Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
convictism
U
اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
buddy system
U
سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
manipulatory
U
وابسته بکارهای دستی
manipular
U
وابسته بکارهای دستی
To sort out ones affairs
U
بکارهای خود سر وصورت دادن
pushful
U
متهور در اقدام بکارهای مهم
sanitize
U
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
man millner
U
مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
socialising
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socializing
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialises
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialised
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socializes
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialized
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialize
U
بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
antinomian
U
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
commission
U
: گماشتن
installs
U
گماشتن
installing
U
گماشتن
install
U
گماشتن
commissions
U
: گماشتن
commissioning
U
: گماشتن
designates
U
گماشتن
designating
U
گماشتن
designate
U
گماشتن
to put in
U
گماشتن
charge
U
گماشتن
charges
U
گماشتن
appointe
U
گماشتن
inducts
U
گماشتن بر
inducting
U
گماشتن بر
to stand sentinel
U
گماشتن
instate
U
گماشتن
inducted
U
گماشتن بر
induct
U
گماشتن بر
pre appoint
U
از پیش گماشتن
reinstates
U
دوباره گماشتن
reinstating
U
دوباره گماشتن
appoints
U
گماشتن به کار
reinstate
U
دوباره گماشتن
reinvest
U
دوباره گماشتن
revest
U
دوباره گماشتن
reinstated
U
دوباره گماشتن
appoints
U
گماشتن واداشتن
appoint
U
گماشتن به کار
appoint
U
گماشتن واداشتن
to plug in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
assigns
U
مقرر داشتن گماشتن
to put in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
assigning
U
مقرر داشتن گماشتن
assigned
U
مقرر داشتن گماشتن
assign
U
مقرر داشتن گماشتن
pre engage
U
از پیش بکار گماشتن
lie to
U
بانجام کاری همت گماشتن
employing
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
U
بکار گماشتن استخدام کردن
to r. any one in an office
U
کسی رادوباره به منصبی گماشتن
employs
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employ
U
بکار گماشتن استخدام کردن
swear in
U
بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
ism
U
: اصول
tenet
U
اصول
ism
U
اصول
teaching
U
اصول
technic
U
اصول
doctrines
U
اصول
nitty-gritty
U
اصول
doctrine
U
اصول
principles
U
اصول
root
U
اصول
roots
U
اصول
teachings
U
اصول
copernician system
U
اصول کپرنیک
creationism
U
اصول افرینش
methodology
U
علم اصول
politics
U
اصول سیاسی
abolitionist
U
اصول بردگی
accounting principles
U
اصول حسابداری
banking principles
U
اصول بانکداری
constitutionalism
U
اصول مشروطیت
chung shin
U
اصول تکواندو
denial measures
U
اصول ممانعت
economic principles
U
اصول اقتصادی
mormonism
U
اصول mormon ها
naziism
U
اصول نازی
nazism
U
اصول نازی
neodoxy
U
اصول نوین
principles of economics
U
اصول اقتصاد
monopolosm
U
اصول انحصار
principles of economy
U
اصول اقتصاد
principles of religion
U
اصول مذهب
prineipal parts
U
اصول فعل
monopolism
U
اصول انحصار
rational principle
U
اصول عقلیه
relativity principles
U
اصول نسبیت
roots and branches
U
اصول وفروع
technics
U
اصول فنی
kinesiology
U
اصول مکانیزم
general principles
U
اصول کلی
mutualism
U
اصول همکاری
methodologies
U
علم اصول
dogmas
U
اصول عقاید
grimaced
U
ادا و اصول
doctrine
U
اصول حکمت
doctrines
U
