Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
turn on someone
<idiom>
U
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
ambivalence
U
توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive
U
شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurries
U
اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurry
U
اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
surges
U
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged
U
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge
U
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurting
U
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts
U
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurted
U
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurt
U
جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
wind broken
U
خسته
outworn
U
خسته
blown
U
خسته
whacked
U
خسته
exhausted
U
خسته
washed-out
U
خسته
ennuied
U
خسته
aweary
U
خسته
jadish
U
خسته
washed out
U
خسته
spent
U
خسته
played out
U
خسته
tired
U
خسته
tiredly
U
خسته
wearying
U
خسته
weary
U
خسته
wearies
U
خسته
wearied
U
خسته
tiring
U
خسته
jaded
U
خسته
footworn
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
tires
U
خسته
tire
U
خسته
fatigued
U
خسته کردن
indefatigable
U
خسته نشدنی
overworking
U
خود را خسته
overworks
U
خود را خسته
pesthouse
U
خسته خانه
tires
U
خسته کردن
overworked
U
خود را خسته
overwork
U
خود را خسته
fatiguable
U
خسته شدنی
fatigable
U
خسته شدنی
fatig
U
خسته کننده
irked
U
خسته شدن
dead alive
U
خسته کننده
insipid
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
lagging
U
خسته کننده
worn out
U
خسته و کوفته
irking
U
خسته شدن
irks
U
خسته شدن
tedious
U
خسته کننده
fag
U
خسته کردن
fags
U
خسته کردن
bores
U
خسته کننده
bores
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
bore
U
خسته کردن
dulls
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
tiring
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
dullest
U
خسته کننده
harass
U
خسته کردن
duller
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
seared
U
خسته خشکاندن
worn-out
U
خسته و کوفته
tire
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته شدن
sears
U
خسته خشکاندن
fatigue
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
fatigues
U
خسته شدن
fatigues
U
خسته کردن
irk
U
خسته شدن
fatiguing
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
way worn
U
خسته راه
zonked
U
کاملا خسته
jade
U
خسته کردن
monotonous
U
خسته کننده
to knock up
U
خسته شدن
to do up
U
خسته کردن
stump
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
stumping
U
خسته وکوفته
way worn
U
خسته سفر
weariful
U
خسته کننده
blah
U
خسته کننده
strain
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
wearing
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
stumps
U
خسته وکوفته
overstrain
U
خسته کردن
it irks me
U
خسته شدم
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
sear
U
خسته خشکاندن
neurasthenia
U
خسته روانی
forworn
U
وامانده خسته
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
pest house
U
خسته خانه
he seems to be tired
U
خسته مینماید
tired of writing
U
خسته از نوشتن
tiresome
U
خسته کننده
forwearied
U
خسته فرسوده
prosish
U
خسته کننده
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
jade
U
یابو یا اسب خسته
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
grueling
U
خسته کننده فرساینده
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
wear out
U
کاملا خسته کردن
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
wearisomely
U
بطور خسته کننده
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
prolixly
U
بطور خسته کننده
play out
U
خسته کردن ماهی
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
longueur
U
قسمت خسته کننده
longsome
U
مطول خسته کننده
langorous
U
خسته سستی اور
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
prolix
U
خسته کننده روده دراز
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
homely
[British E]
<adj.>
U
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flag
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
this work is palling on me
U
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-song
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
to get into a rut
U
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
sing-songs
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
U
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
U
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already!
[American E]
U
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
precipitates
U
ناگهانی
snapping
U
ناگهانی
snaps
U
ناگهانی
snapped
U
ناگهانی
precipitating
U
ناگهانی
snap
U
ناگهانی
all at once
<idiom>
U
ناگهانی
instantaneous
U
ناگهانی
spontaneity
U
ناگهانی
strikes
U
تک ناگهانی
on the spur of the moment
<idiom>
U
ناگهانی
strike
U
تک ناگهانی
precipitated
U
ناگهانی
surprise attack
U
تک ناگهانی
sudden
U
ناگهانی
abrupt
U
ناگهانی
precipitate
U
ناگهانی
opportunity target
U
هدف ناگهانی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com