English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he seems to be tired U خسته مینماید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
me seems U مینماید
cash dispensers U پرداخت مینماید
methinks U چنین مینماید
cash dispenser U پرداخت مینماید
he looks brave U او دلیر مینماید
it look as if U چنین مینماید که گویی
it promisews to be easy U چنین مینماید که اسان است
combination carrier U کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
bulk carriers U کشتی که کالای فله حمل مینماید
bulk carrier U کشتی که کالای فله حمل مینماید
discount house U موسسه ایکه برات و اسناد را تنزیل مینماید
factoring agent U فرد یا شرکتی که اسناد تجاری را تنزیل مینماید
liquid consonants U حروف گنگی که صدای انها روان و نرم مینماید
constant speed unit U گاورنری که توسط موتور کارمیکند و ملخ را کنترل مینماید
awards U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
portal to portal U وابسته بمدتی که کارگر از درورودی تا شروع بکار صرف مینماید
awarded U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
award U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
losing game U بازی که باخت ان حتمی مینماید و خلق بازیکن را تنگ میکند
awarding U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
acanthosisnigricans U بیماری نادر پوستی که پوست میانی هیپرتروپی وپیگمانتاسیون پیدا مینماید
photochemistry U رشتهای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحث مینماید
power function U این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
fellow traveler U کسی که عضو حزبی نیست ودر فعالیتهای ان شرکت نمیکند ولی از ان جانبداری مینماید
the story is probale U این داستان راست مینماید این حکایت احتمال داردراست باشد
embryophyte U گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
knocked down U کالاهایی که بصورت باز به مشتری داده میشود و خود مشتری انرانصب مینماید مانند مبلمان
blown U خسته
wearied U خسته
wearies U خسته
weary U خسته
ennuied U خسته
tires U خسته
tire U خسته
jadish U خسته
wearying U خسته
tiring U خسته
played out U خسته
washed-out U خسته
washed out U خسته
aweary U خسته
jaded U خسته
spent U خسته
footworn U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
whacked U خسته
tired U خسته
outworn U خسته
wind broken U خسته
tiredly U خسته
exhausted U خسته
fatigable U خسته شدنی
fatig U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
weed out <idiom> U خسته شدن از
indefatigable U خسته نشدنی
insipid U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
lagging U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
fatiguable U خسته شدنی
pest house U خسته خانه
weariful U خسته کننده
blah U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
wearing U خسته کننده
zonked U کاملا خسته
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
run ragged <idiom> U خسته شدن
way worn U خسته سفر
way worn U خسته راه
to knock up U خسته شدن
forwearied U خسته فرسوده
forworn U وامانده خسته
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing U از نوشتن خسته
it irks me U خسته شدم
prosish U خسته کننده
neurasthenia U خسته روانی
overstrain U خسته کردن
pesthouse U خسته خانه
tired of writing U خسته از نوشتن
to do up U خسته کردن
sear U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
sears U خسته خشکاندن
tire U خسته کردن
tires U خسته کردن
tiring U خسته کردن
fatigue U خسته شدن
fags U خسته کردن
fag U خسته کردن
irked U خسته شدن
irking U خسته شدن
irks U خسته شدن
fatigue U خسته کردن
fatigues U خسته کردن
fatigues U خسته شدن
fatiguing U خسته کننده
dull U خسته کننده
dulled U خسته کننده
duller U خسته کننده
fatigued U خسته کردن
fatigued U خسته شدن
dullest U خسته کننده
dulling U خسته کننده
dulls U خسته کننده
stumps U خسته وکوفته
overwork U خود را خسته
stumping U خسته وکوفته
bores U خسته کردن
jade U خسته کردن
bores U خسته کننده
worn out U خسته و کوفته
worn-out U خسته و کوفته
strains U خسته کردن
strain U خسته کردن
tedious U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
bore U خسته کننده
bore U خسته کردن
irk U خسته شدن
overworked U خود را خسته
stumped U خسته وکوفته
overworking U خود را خسته
stump U خسته وکوفته
overworks U خود را خسته
harass U خسته کردن
harasses U خسته کردن
monotonous U خسته کننده
del credere agent U نمایندهای که متعهد به وصول طلبها میباشد نمایندهای که وصول مطالبات راتقبل مینماید
wear out U کاملا خسته کردن
prolixly U بطور خسته کننده
to overwork oneself U خود را خسته کردن
wearisomely U بطور خسته کننده
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
unwearied U بانشاط خسته نشده
jade U یابو یا اسب خسته
nerve racking U خسته کننده اعصاب
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
langorous U خسته سستی اور
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
longsome U مطول خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
grueling U خسته کننده فرساینده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
play out U خسته کردن ماهی
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
gruelling U خسته کننده فرساینده
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
prolix U خسته کننده روده دراز
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com