English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
compress U خلاصه کردن متراکم کردن
compresses U خلاصه کردن متراکم کردن
compressing U خلاصه کردن متراکم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
digesting U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digested U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digest U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digests U خلاصه کردن و شدن خلاصه
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength U قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
out lawry U طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
run-throughs U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run through U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
amassed U توده کردن متراکم کردن
congest U متراکم کردن گرفته کردن
amassing U توده کردن متراکم کردن
amasses U توده کردن متراکم کردن
amass U توده کردن متراکم کردن
compressing U متراکم کردن
compacted U متراکم کردن
jammed U متراکم کردن
compact U متراکم کردن
condenses U متراکم کردن
compacts U متراکم کردن
jam U متراکم کردن
jams U متراکم کردن
compresses U متراکم کردن
condensing U متراکم کردن
compress U متراکم کردن
condense U متراکم کردن
compaction U متراکم کردن
compacting U متراکم کردن
densify U متراکم کردن
outlines U خلاصه خلاصه کردن
outlined U خلاصه خلاصه کردن
outline U خلاصه خلاصه کردن
outlining U خلاصه خلاصه کردن
soil consolidation U متراکم کردن خاک
clogs U متراکم وانباشته کردن
supercharge U متراکم کردن مقدماتی
clogged U متراکم وانباشته کردن
clog U متراکم وانباشته کردن
packs U متراکم کردن فشردن
pack U متراکم کردن فشردن
condensing U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
condenses U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condense U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
accumulates U روی هم گذاشتن متراکم کردن
compaction U فشرده سازی متراکم کردن
accumulate U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating U روی هم گذاشتن متراکم کردن
roller U دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers U دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
summarize U خلاصه کردن
summarized U خلاصه کردن
abstracting U خلاصه کردن
epitomises U خلاصه کردن
condenses U خلاصه کردن
foreshorten U خلاصه کردن
summarising U خلاصه کردن
condensing U خلاصه کردن
summarised U خلاصه کردن
summarises U خلاصه کردن
summarizing U خلاصه کردن
abstract U خلاصه کردن
summarizes U خلاصه کردن
condense U خلاصه کردن
foreshortened U خلاصه کردن
epitomising U خلاصه کردن
epitomizing U خلاصه کردن
epitomizes U خلاصه کردن
epitomised U خلاصه کردن
synopsize U خلاصه کردن
epitomized U خلاصه کردن
foreshortens U خلاصه کردن
epitomize U خلاصه کردن
abstracts U خلاصه کردن
brief U دستور خلاصه کردن
abbreviating U مختصرکردن خلاصه کردن
abbreviates U مختصرکردن خلاصه کردن
briefer U دستور خلاصه کردن
abbreviate U مختصرکردن خلاصه کردن
briefest U دستور خلاصه کردن
briefed U دستور خلاصه کردن
to make a long story short <idiom> خلاصه کردن قصه
condensible U قابل خلاصه کردن
to take notes of U خلاصه نویسی کردن از
crunching U متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
cut down U خلاصه کردن تقلیل دادن
abstract a deed U قباله ایی را خلاصه کردن
outlined U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outline U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
briefing U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefings U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
sketched U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketch U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketches U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
augmentative U متراکم شونده متراکم کننده
epitomist U شخصی که کتابی را خلاصه کند خلاصه نویس
aggregates U متراکم متراکم ساختن
aggregate U متراکم متراکم ساختن
briefer U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
brief U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
compact U متراکم
compactness U متراکم
cumulative distribution U متراکم
compressed U متراکم
compacts U متراکم
densest U متراکم
agglomerative U متراکم
compacted U متراکم
cumulative U متراکم
dense U متراکم
accumulated U متراکم
denser U متراکم
cumulous U متراکم
leak proof U متراکم
compacting U متراکم
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
condense U همچگال متراکم
condensing U همچگال متراکم
dense binary code U رمزدودویی متراکم
cumulative frequency U فراوانی متراکم
agglomerate U متراکم شدن
data aggregate U دادههای متراکم
dense list U لیست متراکم
compressed air U هوای متراکم
condenses U همچگال متراکم
massy U متراکم غلیظ
combustor U متراکم کننده
voluminous U متراکم انبوه
compressors U متراکم کننده
comperssion capacitor U خازن متراکم
compressor U متراکم کننده
accumulated capital U سرمایه متراکم
incompact U غیر متراکم
eluvium U خاک باداورده و متراکم
supercharger U پیش متراکم کننده
heavily overcast U ابری متراکم [هواشناسی]
trust fund U وجوه متراکم شده
gas compressor U متراکم کننده هوا
cumulous U مانند ابرهای متراکم
condensed mercurytemperature U دمای جیوه متراکم
data compression U متراکم سازی داده ها
data aggregate U متراکم سازی داده ها
laminated product U تولید ماده متراکم متورق
compression U بهم فشردگی متراکم سازی
compressed gas cylinder U سیلندر محتوی گاز متراکم
cumulus U ابر متراکم و روی هم انباشته
grouter U دستگاه متراکم کننده سیمان
coke pusher U دستگاه متراکم کننده ذغال کک
accumulated dividend U سود سهام متراکم شده
air compresser U دستگاهی که هوا را متراکم میکند
planosol U گل سفید نرم و متراکم فلات
over consolidated clay U خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
cumuli U ابر متراکم و روی هم انباشته
wilson cloud U نوعی ابر غلیظ و متراکم
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
chert U نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
charge neutrality U تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule U خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com