Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
handier
U
بادست انجام شده
handiest
U
بادست انجام شده
handy
U
بادست انجام شده
handwork
U
بادست انجام شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hand
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Other Matches
handwrite
U
بادست نوشتن
hand play
U
شوخی بادست
freehand
U
بادست باز
handle
U
احساس بادست
handles
U
احساس بادست
paddled
U
بادست نوازش کردن
scrambles
U
بادست وپا بالارفتن
manipulate
U
بادست عمل کردن
scrambled
U
بادست وپا بالارفتن
manipulated
U
بادست عمل کردن
scrambling
U
بادست وپا بالارفتن
scramble
U
بادست وپا بالارفتن
paddle
U
بادست نوازش کردن
paddles
U
بادست نوازش کردن
clambers
U
بادست وپا بالارفتن
manipulatory
U
بادست درست شده
paddling
U
بادست نوازش کردن
clamber
U
بادست وپا بالارفتن
manipulates
U
بادست عمل کردن
headlong
U
بادست پاچگی تند
clambering
U
بادست وپا بالارفتن
clambered
U
بادست وپا بالارفتن
gesticulatory
U
متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
kwon
U
ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
bongos
U
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
bongo
U
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
backdrops
U
پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
backdrop
U
پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
corporal oath
U
سوگندی که بادست زدن بکتاب یاد کنند
outside kick and front headlock
U
گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
outside pass
U
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
fulfillment
U
انجام
end all
U
انجام
fulfilment
U
انجام
achievement
U
انجام
achievements
U
انجام
execution
U
انجام
at last
U
سر انجام
commissioning
U
انجام
commission
U
انجام
compietion
U
انجام
accomplishment
U
انجام
commissions
U
انجام
effectuation
U
انجام
enforcement
U
انجام
consummation
U
انجام
transaction
U
انجام
implementing
U
انجام
terminuse ad quem
U
انجام
implements
U
انجام
implemented
U
انجام
sequels
U
انجام
implementation
U
انجام
implement
U
انجام
sequel
U
انجام
completion
U
انجام
implementation
U
انجام
performances
U
انجام
performance
U
انجام
to bring to an issve
U
انجام دادن
thrust line
U
خط حمله خط انجام تک
furnish
U
انجام دادن
go through
U
انجام دادن
godspeed
U
پایان انجام
to be fulfilled
U
انجام گرفتن
to bring to effect
U
انجام دادن
finalization
U
انجام رسانی
feasance
U
انجام کار
honours
U
انجام تعهد
make out
<idiom>
U
انجام دادن
performable
U
انجام دادنی
stand to
U
انجام دادن
functor
U
انجام دهنده
fulfit
U
انجام دادن
furnishes
U
انجام دادن
performed
U
انجام دادن
furnishing
U
انجام دادن
from beginning to end
U
ازابتداتا انجام
for doing it
U
برای انجام ان
from a to izzard
U
از اغاز تا انجام
sonsy
U
نیک انجام
put on
U
انجام دادن
performs
U
انجام دادن
fulfill
U
انجام دادن
the d. of duty
U
انجام وفیفه
processing of the order
U
انجام سفارش
from first to last
U
ازاغازتا انجام
repeat
U
باز انجام
manipulation
U
انجام با مهارت
perform
U
انجام دادن
conclusions
U
انجام نتیجه
action
U
انجام کاری
paying
U
انجام دادن
unaccomplished
U
انجام نشده
pay
U
انجام دادن
repetition
U
باز انجام
repetitions
U
باز انجام
effectual
U
انجام شدنی
effect
U
انجام دادن
effected
U
انجام دادن
chars
U
انجام دادن
charring
U
انجام دادن
pays
U
انجام دادن
do-it-yourself
U
خود انجام
confrontational
U
انجام اعتصاب
feasibility
U
توانایی انجام
actions
U
انجام کاری
secondary action
U
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
shock tactics
U
انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured
U
انجام کاریدردرازمدت
unaided
U
انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting
U
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
non performance
U
عدم انجام
non-starter
U
کار نا انجام
char
U
انجام دادن
effecting
U
انجام دادن
to do a thing the right way
U
انجام دادن
to carry through
U
انجام دادن
honored
U
انجام تعهد
to carry into execution
U
انجام دادن
honoring
U
انجام تعهد
honors
U
انجام تعهد
honour
U
انجام تعهد
honoured
U
انجام تعهد
successful
U
نیک انجام
honouring
U
انجام تعهد
to follow out
U
انجام دادن
to go through
U
انجام دادن
out and out
U
انجام شده
out-and-out
U
انجام شده
accomplished
U
انجام شده
to put through
U
انجام دادن
non-starters
U
کار نا انجام
accomplish
U
انجام دادن
accomplishes
U
انجام دادن
accomplishing
U
انجام دادن
repeats
U
باز انجام
to make good
U
انجام دادن
parform
U
انجام دادن
executable
U
انجام پذیر
execute
U
به انجام رساندن
implement
U
به انجام رساندن
put ineffect
U
به انجام رساندن
put inpractice
U
به انجام رساندن
carry into effect
U
به انجام رساندن
make something happen
U
به انجام رساندن
achievable
<adj.>
U
انجام شدنی
contrivable
<adj.>
U
انجام شدنی
doable
<adj.>
U
انجام شدنی
feasible
<adj.>
U
انجام شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
U
انجام شدنی
makeable
<adj.>
U
انجام شدنی
manageable
<adj.>
U
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
U
انجام شدنی
practicable
<adj.>
U
انجام شدنی
carry ineffect
U
به انجام رساندن
actualize
U
به انجام رساندن
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
make a reality
U
به انجام رساندن
put into practice
U
به انجام رساندن
put into effect
U
به انجام رساندن
bring into being
U
به انجام رساندن
actualise
[British]
U
انجام دادن
actualize
U
انجام دادن
carry ineffect
U
انجام دادن
implement
U
انجام دادن
put ineffect
U
انجام دادن
put inpractice
U
انجام دادن
carry into effect
U
انجام دادن
make something happen
U
انجام دادن
achievable
<adj.>
U
انجام پذیر
makable
<adj.>
U
انجام پذیر
unfeasible
<adj.>
U
انجام نشدنی
inexecutable
<adj.>
U
انجام نشدنی
impracticable
<adj.>
U
انجام نشدنی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com