English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
versant U اشنا وارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
familiar U اشنا
used U اشنا
accustoms U اشنا کردن
familiarising U اشنا کردن
familiarises U اشنا ساختن
familiarises U اشنا کردن
induct U اشنا کردن
familiarised U اشنا ساختن
i am not a with him U با او اشنا نیستم
familiarised U اشنا کردن
acquaints U اشنا کردن
acquainting U اشنا کردن
inducted U اشنا کردن
inducting U اشنا کردن
i have no a with him U اشنا شدم
familiarization U اشنا کردن
acquaintances U اشنا اشنایان
familiarising U اشنا ساختن
test wise U ازمون اشنا
pick up U اشنا شدن
accustoming U اشنا کردن
familiarizing U اشنا ساختن
familiarizing U اشنا کردن
familiarizes U اشنا ساختن
familiarizes U اشنا کردن
familiarize U اشنا ساختن
familiarized U اشنا ساختن
unfriendly U غیر اشنا
familiarized U اشنا کردن
familiarize U اشنا کردن
inducts U اشنا کردن
he is a stranger to me U او اشنا بنظرم نمیرسد
i am strange to that writing U با این خط اشنا نیستیم
that writing is strange to me U با این خط اشنا نیستیم
i am unused to that noise U من به ان صدا اشنا نیستم
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
he is an a of mine U اوبامن اشنا است اوازاشنایان من است
infare U وارد
familiar U وارد در
comer U وارد
relevant U وارد
to make an entry of U وارد
pertinenet U وارد به
conscious U وارد
intrant U وارد
hep U وارد
lic U وارد بودن
importers U وارد کننده
proficient U وارد به فن با لیاقت
importer U وارد کننده
make an entry U وارد کردن
check in U وارد شدن
get in U وارد شدن
new comer U تازه وارد
arrived in paris U وارد شدم
intervener U وارد ثالث
impoter U وارد کننده
inbound U وارد شونده
incomer U شخص وارد
impotable U وارد کردنی
check-ins U وارد شدن
incoming U وارد شونده
newcomers U تازه وارد
newcomer U تازه وارد
check-in U وارد شدن
carechumen U تازه وارد
bring in U وارد کردن
importing U وارد کردن
inflictable U وارد اوردنی
ingoing U وارد شونده
importable U وارد کردنی
imported U وارد کردن
initiating U وارد کردن
inducted U وارد کردن
enter U وارد شدن
inducting U وارد کردن
inducts U وارد کردن
inputting U وارد کردن
entered U وارد شدن
enters U وارد شدن
initiates U وارد کردن
initiated U وارد کردن
entrants U وارد شونده
initiate U وارد کردن
entrant U وارد شونده
knowledgeable U وارد بکار
induct U وارد کردن
arrive U وارد شدن
arrived U وارد شدن
arrives U وارد شدن
import U وارد کردن
the post has come U پست وارد شد
immigrant U تازه وارد
immigrants U تازه وارد
conversant U وارد متبحر
arriving U وارد شدن
muscle U بزور وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
leakages U به خزانه وارد نمیشود
initiate U تازه وارد کردن
roster U وارد صورت کردن
ravaged U خرابی وارد اوردن
rosters U وارد صورت کردن
initiated U تازه وارد کردن
import U عمل وارد کردن
initiates U تازه وارد کردن
blemish خسارت وارد کردن
ravaging U خرابی وارد اوردن
ravages U خرابی وارد اوردن
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
imported U عمل وارد کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
entered U وارد یا ثبت کردن
leakage U به خزانه وارد نمیشود
enters U وارد یا ثبت کردن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
muscles U بزور وارد شدن
importing U عمل وارد کردن
ravage U خرابی وارد اوردن
initiating U تازه وارد کردن
barged U سرزده وارد شدن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
weather wise U وارد بجریانات روز
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
to become personal U وارد شخصیات شدن
to barge in U سر زده وارد شدن
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
inflict U ضربت وارد اوردن
inflicted U ضربت وارد اوردن
tenderfoot U ادم تازه وارد
To enter the field . U وارد معرکه شدن
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
naturalises U جزوزبانی وارد شدن
To enter politics . U وارد سیاست شدن
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
inflicting U ضربت وارد اوردن
inflicts U ضربت وارد اوردن
barges U سرزده وارد شدن
entering group U گروه وارد شونده
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
enter the game U وارد بازی شدن
endamage U خسارت وارد اوردن
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
central load U نیروی وارد به مرکز
new arrived U تازه وارد شده
impotable U مجازبرای وارد شدن
reimport U دوباره وارد کردن
log on U وارد شدن به سیستم
log in U وارد شدن به سیستم
inflict casualty U خسارت وارد کردن
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
put into port U وارد بندر شدن
incurs U متحمل شدن وارد امدن
to crash in [to a party] U بدون دعوت وارد شدن
to barge in U بدون دعوت وارد شدن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
To enter the arena . U وارد میدان کسی شدن
To take field against somebody . U بر علیه کسی وارد شدن
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
inductee U کسیکه وارد خدمت شده
incognizant U بدون اطلاع غیر وارد
input U عمل وارد کردن اطلاعات
expansion team U تیم تازه وارد به لیگ
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
uncharted U در نقشه یاجدول وارد نشده
form U یات مربوطه را وارد میکند
formed U یات مربوطه را وارد میکند
forms U یات مربوطه را وارد میکند
mode U یات مربوطه را وارد میکند
modes U یات مربوطه را وارد میکند
the objection will not lie U ان ایراد وارد نخواهد بود
the strain on a rope U فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to enter into an enquiry U وارد باز جویی شدن
Enter it in the books . U آنرا دردفاتر وارد کنید
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . U وارد بودن ( مطلع وآگاه )
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
She wI'll arrive on friday morning . U جمعه صبح وارد خواهد شد
She entered the room as naked as the day she was born . U لخت وعور وارد اتاق شد
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
As I entered the house… U هینطور که وارد خانه شدم
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
To make a forcible entry into a building. U بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
incur U متحمل شدن وارد امدن
incurred U متحمل شدن وارد امدن
incurring U متحمل شدن وارد امدن
to take toll of any one U تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com