English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 261 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
enter U داخل کردن
entered U داخل کردن
enters U داخل کردن
ingratiate U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
ingratiates U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
incorporate U داخل کردن
incorporates U داخل کردن
incorporating U داخل کردن
imbark U داخل کردن
immit U داخل کردن
intromit U داخل کردن
phase in U داخل کردن
to work in U داخل کردن
work in U داخل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
ram U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
engage U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
distemper U ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
embark U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks U سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
priming U پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
pressurises U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
finance U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
insinuate U داخل کردن اشاره کردن
insinuated U داخل کردن اشاره کردن
insinuates U داخل کردن اشاره کردن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab U تصادفا پارو را داخل اب کردن
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
ingestion U قورت دادن داخل معده کردن
insufflation U داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
swap in U مبادله کردن به داخل
take in U باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
to breakin U خودرا داخل کردن
to swear in U با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
water displacement U زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
water injection U پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
to lock somebody [yourself] out [of something] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
Other Matches
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
insides U داخل
within U در داخل
interiorly U از داخل
aboard U داخل
lineball U داخل
inside U داخل
intra U داخل
interior U داخل
anie U داخل
inside <adv.> <prep.> U در داخل
within <prep.> U در داخل
withindoors U در داخل
interiors U داخل
intercontinental U داخل قاره
enter U داخل شدن
interservice U داخل قسمت
interneural U داخل عصبی
interneuron U داخل عصبی
interurban U داخل شهری
in and out U داخل وخارج
to push to the front [of line] U داخل صف زدن
to cut in line U داخل صف زدن
intratheater U در داخل صحنه
introgresseive U داخل شونده
on line U داخل رده
to go into U داخل شدن در
to queue-jump [British E] U داخل صف زدن
to line-jump U داخل صف زدن
intraspecific U داخل گونهای
implosion U انفجار از داخل
intrant U داخل شونده
intradivision U در داخل لشگر
inward U داخل رونده
intraspecies U داخل گونهای
implode U از داخل ترکیدن
to get into U داخل شدن در
cross hair U خط داخل دوربین
to go in U داخل شدن
interior wiring U سیمکشی داخل
to step in U داخل شدن
interning U داخل شدن در
intern U داخل شدن در
inhaul U به داخل کشنده
intercellular U داخل سلولی
impenetrable U داخل نشدنی
to cut in U داخل شدن
ingressive U داخل شونده
ingoing U داخل شونده
he is not in it U داخل نیست
to step inside U داخل شدن
inside wiring U سیمکشی داخل
engaged in war U داخل جنگ
withindoors U افراد داخل
heave in U کشیدن به داخل
to walk in U داخل شدن
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
interns U داخل شدن در
interchart U در داخل نقشه
inboard U به طرف داخل
inboard U داخل کشتی
inhaul U به داخل کشیدن
enters U داخل شدن
entered U داخل شدن
intermolecular U در داخل ذرات
uchi uke U دفاع از داخل
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
grind internally U داخل را ساییدن
on berth U در داخل بندر
anieoro U از داخل به خارج
anieoro U به طرف داخل
to play at U داخل شدن در
inbound U داخل مرز
inboard U به سمت داخل
sightings U دیدن از داخل دوربین
built in U موجود در داخل چیزی
inside of U داخل و یا توی چیزی
inversion U پیچش کف پا به طرف داخل
phase in U به ترتیب داخل شدن
inner space U داخل منظومه شمسی
at home and abroad U در داخل و خارج [از کشور]
intratheater U داخل صحنه عملیات
intrant U داخل نفوذ کننده
cylinder gas U گاز داخل سیلندر
cylinder jacket U استری داخل سیلندر
He is nobody. He is a nonentity. U داخل آدم نیست
wall entrance U عبور از داخل دیوار
to go to the front U داخل جنگ شدن
sighting U دیدن از داخل دوربین
