English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
worn-out U خسته و کوفته
worn out U خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
tire U خسته
wind broken U خسته
outworn U خسته
spent U خسته
tiredly U خسته
washed out U خسته
whacked U خسته
exhausted U خسته
footworn U خسته
tires U خسته
washed-out U خسته
played out U خسته
jadish U خسته
wearied U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
blown U خسته
aweary U خسته
jaded U خسته
tiring U خسته
ennuied U خسته
wearying U خسته
tired U خسته
weary U خسته
wearies U خسته
fatig U خسته کننده
dull U خسته کننده
fatigable U خسته شدنی
dulled U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
fatigued U خسته کردن
fatigues U خسته شدن
fatigues U خسته کردن
i am weary of writing U از نوشتن خسته
fatiguable U خسته شدنی
fatiguing U خسته کننده
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired U خسته مینماید
forworn U وامانده خسته
it irks me U خسته شدم
forwearied U خسته فرسوده
fatigued U خسته شدن
duller U خسته کننده
overwork U خود را خسته
overworked U خود را خسته
indefatigable U خسته نشدنی
overworking U خود را خسته
tedious U خسته کننده
overworks U خود را خسته
harass U خسته کردن
harasses U خسته کردن
bores U خسته کننده
bores U خسته کردن
bore U خسته کننده
bore U خسته کردن
irks U خسته شدن
irking U خسته شدن
lagging U خسته کننده
dullest U خسته کننده
dulling U خسته کننده
dulls U خسته کننده
sear U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
sears U خسته خشکاندن
irk U خسته شدن
tires U خسته کردن
tiring U خسته کردن
insipid U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
tire U خسته کردن
fatigue U خسته کردن
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
tired of writing U خسته از نوشتن
to do up U خسته کردن
to knock up U خسته شدن
jade U خسته کردن
zonked U کاملا خسته
monotonous U خسته کننده
stump U خسته وکوفته
wearing U خسته کننده
stumped U خسته وکوفته
stumping U خسته وکوفته
way worn U خسته راه
way worn U خسته سفر
stumps U خسته وکوفته
weariful U خسته کننده
blah U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
irked U خسته شدن
uninteresting U خسته کننده
fatigue U خسته شدن
fags U خسته کردن
fag U خسته کردن
strain U خسته کردن
strains U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
overstrain U خسته کردن
prosish U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
weed out <idiom> U خسته شدن از
pesthouse U خسته خانه
pest house U خسته خانه
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
jade U یابو یا اسب خسته
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
wearisomely U بطور خسته کننده
prolixly U بطور خسته کننده
grueling U خسته کننده فرساینده
play out U خسته کردن ماهی
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
longueur U قسمت خسته کننده
longsome U مطول خسته کننده
langorous U خسته سستی اور
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
gruelling U خسته کننده فرساینده
unwearied U بانشاط خسته نشده
to overwork oneself U خود را خسته کردن
wear out U کاملا خسته کردن
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
prolix U خسته کننده روده دراز
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poops U خسته ومانده شدن تمام شدن
poop U خسته ومانده شدن تمام شدن
run out U خسته شدن مردود شدن
idle balance U مانده راکد مانده غیرفعال
hards U پس مانده کتان یاشاهدانه پس مانده
rissoles U کوفته
rissole U کوفته
spent U از پا درامده کوفته
contuse U کوفته کردن
bruises U کوفته شدن
croquettes U کوفته برنجی
bruise U کوفته شدن
bruised U کوفته شدن
bruising U کوفته شدن
croquette U کوفته برنجی
quenelle U کوفته ریزه
to beat black and blue U کوفته یاکبودکردن
livid U کبود شده کوفته
fish ball U کوفته ماهی وسیب زمینی
He fell off his bike and bruised his knee. U او [مرد] از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته [کبود] شد.
rissoles U کوفته گوشت یا ماهی که باخمیرنان سرخ کنند
rissole U کوفته گوشت یا ماهی که باخمیرنان سرخ کنند
retort residue U ته مانده یا پس مانده قرع
rinsing U پس مانده ابکشی پس مانده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com