English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
adhesion U انضمام قبول عضویت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
including <prep.> U به انضمام
integration U انضمام
comprising <prep.> U به انضمام
inclusive of <prep.> U به انضمام
horizontal integration U انضمام افقی
annexation U ضمیمه سازی انضمام
integrator U ایجاد کننده ائتلاف یا انضمام
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
fellowship U عضویت
membership U عضویت
memberships U عضویت
fellowships U عضویت
group membership U عضویت گروهی
membership of the parliament U عضویت پارلمان
membership group U گروه عضویت
membership character U ویژگی عضویت
maintenance of membership U حمایت از عضویت
enter U داخل عضویت شدن
entered U داخل عضویت شدن
enters U داخل عضویت شدن
seceded U از عضویت خارج شدن
membership of legislative assembly U عضویت مجلس مقننه
secede U از عضویت خارج شدن
card-carrying U دارای کارت عضویت
seceding U از عضویت خارج شدن
ipso facto U عضویت خود بخودی
secedes U از عضویت خارج شدن
enrols U عضویت دادن درفهرست واردکردن
clubbabble U قابل عضویت درباشگاه یامجمع
enrolled U عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrol U عضویت دادن درفهرست واردکردن
enroll U عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolls U عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolling U عضویت دادن درفهرست واردکردن
closed shop U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
yellow dog contract U قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
panels U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
adopted types U انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
noblemen U شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
nobleman U شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
presbytery U داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
presbyteries U داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
maintenance of membership U هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
imprimatur U قبول
intromission U قبول
compliance U قبول
adoption U قبول
reception U قبول
admission U قبول
receptions U قبول
acceptances U قبول
admissions U قبول
acknowledgment U قبول
acceptance U قبول
cards U کارت تبریک کارت عضویت
card U کارت تبریک کارت عضویت
union shop U یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
acceptance by conduct U قبول فعلی
naturalization U قبول تابعیت
acceptance limit U حد قابل قبول
non acceptance U عدم قبول
acceptant U قبول کننده
acceptance by words U قبول قولی
acceptably U بطورقابل قبول
received U مورد قبول
allowable U قابل قبول
entertains U قبول کردن
reply paid U جواب قبول
rejection U قبول نکردن
rejection U عدم قبول
agreement U قرار قبول
agreements U قرار قبول
the g. or refusal of anything U قبول یا ردچیزی
reasonable U قابل قبول
the optio to accept or reject U اختیار قبول یا رد
to take in U قبول کردن
offer and acceptance U ایجاب و قبول
intolerance U عدم قبول
entertain U قبول کردن
entertained U قبول کردن
acceptancy U اماده قبول
accepter U قبول کننده
acceptation tacite U قبول ضمنی
admission of liability U قبول بدهی
admittable U قابل قبول
adopter U قبول کننده
allowable load U بارقابل قبول
compliancy U قبول اجابت
compliantly U با قبول و رضایت
disallowance U عدم قبول
Agreed . that is a deal . U قبول ( قبوله )
embracement U قبول اتخاذ
implied acceptance U قبول ضمنی
incompliance U عدم قبول
acceptor U قبول کننده
aceptive U قابل قبول
acknowladgement of debt U قبول بدهی
I agree. U قبول دارم.
taken U مورد قبول
adhibit U قبول کردن
intolerancy U عدم قبول
reply paid /RP/ [reply prepaid] U جواب قبول
ready acceptance U حسن قبول
receivable U قابل قبول
express acceptance U قبول صریح
withdraw U قبول نکردن
believable U قابل قبول
acceptability U قابلیت قبول
acceptability U قبول شدگی
admissible U قابل قبول
acceptable <adj.> U قابل قبول
tolerable U قابل قبول
passes U قبول کردن
adequate <adj.> U قابل قبول
passed U قبول کردن
good [sufficient] <adj.> U قابل قبول
passable U قابل قبول
acceptances U قبول قرارداد
acceptance U قبول قرارداد
unacceptably U غیرقابل قبول
unacceptable U غیرقابل قبول
ineligible U غیرقابل قبول
acceptable U قابل قبول
pass U قبول کردن
satisfactory <adj.> U قابل قبول
valid U قابل قبول
conceding U قبول شکست
concedes U قبول شکست
conceded U قبول شکست
concede U قبول شکست
accepts U قبول کردن
accepts U قبول شدن
accepting U قبول کردن
accepting U قبول شدن
accept U قبول کردن
accept U قبول شدن
impossible [colloquial] <adj.> U غیرقابل قبول
ratification U قبول قبولی
compliant U قبول کننده
sufficient <adj.> U قابل قبول
sufficing <adj.> U قابل قبول
adequately [sufficiently] <adv.> U قابل قبول
accorded U قبول کردن
accord U قبول کردن
sufficiently <adv.> U قابل قبول
honored U قبول کردن
withdraws U قبول نکردن
passed <adj.> <past-p.> U قبول شده
authorised [British] <adj.> <past-p.> U قبول شده
approved <adj.> <past-p.> U قبول شده
disclaim U قبول نکردن
adopts U قبول کردن
adopting U قبول کردن
adopt U قبول کردن
honours U قبول کردن
disclaiming U قبول نکردن
disclaims U قبول نکردن
accords U قبول کردن
admitting U قبول کردن
authorized <adj.> <past-p.> U قبول شده
admits U قبول کردن
admit U قبول کردن
honouring U قبول کردن
disclaimed U قبول نکردن
honoring U قبول کردن
honors U قبول کردن
honour U قبول کردن
adoption U قبول به فرزندی
allowed <adj.> <past-p.> U قبول شده
agreed <adj.> <past-p.> U قبول شده
honoured U قبول کردن
zone of acceptability U منطقه قابل قبول
to hold water U قابل قبول بودن
valid assumptions U فروض قابل قبول
sign a waiver U قبول اغماض نمودن
to take up the gauntlet U قبول مبارزه کردن
to take up the glove U قبول مبارزه کردن
brinkmanship U سیاست قبول مخاطره
recognized refugee U پناهنده قبول شده
take to <idiom> U سریعا قبول کردن
sit right (negative) <idiom> U غیر قابل قبول
To assume responsibility . U قبول مسئولیت کردن
To pass an examination . U درامتحان قبول شدن
To accept an invitation . دعوتی را قبول کردن
He wouldnt dare refuse. U سگ کیست که قبول نکند
To pass (fail,flunk) an exam. U درامتحان قبول ( رد )شدن
to be valid U قابل قبول بودن
admissibleness U بطور قابل قبول
conventional U مورد قبول عامه
matriculating U قبول کردن پذیرفتن
eligibly U بطور قابل قبول
matriculates U قبول کردن پذیرفتن
incredibility U عدم قابلیت قبول
matriculated U قبول کردن پذیرفتن
matriculate U قبول کردن پذیرفتن
disapproves U قبول نکردن رد کردن
disapprove U قبول نکردن رد کردن
honours U یاحوالهای را قبول کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com