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] U پیوند به داخل [در تریلر]
implode U از داخل منفجر شدن
belligerent U جنگجو داخل درجنگ
withindoors U اشخاص داخل منزل
reentrant U متوجه بسمت داخل
indoor soccer U فوتبال داخل سالن
reentrant U دوباره داخل شونده
furnace campaign U عملیات داخل کوره
furnace room U فضای داخل کوره
belligerents U جنگجو داخل درجنگ
belligerently U جنگجو داخل درجنگ
sea island terminal U بارانداز داخل دریا
home market U بازار داخل کشور
to come in U داخل شدن بدردخوردن
on side U در داخل خط خارج نشده
to enter the military U داخل نظام شدن
inwards or inward U بطرف داخل بباطن
bore U داخل لوله توپ
up country U نواحی داخل کشور
bore U داخل راتراشیدن سوراخ
enters U داخل عضویت شدن
entered U داخل عضویت شدن
home U جا به داخل لوله راندن
homes U جا به داخل لوله راندن
plunges U ناگهان داخل شدن
plunged U ناگهان داخل شدن
plunge U ناگهان داخل شدن
enter U داخل عضویت شدن
court tennis U تنیس داخل سالن
gun bore U داخل لوله توپ
endoenzyme U انزیم داخل سلولی
to launch in to politics U داخل سیاست شدن
internally or abroad U در داخل و خارج [از کشور]
launch into politics U داخل سیاست شدن
coolants U مایع داخل رادیاتور
bores U داخل لوله توپ
coolant U مایع داخل رادیاتور
bores U داخل راتراشیدن سوراخ
i went in to the garden U داخل باغ شدم
inversions U پیچش کف پا به طرف داخل
irreptitious U نهانی داخل شده
ingredients U داخل شونده عوامل
ingredient U داخل شونده عوامل
cavitation U ایجاد حبابهای داخل یک مایع
rechamber U دوباره به داخل لوله راندن
to pull in U داخل واگن خانه شدن
numerary U داخل کتابهای رسمی شریعتی
base hit U ضربه به داخل محوطه باامتیاز
barrier minefield U میدان مین داخل مانع
decoppering U رفع رسوبات مس از داخل لوله
home service U خدمات فروش در داخل کشور
distance wadding U بوش داخل پوکه فشنگ
regional purchase U خرید از داخل منطقه پادگانی
foamie U اسفنج داخل کفش اسکی
internal power U توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
cod U فضای داخل خلیج یادریاچه
ramming U راندن گلوله به داخل لوله
admissive U داخل کننده اجازه دهنده
ingesta U موادی که داخل بدن رفته
terminal velocity U سرعت گلوله داخل لوله
bilge U بالا بردن فشار داخل خن
atolls U صخرههای مدور داخل دریا
atoll U صخرههای مدور داخل دریا
interfertile U قابل لقاح در داخل خود
wainscoting of a room U کار چوبی داخل اطاق
reticle U میدان دید داخل دوربین
reentrant U مقعر دوباره داخل شونده
manhole U مسیر مدور داخل ناو
manholes U مسیر مدور داخل ناو
intradivision U داخل لشگری داخله لشگر
intercoms U دستگاه مخابره داخل ساختمان
boring bit U چرخ دنده داخل گرد
intercom U دستگاه مخابره داخل ساختمان
inside door handle U دستگیره داخل درب اتومبیل
gearbox stud U محور کوچک داخل جعبه دنده
inside out <idiom> U داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
rank as creditor U داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
banked turn U انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
shortstop U موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
on berth U ناوی که داخل پناهگاه یا بندرلنگرانداخته است
gather writer U تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
barrel reflector U منعکس کننده وضع داخل لوله
bits U میله فلزی داخل دهان اسب
casting U ریختن فلز مذاب به داخل قالب
crankcase explusion U سرو صدای داخل محفظه لنگ
break in U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
intrusive U بزور داخل شونده فرو رونده
to steal in or out U دزدکی داخل شدن یابیرون امدن
To jump the queue. U خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
intravenously U موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
intravenous U موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
variable camber U سطوح هادی گاز به داخل توربین
longboat U بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی
break-ins U حرز را شکستن وبزور داخل شدن
Kremlin U [برج روسی داخل شهر موسکو]
uplift U سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
uplifts U سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
the people pressed in U مردم زور اورده داخل شدند
bit U میله فلزی داخل دهان اسب
fondu U درهم داخل شونده ونفوذ کننده
lane marker U راهنمای معبر داخل میدان مین
indoors U در داخل عمارت در زیر پناه یا سقف
coppering U مس گیری رفع رسوب مس از داخل لوله
Enemy troops poured into the city. U سربا زان دشمن ریختند داخل شهر
yard track U ریل موقت در داخل محوطه انبارها و یا باراندازها
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com