Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 304 (44 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
evacuate
U
ترک کردن محروم کردن
evacuated
U
ترک کردن محروم کردن
evacuates
U
ترک کردن محروم کردن
evacuating
U
ترک کردن محروم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
theft
U
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts
U
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
strip
U
محروم کردن از
denationalised
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
disappoint
U
ناکام کردن محروم کردن
disappoints
U
ناکام کردن محروم کردن
disinherit
U
از ارث محروم کردن
disinheriting
U
از ارث محروم کردن
disinherits
U
از ارث محروم کردن
disestablish
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishing
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
dispossess
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossess
U
محروم کردن دورکردن
dispossess
U
از تصرف محروم کردن
dispossessed
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
U
محروم کردن دورکردن
dispossessed
U
از تصرف محروم کردن
dispossesses
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
U
محروم کردن دورکردن
dispossesses
U
از تصرف محروم کردن
dispossessing
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
U
محروم کردن دورکردن
dispossessing
U
از تصرف محروم کردن
deprive
U
محروم کردن معزول کردن
deprive
U
محروم کردن
deprives
U
محروم کردن معزول کردن
deprives
U
محروم کردن
depriving
U
محروم کردن معزول کردن
depriving
U
محروم کردن
curtail
U
محروم کردن قطع کردن
curtailed
U
محروم کردن قطع کردن
curtailing
U
محروم کردن قطع کردن
curtails
U
محروم کردن قطع کردن
divest
U
محروم کردن عاری کردن
divested
U
محروم کردن عاری کردن
divesting
U
محروم کردن عاری کردن
divests
U
محروم کردن عاری کردن
foreclose
U
محروم کردن سلب کردن
foreclosed
U
محروم کردن سلب کردن
forecloses
U
محروم کردن سلب کردن
foreclosing
U
محروم کردن سلب کردن
ostracised
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizing
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
abdicate
U
محروم کردن
abdicated
U
محروم کردن
abdicates
U
محروم کردن
abdicating
U
محروم کردن
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
exclude
U
محروم کردن
excludes
U
محروم کردن
unseat
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unseating
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unseats
U
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracism
U
محروم کردن از حقوق اجتماعی
attaint
U
مقصر دانستن محروم کردن
bereave
U
محروم کردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
cut off
U
قطع کردن محروم کردن
cut off
U
محروم کردن
declass
U
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
U
وراث را از ارث محروم کردن
devest
U
محروم کردن
disbar
U
از شغل وکالت محروم کردن
disbarment
U
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
disendow
U
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
disfranchise
U
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disincorporate
U
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
geld
U
بی تخمدان کردن محروم کردن
interdict
U
قدغن کردن محروم کردن
lock out
U
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
mayhen
U
ازوسیله دفاع محروم کردن
rattening
U
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
to cut off
U
محروم کردن
unsex
U
از خواص جنسی محروم کردن
unsight
U
از دیدن محروم کردن
Other Matches
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
U
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
dis-
U
محروم کردن
unvoice
U
محروم از صدا کردن
To cut somebody out of a wI'll.
U
کسی را از ارث محروم کردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
cold turkey
U
محروم
sans
U
محروم از
blighted
U
محروم
bereaved
U
محروم
disadvantaged
U
محروم
deprived
U
محروم
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
lower class
U
طبقه محروم
disadvantaged children
U
کودکان محروم
to be defected
U
محروم شدن
underclass
U
طبقهی محروم
exclusion
U
محروم سازی
subclass
U
طبقه محروم
choiceless
U
محروم از حق انتخاب
have not nations
U
ملل محروم
deprivable
U
محروم کردنی
excludable
U
محروم کردنی
underclass
U
طبقه محروم
disinherited
U
محروم ازارث
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
estopel
U
امرخاصی محروم شود
unhouseled
U
محروم از عشاء ربانی
inalienable
U
محروم نشدنی لایتجزا
dispossessor
U
ازتصرف محروم کننده
disseisin
U
محروم شدگی ازتصرف
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
dehumanized
U
از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged
U
محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanizes
U
از خصائص انسانی محروم شدن
privations
U
محروم سازی تعلیق مقام
infamous
U
محروم از حقوق مدنی ترذیلی
To be deprived of something .
U
از چیزی محروم شدن ( ماندن )
privation
U
محروم سازی تعلیق مقام
dehumanises
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizing
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanize
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanising
U
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised
U
از خصائص انسانی محروم شدن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
disfranchisement
U
محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
She has had many privations in her youth .
U
درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
The referee put a boycott on him .
U
داور اورا از بازی محروم کرد
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
lumpen
U
محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
These trees deprive the house of light .
U
این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
transliterate
U
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
disqualifications
U
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
exclusion
U
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualification
U
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
U
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
endorse
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
expending
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
crushed
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
modulates
U
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
endorsing
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
lubricate
U
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
crush
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
compensated
U
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
modulating
U
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
compensates
U
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
ascertian
U
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
clearer
U
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
justifying
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
clears
U
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
compensate
U
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
justify
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
justifies
U
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
crushes
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
clearest
U
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
parallelize
U
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
refers
U
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
clear
U
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
endorsed
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
adjusting
U
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
referred
U
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
detaches
U
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
endorses
U
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
evaporate
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
to adapt
[to]
U
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
evaporated
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
mended
U
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
judge
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
mend
U
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
refer
U
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
detach
U
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
judged
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
evaporates
U
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
expended
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
lubricating
U
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
expend
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
modulate
U
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
lubricates
U
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
to secure
U
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
adjusts
U
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
lubricated
U
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mends
U
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
expends
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
detaching
U
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com