Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
abominate
U
تنفر داشتن
abominated
U
تنفر داشتن
abominates
U
تنفر داشتن
abominating
U
تنفر داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
detest
U
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting
U
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests
U
تنفر داشتن از بیزار بودن از
abhor
U
تنفر داشتن از
abhorred
U
تنفر داشتن از
abhorring
U
تنفر داشتن از
abhors
U
تنفر داشتن از
mislike
U
تنفر داشتن از
nurse a grudge
<idiom>
U
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
Other Matches
disgust
U
تنفر
disgusts
U
تنفر
abhorrence
U
تنفر
misogyny
U
تنفر از زن
distaste
U
تنفر
disrelish
U
تنفر
repellence
U
تنفر
abhorrently
U
با تنفر
loathing
U
تنفر
indignantly
U
با تنفر
teen
U
تنفر
execration
U
تنفر
resentment
U
تنفر
detestation
U
تنفر
hatred
U
تنفر
revulsion
U
تنفر شدید
dislikeable
U
قابل تنفر
dislikable
U
قابل تنفر
hate
U
نفرت تنفر
hated
U
نفرت تنفر
hates
U
نفرت تنفر
Finifugal
<adj.>
U
تنفر از پایان
hating
U
نفرت تنفر
revulsive
U
تنفر اور
abhorrer
U
تنفر کننده
thumb one's nose
<idiom>
U
با تنفر نگاه کردن
the public
[popular]
odium
U
تنفر مردم عمومی
prejudice agaiast a person
U
بیزاری و تنفر بی جهت از کسی
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
U
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
(the) creeps
<idiom>
U
احساس تنفر ویا ترس شدید
we abhor a traitor
U
از شخص خائن تنفر و بیم داریم
booed
U
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booing
U
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boo
U
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos
U
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boh
U
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
dislike
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliked
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislikes
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
not give someone the time of day
<idiom>
U
تنفر به اندازهای که از دیدن آنها چشم پوشی کنید
satiety of life
بیزاری یا سیری از عمر
[چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
revolt
U
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts
U
شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
sniffy
U
افهار تنفر کننده فن فن کننده
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lackvt
U
کم داشتن
possesses
U
داشتن
to go hot
U
تب داشتن
lack
U
کم داشتن
bear
U
داشتن
bear
U
در بر داشتن
doubt
U
شک داشتن
doubted
U
شک داشتن
doubting
U
شک داشتن
bears
U
داشتن
doubts
U
شک داشتن
possessing
U
داشتن
wanted
U
کم داشتن
intercommon
U
داشتن
owns
U
داشتن
to hold a meeting
U
داشتن
redolence
U
بو داشتن
lacked
U
کم داشتن
lacks
U
کم داشتن
to be feverish
U
تب داشتن
to be in a f.
U
تب داشتن
to have f.
U
تب داشتن
monogyny
U
داشتن یک زن
bears
U
در بر داشتن
have
U
داشتن
relieves
U
داشتن
own
U
داشتن
to hold
U
داشتن
relieving
U
داشتن
to possess
U
داشتن
want
U
کم داشتن
to have
U
داشتن
owning
U
داشتن
relieve
U
داشتن
possess
U
داشتن
owned
U
داشتن
to have possession of
U
داشتن
having
U
داشتن
belonged
U
تعلق داشتن
corresponded
U
رابطه داشتن
overlap
U
اشتراک داشتن
confides
U
اعتماد داشتن به
confided
U
اعتماد داشتن به
importing
U
اهمیت داشتن
imported
U
اهمیت داشتن
spare
U
دریغ داشتن
spared
U
دریغ داشتن
confide
U
اعتماد داشتن به
belongs
U
تعلق داشتن
correlation
U
ارتباط داشتن
correspond
U
رابطه داشتن
fluctuates
U
نوسان داشتن
fluctuated
U
نوسان داشتن
debts
U
بدهی داشتن
debt
U
بدهی داشتن
overlap
U
اصطکاک داشتن
fluctuate
U
نوسان داشتن
raises
U
برپا داشتن
bestowing
U
ارزانی داشتن
bestowed
U
ارزانی داشتن
bestow
U
ارزانی داشتن
liaised
U
بستگی داشتن
liaise
U
بستگی داشتن
liaised
U
رابطه داشتن
liaises
U
رابطه داشتن
liaises
U
بستگی داشتن
abhor
بیم داشتن از
bestows
U
ارزانی داشتن
last
U
دوام داشتن
lasted
U
دوام داشتن
raise
U
برپا داشتن
suspends
U
معوق داشتن
suspending
U
معوق داشتن
suspend
U
معوق داشتن
corresponds
U
رابطه داشتن
liaise
U
رابطه داشتن
represented
U
نمایندگی داشتن
lasts
U
دوام داشتن
import
U
اهمیت داشتن
mind
U
در نظر داشتن
mind
U
تصمیم داشتن
liked
U
دوست داشتن
like
U
دوست داشتن
may
U
امکان داشتن
declaring
U
افهار داشتن
possess
U
در تصرف داشتن
possesses
U
در تصرف داشتن
possessing
U
در تصرف داشتن
declares
U
افهار داشتن
minding
U
تصمیم داشتن
minding
U
در نظر داشتن
outclasses
U
برتری داشتن بر
outclassing
U
برتری داشتن بر
to have something at one's disposal
U
چیزی داشتن
outclassed
U
برتری داشتن بر
to have something
U
چیزی داشتن
outclass
U
برتری داشتن بر
minds
U
در نظر داشتن
minds
U
تصمیم داشتن
declare
U
افهار داشتن
desiring
U
میل داشتن
affects
U
تمایل داشتن
affects
U
دوست داشتن
affect
U
تمایل داشتن
affect
U
دوست داشتن
hankers
U
اشتیاق داشتن
hankered
U
اشتیاق داشتن
likes
U
دوست داشتن
rolls
U
تلاطم داشتن
rolled
U
تلاطم داشتن
roll
U
تلاطم داشتن
require
U
لازم داشتن
required
U
لازم داشتن
desires
U
میل داشتن
desire
U
میل داشتن
represents
U
نمایندگی داشتن
represent
U
نمایندگی داشتن
to have in mind
U
در نظر داشتن
belong
U
تعلق داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com