Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to lay on
U
بستن مالیات تحمیل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
levying
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
excise
U
مالیات بستن بر
assessing
U
مالیات بستن بر
assessing
U
مالیات بستن به
impose
U
مالیات بستن بر
assess
U
مالیات بستن بر
assess
U
مالیات بستن به
Scot
U
مالیات بستن بر
assesses
U
مالیات بستن به
assessed
U
مالیات بستن به
assesses
U
مالیات بستن بر
imposes
U
مالیات بستن بر
assessed
U
مالیات بستن بر
levy a tax on
U
مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on something
U
مالیات بر چیزی بستن
overtaxes
U
مالیات سنگین بستن بر
overtaxing
U
مالیات سنگین بستن بر
agist
U
مالیات بستن برچراندن
overtaxed
U
مالیات سنگین بستن بر
overtax
U
مالیات سنگین بستن بر
taxed
U
سخت گیری مالیات بستن
taxes
U
سخت گیری مالیات بستن
tax
U
سخت گیری مالیات بستن
overtaxes
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
protrude
U
تحمیل کردن
inflicted
U
تحمیل کردن
inflict
U
تحمیل کردن
saddles
U
تحمیل کردن
protruded
U
تحمیل کردن
protrudes
U
تحمیل کردن
inflicts
U
تحمیل کردن
inflicting
U
تحمیل کردن
saddle
U
تحمیل کردن
saddled
U
تحمیل کردن
protruding
U
تحمیل کردن
horn in
U
تحمیل کردن
put-upon
U
تحمیل کردن بر
dictate
U
تحمیل کردن
put upon
U
تحمیل کردن بر
forcing
U
تحمیل کردن
dictating
U
تحمیل کردن
dictates
U
تحمیل کردن
dictated
U
تحمیل کردن
cark
U
تحمیل کردن
dictate
U
تحمیل کردن
impose
U
تحمیل کردن
imposes
U
تحمیل کردن
forces
U
تحمیل کردن
burden
U
تحمیل کردن
force
U
تحمیل کردن
burdens
U
تحمیل کردن
exacted
U
تحمیل کردن بر درست
exact
U
تحمیل کردن بر درست
exacts
U
تحمیل کردن بر درست
lobbies
U
تحمیل گری کردن
put
U
قراردادن تحمیل کردن بر
burden
U
بارکردن تحمیل کردن
lobbied
U
تحمیل گری کردن
lobby
U
تحمیل گری کردن
burdens
U
بارکردن تحمیل کردن
putting
U
قراردادن تحمیل کردن بر
puts
U
قراردادن تحمیل کردن بر
put on
U
: تحمیل کردن گذاردن
impose
U
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes
U
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
task
U
تهمت زدن تحمیل کردن
tasks
U
تهمت زدن تحمیل کردن
to put on
U
شرط بندی کردن تحمیل کردن
ability to pay principle of taxation
U
اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
incidence of taxation
U
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax
U
مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes
U
صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
induced
U
فراهم کردن تحمیل کردن
induce
U
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
U
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
U
فراهم کردن تحمیل کردن
excise
U
مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax
U
مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
assessments
U
ممیزی مالیات وضع مالیات
assessment
U
ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion
U
عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
levied
U
مالیات وضع کردن
lays
U
وضع کردن مالیات
lay
U
وضع کردن مالیات
levy
U
مالیات وضع کردن
levies
U
وضع کردن مالیات
levies
U
مالیات وضع کردن
levying
U
مالیات وضع کردن
levy
U
وضع کردن مالیات
levied
U
وضع کردن مالیات
levying
U
وضع کردن مالیات
nonneutralities of income taxation
U
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
attaches
U
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach
U
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching
U
1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down
U
بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
rate
U
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates
U
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
bound
U
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
contract
U
مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
mach hold
U
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
regie
U
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
shut off
U
قطع کردن بستن
blocked
U
بستن مسدود کردن
astringe
U
جمع کردن بستن
blocks
U
بستن مسدود کردن
assessed
U
تعیین کردن بستن
turn off
<idiom>
U
بستن ،خاموش کردن
assessing
U
تعیین کردن بستن
block
U
بستن مسدود کردن
steek
U
بستن سجاف کردن
binding
U
صحافی کردن به هم بستن
bindings
U
صحافی کردن به هم بستن
assesses
U
تعیین کردن بستن
assess
U
تعیین کردن بستن
decamping
U
رخت بر بستن کوچ کردن
decamped
U
رخت بر بستن کوچ کردن
cincture
U
احاطه کردن کمرچیزی را بستن
to form a notion
U
اندیشه کردن خیال بستن
decamp
U
رخت بر بستن کوچ کردن
string
U
مربی خم کردن کمان و بستن زه
To turn the tap on (off).
U
شیر آب را باز کردن ( بستن )
decamps
U
رخت بر بستن کوچ کردن
to bar apatn
U
بستن و مسدود کردن راه
pretending
U
بخود بستن دعوی کردن
stipulate
U
پیمان بستن تصریح کردن
seals
U
مهر و موم کردن بستن
stipulates
U
پیمان بستن تصریح کردن
stamps
U
نقش بستن منقوش کردن
wattle
U
نرده گذاری کردن بستن
arrogate
U
غصب کردن بخود بستن
stipulating
U
پیمان بستن تصریح کردن
stamp
U
نقش بستن منقوش کردن
assume
U
بخود بستن وانمود کردن
pretends
U
بخود بستن دعوی کردن
pretend
U
بخود بستن دعوی کردن
seal
U
مهر و موم کردن بستن
assumes
U
بخود بستن وانمود کردن
feigns
U
بخود بستن جعل کردن
feign
U
بخود بستن جعل کردن
taxation
U
مالیات بندی مالیات
levied
U
مالیات بندی مالیات
levied
U
اخذ مالیات مالیات
levy
U
مالیات بندی مالیات
levying
U
مالیات بندی مالیات
levying
U
اخذ مالیات مالیات
levies
U
مالیات بندی مالیات
levies
U
اخذ مالیات مالیات
levy
U
اخذ مالیات مالیات
lace
U
بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
setting up
U
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets
U
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunted
U
موازی کردن بستن بسته شدن
gagged
U
پوزه بند بستن محدود کردن
trusses
U
بهم بستن بادبان را جمع کردن
laces
U
بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
set
U
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
truss
U
بهم بستن بادبان را جمع کردن
seel
U
چشم خود را بستن کور کردن
trussing
U
بهم بستن بادبان را جمع کردن
gagging
U
پوزه بند بستن محدود کردن
gag
U
پوزه بند بستن محدود کردن
gags
U
پوزه بند بستن محدود کردن
trussed
U
بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunt
U
موازی کردن بستن بسته شدن
shunts
U
موازی کردن بستن بسته شدن
buckle
U
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
lacevi
U
بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckles
U
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
shut off
<idiom>
U
بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
to occlude
U
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
buckled
U
باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
regressive income tax
U
مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
To be out to do some thing .
U
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly
U
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
modulation
U
تحمیل
protrusion
U
تحمیل
protrusions
U
تحمیل
exaction
U
تحمیل
infliction
U
تحمیل
possibly
U
تحمیل
imposition
U
تحمیل
coercion
U
تحمیل
incurrence
U
تحمیل
pushier
U
تحمیل کنننده
imposable
U
قابل تحمیل
pushy
U
تحمیل کنننده
pushiest
U
تحمیل کنننده
inflictable
U
تحمیل کردنی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com