Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
U
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
measure
U
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
pace
U
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces
U
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
holding
U
گرفتن بازیگر ماندن غیرمجاز توپ والیبال در دست صیقلی بودن مسیرگوی بولینگ
paced
U
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
be your own worst enemy
<idiom>
U
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
fit
U
اندازه بودن
fittest
U
اندازه بودن
fits
U
اندازه بودن
to fit like a glove
U
درست اندازه بودن
overabound
U
بیش از اندازه فراوان بودن
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
U
بیش از اندازه تنگدست بودن
incommensurateness
U
بی اندازه بودن عدم مقیاس مشترک
send in
U
وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
stacks
U
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stack
U
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked
U
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
bathyconductograph
U
وسیله اندازه گیری میزان هادی بودن اب
to be at full stretch
U
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
to walk on eggshells
<idiom>
U
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
he pays his own money
U
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
worthiness
U
جلال
honest
U
جلال
honor
U
جلال
gloriousness
U
جلال
glories
U
جلال
glory
U
جلال
kudos
U
جلال
double footed
U
بازیگر چپ پا- راست پا بازیگر با هردو پا
refulgence
U
جلال تشعشع
glorifies
U
جلال دادن
glorify
U
جلال دادن
glorifying
U
جلال دادن
the meridian of glory
U
اوج بزرگی یا جلال
unpretentious
U
محقر خالی از جلال و ابهت
He acquired kudos by appearing on television.
U
او
[مرد]
با ظاهر شدن در تلویزیون جلال
[شهرت]
به دست آورد.
buckets
U
جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
bucket
U
جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
angle
U
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles
U
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it.
<proverb>
U
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
zahn cup
U
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
typefaces
U
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface
U
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
balance earth works
U
یک اندازه بودن حجم خاک برداری با حجم خاک ریزی در یک کارگاه
analogue
U
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog
U
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues
U
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter
U
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
itself
U
خودش
herself
U
خودش
himself
U
خودش
in his own name
U
بخاطر خودش
it tells its own tale
U
از خودش پیداست
on/upon one's head
<idiom>
U
برای خودش
herself
U
خود ان زن خودش را
to his own profit
U
بفایده خودش
number one
<idiom>
U
برای دل خودش
in his own similitude
U
مانند خودش
in his own name
U
به اسم خودش
in his own hand writing
U
بخط خودش
in his own similitude
U
بصورت خودش
processor
U
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage
U
اندازه گیر اندازه گرفتن
gage
U
اندازه وسیله اندازه گیری
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all.
U
خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
There he is in the flesh. there he is as large as life.
U
خودش حی وحاضر است
Hear it in his own words.
U
از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice
U
خودش به جای دیگران
It is her all right.
U
خود خودش است
his hat cover his fanily
U
خودش است و کلاهش
He is behind it . He is at the bottom of it.
U
زیر سر خودش است
he pays his own money
U
پولش را خودش میدهد
his own car
[car of his own]
U
خودروی خودش
[مرد]
He shot himself.
U
او به خودش شلیک کرد.
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
U
خودش را گه کرده است
sizes
U
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
size
U
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
all his g.are swans
U
غازهای خودش همه غوهستند
He fouled his reputation .
U
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He fabcies himself as a writer (author).
U
به خیال خودش نویسنده است
The letter is in his own handwriting .
U
نامه بخط خودش است
She only thinks of her self . she is self – centered.
U
فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
It is the work of her enemies .
U
کار دست خودش داد
It is a gain .
U
اینهم خودش غنیمت است
He lowered himself in the esteem of his friends.
U
خودش را از چشم دوستانش انداخت
She is the center of attraction .
U
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He was quite a fellow in his day.
U
زمانی برای خودش آدمی بود
it pulls its weight
U
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity.
U
احترام هر کسی دست خودش است
She fabricates them. she makes them up .
U
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself.
U
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation
U
تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He's back to his usual self.
U
او
[مرد ]
دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
hansardize
U
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
self feeder
U
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
get what's coming to one
<idiom>
U
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He forced his way thru the crowd .
U
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
prime
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
autogamous
U
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
fricandeau
U
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
breezes
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself .
U
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
breezing
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breeze
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He went underground to avoid arrest.
U
او
[مرد]
خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
antigens
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
multiplication
U
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
U
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
automatic
U
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
twicer
U
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
U
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
automatics
U
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
U
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
I dare you to say it to his face.
U
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
braking length
U
طول پارگی نخ
[طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word.
U
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to bring somebody into line
U
زور کردن کسی که خودش را
[به دیگران]
وفق بدهد یا هم معیار بشود
gauge
U
اندازه اندازه گیر
gauges
U
اندازه اندازه گیر
gauged
U
اندازه اندازه گیر
answers
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
U
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
striking off the roll
U
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
answering
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy
U
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
fractal
<adv.>
<noun>
O
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
power
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler
U
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
powering
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
stream gaging
U
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
measuring converter
U
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
moment of momentum
U
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
angular momentum
U
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
actor
U
بازیگر
actors
U
بازیگر
puppeteers
U
بازیگر
player
U
بازیگر
fielder
U
بازیگر
puppeteer
U
بازیگر
mummer
U
بازیگر
booter
U
بازیگر
performing
U
بازیگر
stager
U
بازیگر
ball player
U
بازیگر با توپ
substituted
U
تعویض بازیگر
substituted
U
بازیگر ذخیره
duffers
U
بازیگر متوسط
substituting
U
بازیگر ذخیره
uncovered
U
بازیگر مهانشده
duffer
U
بازیگر متوسط
come back
U
بازگشت بازیگر
backup
U
جانشین بازیگر
dub
U
بازیگر ضعیف
substitute
U
بازیگر ذخیره
laxman
U
بازیگر لاکراس
substitute
U
تعویض بازیگر
headhunter
U
بازیگر خشن
halfback
U
بازیگر میانی
player's number
U
شماره بازیگر
substituting
U
تعویض بازیگر
mans
U
بازیگر تیم
third home
U
بازیگر مهاجم
sand bagger
U
بازیگر گول زن
hattrick
U
بازیگر سه گله
send off
U
اخراج بازیگر
poloist
U
بازیگر واترپولو
second string
U
بازیگر ذخیره
walk-on
U
بازیگر فرعی
hatchetman
U
بازیگر خشن
send-off
U
اخراج بازیگر
cricketer
U
بازیگر کریکت
veterans
U
بازیگر با تجربه
veteran
U
بازیگر با تجربه
homeling
U
بازیگر خودی
cricketers
U
بازیگر کریکت
send-offs
U
اخراج بازیگر
man
U
بازیگر تیم
tragedienne
U
بازیگر تراژدی
dubs
U
بازیگر ضعیف
dubbed
U
بازیگر ضعیف
freeing
U
بازیگر ازاد
subs
U
بازیگر ذخیره
sub
U
تعویض بازیگر
out
U
اخراج بازیگر
homebred
U
بازیگر محلی
out-
U
اخراج بازیگر
body checker
U
بازیگر تنه زن
subs
U
تعویض بازیگر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com