اصول حکمت
theory
U
اصول نظری
grimace
U
ادا و اصول
communism
U
اصول اشتراکی
theories
U
اصول نظری
tenets
U
اصول مسلم
functional
U
اصول مبادی
grimaces
U
ادا و اصول
technological
U
اصول فنی
tenet
U
اصول مرام
systems
U
اصول وجود
systems
U
روش اصول
system
U
اصول وجود
grimacing
U
ادا و اصول
technologically
U
اصول فنی
system
U
روش اصول
dogma
U
اصول عقاید
modernism
U
اصول امروزی
principle of criminal procedure
U
اصول محاکمات جزائی
planning principles
U
اصول برنامه ریزی
liberalism
U
اصول ازادی خواهی
hedonics
U
اصول خوشی ولذت
hierarchism
U
اصول سلسله مراتب
household art
U
اصول خانه داری
image shearing principle
U
اصول برش تصویر
principles of islamic economics
U
اصول اقتصاد اسلامی
civil procedure
U
اصول محاکمات حقوقی
manichaeanism
U
اصول فلسفه مانی
monarchism
U
اصول سلطنت مستقل
mutualist
U
طرفدار اصول همدستی
pauli
U
اصول مذهبی پولس
probity
U
پیروی دقیق از اصول
principles of economics
U
اصول علم اقتصاد
principled
U
دارای اصول وعقاید
Euclid's Elements
U
اصول اقلیدس
[ریاضی]
Protestantism
U
اصول ایین پروتستانت
unnaturally
U
بر خلاف اصول طبیعت
unnatural
U
بر خلاف اصول طبیعت
ethics
U
اصول اخلاقی اخلاقیات
Euclid's Elements
U
اصول اقلیدس
[ریاضی]
psychologism
U
پیروی از اصول روانی
sail close to the wind
U
اندکی از اصول تجاوزکردن
modernism
U
اصول تجدد نوگرایی
telephone switching technique
U
اصول اتصالات تلفنی
principle of civil litigation
U
اصول محاکمات مدنی
to do v to one's principles
U
برخلاف اصول خودرفتارکردن
to pull a wry face
U
اداو اصول دراوردن
fascism
U
اصول عقاید فاشیست
mouthed
U
ادا و اصول در اوردن
musically
U
مطابق اصول موسیقی
counter current principle
U
اصول جریان متقابل
anomie
U
بی توجهی به اصول دین
anomy
U
بی توجهی به اصول دین
anticonstitutional
U
مخالف اصول مشروطیت
mouths
U
ادا و اصول در اوردن
asceticism
U
اصول ریاضت و مرتاضی
mouthing
U
ادا و اصول در اوردن
mouth
U
ادا و اصول در اوردن
democratism
U
اصول حکومت ملی
moralists
U
معتقد به اصول اخلاق
code of procedure
U
قانون اصول محاکمات
individualism
U
اصول استقلال فردی
moralist
U
معتقد به اصول اخلاق
gradualism
U
رعایت اصول تدریج
scientifically
U
موافق اصول علمی
Catholicism
U
اصول مذهب کاتولیکی
ex post facto
U
شامل اصول گذشته
unparliamentary
U
برخلاف اصول پارلمانی
fourteen points
U
اصول چهارده گانه
revivalism
U
اصول بیداری مذهبی
economization
U
رعایت اصول اقتصادی
naturalistic
U
موافق با اصول طبیعی
rationale
U
توضیح اصول عقاید
technically
U
مطابق اصول فنی
unmorality
U
عدم مراعات اصول اخلاقی
hockey
U
چوگان بازی با اصول فوتبال
vigilantism
U
پیروی از اصول جمعیتهای مذهبی
principled
U
اصولی پای بند اصول
anglicanism
U
اصول و انتقادات کلیسای انگلیس
collectivist
U
هواخواه اصول اجتماعی درزندگی
rascalism
U
اصول بی شرفی وحقه بازی
democratically
U
بر طبق اصول حکومت ملی
they are t of their doctrines
U
اصول خودرامحکم نگاه می دارند
accidence
U
حادثه اصول صرف و نحو
they are t of their doctrines
U
موافب اصول خودمی باشند
the low of criminal procedure
U
قانون اصول محاکمات جزایی
revivalist movement
U
جنبش اصول بیداری مذهبی
syndicalism
U
پیروی از اصول اتحادیه صنفی
sansculottism
U
پیروی از اصول انقلاب افراطی
spiritualists
U
طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
spiritualist
U
طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
collectivism
U
اجرای اصول اشتراکی درزندگی
moral philosophy
U
اصول اخلاق ایین رفتار
literacy
U
فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
techniques
U
اصول مهارت روش فنی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com