English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
two cents <idiom> U تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
a mere nothing U هیچ [اهمیت یا ارزش چیزی ]
a mere nothing U هیچ و پوچ [اهمیت یا ارزش چیزی ]
accrual U افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
There is more to it than meets the eye. U ارزش [و یا حقایق] پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
book value U ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
ad valorem U به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
neoclassical theory of value U تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
value added U قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ended U با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end U با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ends U با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
axiological U وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
no par value U بدون ارزش واقعی بی ارزش
capital gain U منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
carry U با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries U با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying U با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carried U با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
currency devaluation U کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
roughly <adv.> U تقریبا
practically U تقریبا"
feckly U تقریبا
by a U تقریبا
all but U تقریبا
near- U تقریبا
nighly U تقریبا
some U تقریبا
roughly U تقریبا"
proximately U تقریبا"
just about <idiom> تقریبا
almost U تقریبا
about two years U تقریبا`
sort of U تقریبا
next door to U تقریبا
approx U تقریبا
about <adv.> U تقریبا
approximately U تقریبا
pretty much U تقریبا
wellnigh U تقریبا
circa U تقریبا
nears U تقریبا
much U تقریبا
nearing U تقریبا
nearest U تقریبا
inexactly U تقریبا
nearly U تقریبا
not much of <idiom> U تقریبا بد
near U تقریبا
neared U تقریبا
nearer U تقریبا
well nigh U تقریبا
well-nigh U تقریبا
gravel blind U تقریبا کور
subovate U تقریبا بیضی
near vertical U تقریبا عمودی
next to impossible U تقریبا نشدنی
approximately U تقریبا به درستی
nip and tuck U تقریبا برابر
sort of <idiom> U تقریبا تا یک حدی
squarish U تقریبا مربع
scarcely ever U تقریبا هیچوقت
about two years U تقریبا` دو سال
semi U تقریبا نصف
semis U تقریبا نصف
around 3 in the morning U تقریبا ساعت ۳ صبح
thereabout U درهمان نزدیکی تقریبا
disobedience U تقریبا" معادل desertion
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
nigh U تقریبا نزدیک شدن
it is much the same U تقریبا همان است
nlq U کیفیت تقریبا" عالی
about as high U تقریبا` همان اندازه بلند
anasarca U ورم تقریبا شدید پشام
approximates U نه دقیق ولی تقریبا درست
approximated U نه دقیق ولی تقریبا درست
roughly speaking U تقریبا بدون رعایت دقت
It's about 2 miles from ... آن تقریبا 2 مایل دور از ... است.
approximate U نه دقیق ولی تقریبا درست
approximating U آنچه تقریبا درست است
whyŠthere is the answer U شرط در امده تقریبا معنی میدهد
side cast U پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
jetstream U باد تقریبا افقی با سرعت بیش از 08 کیلومتر بر ساعت
The book runs to nearly 600 pages. U این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
fjeld U فلات مرتفع وصخره داری که تقریبا هیچ درختی نداشته باشد
differentiating cicuit U مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
nihilism U شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
ecdysiast U زن رامشگری که در حین رقص تکه تکه لباس خود رادرمی اورد و تقریبا عریان می رقصد
preventive detention U تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
cumuli U ابرهای سفید متراکمی که باقائده تقریبا افقی وارتفاع قائم زیاد با راس گنبدی شکل که در مسیر جریانهای بالارونده قوی شکل میگیرند
cumulus U ابرهای سفید متراکمی که باقائده تقریبا افقی وارتفاع قائم زیاد با راس گنبدی شکل که در مسیر جریانهای بالارونده قوی شکل میگیرند
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
punks U بی ارزش
picayune U بی ارزش
small change U کم ارزش
cost U ارزش
rubbish U بی ارزش
shotten U بی ارزش
picayubnish U بی ارزش
worth U با ارزش
value U ارزش
worm eaten U بی ارزش
worthiness U ارزش
junky U بی ارزش
worth U ارزش
punk U بی ارزش
avail U ارزش
values U ارزش
raffish U بی ارزش
valuing U ارزش
regardant U با ارزش
rewarding U پر ارزش
no par U بی ارزش
prices U ارزش
price U ارزش
treasure U با ارزش
worthless U بی ارزش
trivalency U سه ارزش
trivalence U سه ارزش
low grade U کم ارزش
low level U کم ارزش
naught U بی ارزش
market value U ارزش
good for nothing U بی ارزش
fustian U بی ارزش
brummagem U کم ارزش
brummagem U بی ارزش
big ticket U با ارزش
valueless U بی ارزش
unvalued U بی ارزش
objective value U ارزش واقعی
nominal value U ارزش اسمی
haw U چیز بی ارزش
downgrades U کم ارزش کردن
hawed U چیز بی ارزش
theory of value U نظریه ارزش
value theory U نظریه ارزش
hawing U چیز بی ارزش
threshold value U ارزش استانهای
value in exchange U ارزش مبادله
net value U ارزش خالص
net price U ارزش خالص
objective value U ارزش عینی
numerical value U ارزش عددی
monetary value U ارزش پولی
salavage value U ارزش اسقاطی
scale value U ارزش مقیاسی
surplus value U ارزش اضافی
surrender value U ارزش بازخرید
net net worth U ارزش خالص
survival value U ارزش بقا
esteem U رعایت ارزش
present value U ارزش حال
prime cost U ارزش اولیه
value added U ارزش افزوده
tinker's dam U چیزبی ارزش
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com