و ترور زمامداران ستمگر
outstay U بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
excess stock U ذخایر اضافی ذخیره کردن بیش از حد لزوم
umpires U داوری کردن
judgement U دادرسی داوری
umpires U حکمیت داوری
arbiter U داوری کردن
umpire U داوری کردن
umpired U حکمیت داوری
umpire U حکمیت داوری
arbiters U داوری کردن
judged U داوری کردن
umpired U داوری کردن
judging U داوری کردن
judge U داوری کردن
umpiring U داوری کردن
umpiring U حکمیت داوری
judges U داوری کردن
d. of judgment U روز داوری
arbitrage U داوری کردن
arbitrable U قابل داوری
appeal to arbitration U توسل به داوری
judgement day U روز داوری
jurisdiction clause U شرط داوری
infatuated U دارای داوری بد
prejudice U پیش داوری
prejudices U پیش داوری
adjudge داوری کردن
arbitral award U رای داوری
arbitral tribunal U دیوان داوری
arbitration award U رای داوری
adjudicating U داوری کردن
judgments U دادرسی داوری
judgements U دادرسی داوری
adjudicates U داوری کردن
adjudicated U داوری کردن
adjudicate U داوری کردن
arbitration committee U کمیته داوری
arbitration clause U شرط داوری
arbitrate U داوری کردن
arbitrated U داوری کردن
refereeing U داوری کردن
frames of reference U چهارچوب داوری
refereed U داوری کردن
tribunal of arbitration U دیوان داوری
referee U داوری کردن
judgment U داوری دادرسی
misjudge U بد داوری کردن
misjudged U بد داوری کردن
misjudges U بد داوری کردن
the great inquest U روز داوری
misjudging U بد داوری کردن
referees U داوری کردن
umpireship U داوری حکمیت
arbitrates U داوری کردن
vermifuge U داوری ضد کرم
frame of reference U چهارچوب داوری
value judgment U داوری ارزشی
agreement of arbitration U قرارداد داوری
ad hoc arbitration U داوری موردی
arbitrating U داوری کردن
lookup table U جدول مراجعه
respect U مراجعه احترام
appellable U قابل مراجعه
reference U مراجعه رجوع
lookup function U عمل مراجعه
references U مراجعه رجوع
recourse U مراجعه کردن به
confer U مراجعه کردن
respects U مراجعه احترام
sick call U مراجعه به بهداری
refer U مراجعه کردن
referred U مراجعه کردن
refers U مراجعه کردن
confers U مراجعه کردن
conferring U مراجعه کردن
table look up U مراجعه به جدول
cross-references U مراجعه متقابل
cross-reference U مراجعه متقابل
cross reference U مراجعه متقابل
without recourse U بدون حق مراجعه
referable U مراجعه کردنی
conferred U مراجعه کردن
you do me injustice U در حق من درست داوری نمیکنید
prejudged U پیش داوری کردن
umpires U داوری عملیات بازرس
decision U حکم دادگاه داوری
awarded U حکم هیات داوری
arbitrate U به داوری ارجاع کردن
arbitrated U به داوری ارجاع کردن
prejudges U پیش داوری کردن
awarding U حکم هیات داوری
arbitration agreement U موافقت نامه داوری
references U ارجاع امر به داوری
prejudging U پیش داوری کردن
awards U حکم هیات داوری
reference U ارجاع امر به داوری
decisions U حکم دادگاه داوری
umpiring U داوری عملیات بازرس
award U حکم هیات داوری
arbitrating U به داوری ارجاع کردن
to hold the scales even U عادلانه داوری کردن
judicial U قطعی داوری کننده
umpire U داوری عملیات بازرس
he judged impartially U بیطرفانه داوری کرد
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com