English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 67 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
anvil U اهنین کرسی
anvils U اهنین کرسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
made of iron U اهنین
iron clad U اهنین
steely U اهنین
ironman U مرد اهنین
Iron Curtain U پرده اهنین
ironer U مرد اهنین
cuffing U دستبند اهنین زدن به
handcuff U دست بند اهنین
cuffed U دستبند اهنین زدن به
cuff U دستبند اهنین زدن به
handcuffed U دست بند اهنین
cuffs U دستبند اهنین زدن به
handcuffs U دست بند اهنین
handcuffing U دست بند اهنین
an iron hand in a valvet glove U دست اهنین در دستکش مخملی
cathedra U کرسی
department U کرسی
departments U کرسی
seater U کرسی نشین
sleeper wall U دیوار کرسی
podium U پایه کرسی
podiums U پایه کرسی
bench U بر کرسی نشستن
benches U بر کرسی نشستن
cassiopeia U خداوند کرسی
curule chair U کرسی عاج
leporis U کرسی الجوزاء
rostrums U کرسی خطابه
lepus U کرسی الجوزاء
pulpit U کرسی خطابه
pulpits U کرسی خطابه
bar stool U کرسی میکده
rostra U کرسی خطابه
rostrum U کرسی خطابه
music stool U کرسی پیانو زنان
leporis U عرش کرسی الجبار
stool U کرسی [سه یا چهار پایه]
woolsack U کرسی یا صندلی دادگاه
lepus U عرش کرسی الجبار
chaired U کرسی استادی در دانشگاه
chair U کرسی استادی در دانشگاه
chairing U کرسی استادی در دانشگاه
bars U کرسی خطابه وکلا
bar U کرسی خطابه وکلا
gestatoraial chair U کرسی حامل پاپ
chairs U کرسی استادی در دانشگاه
to have the final [last] word <idiom> U حرف خود را به کرسی نشاندن
unseated U محروم کردن نماینده از کرسی
unseat U محروم کردن نماینده از کرسی
unseating U محروم کردن نماینده از کرسی
benches U کرسی قضاوت جای ویژه
bench U کرسی قضاوت جای ویژه
rostral U وابسته به منبر یا کرسی خطابه
unseats U محروم کردن نماینده از کرسی
stool U کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
he lost the seat U مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
tribune U سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
To carry ones point. To have ones way. U حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
ducking stool U کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
congress party (indian national congress U حزب کنگره- کنگره ملی هندبزرگترین حزب سیاسی هندوستان که در اواخر قرن 91 تاسیس شد و در حال حاضر با ارائه یک طرح سوسیالیستی برای جامعه بالاترین تعداد کرسی را درمجمع ملی هند داراست
preside U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com