Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
limen
U
استانه احساس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extrasensory
U
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
U
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia
U
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
thresholds
U
استانه در
threhold
U
استانه
thresholds
U
استانه
threshold
U
استانه در
doorstep
U
استانه در
doorsteps
U
استانه در
sills
U
استانه
sill
U
استانه
sill=threshold
U
استانه
thershold
U
استانه
limen
U
استانه
threshholds
U
استانه
threshholds
U
استانه در
threshold
U
استانه
terminal threshold
U
استانه پایانی
thershold frequency
U
بسامد استانه
nuisance threshold
U
استانه زیانبخشی
threshholds
U
استانه چارچوب
threshold frequency
U
بسامد استانه
threshold value
U
مقدار استانه
lower threshold
U
استانه پایین
luminescence threshold
U
استانه لومینسانس
threshold of luminescence
U
استانه لومینسانس
two point threshold
U
استانه دو نقطهای
arousal threshold
U
استانه انگیختگی
differential threshold
U
استانه افتراقی
response threshold
U
استانه پاسخ
threshold
U
استانه چارچوب
thresholds
U
استانه چارچوب
reaction threshold
U
استانه واکنش
threshold voltage
U
ولتاژ استانه
sill beam
U
تیرک استانه
spatial threshold
U
استانه فضایی
non thershold pollutant
U
الاینده بی استانه
hearing threshold
U
استانه شنوایی
thershold temperature
U
استانه دمای ذرات
static friction
U
اصطکاک در استانه حرکت
sills
U
تیر پایه استانه در
threshold limit values
U
استانه مقدارهای حدی
sill
U
تیر پایه استانه در
threshold
U
استانه مانند استانهای
thresholds
U
استانه مانند استانهای
embaded sill beam
U
تیرک توکار استانه
threshholds
U
استانه مانند استانهای
trapezoidal end sill
U
استانه پایاب ذوذنقهای
landing threshold
U
استانه فرود اب خاکی
threshold wavelength
U
طول موج استانه
sill
U
گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
sills
U
گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
serenading
U
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenades
U
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenaded
U
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
serenade
U
ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق
sense
U
احساس
appriciation
U
احساس
apperception
U
احساس
senses
U
حس احساس
senses
U
احساس
sensed
U
حس احساس
aesthsis
U
احساس
esthesis
U
احساس
percipience
U
احساس
apathetic
U
بی احساس
impression
U
احساس
impressions
U
احساس
sensed
U
احساس
sense
U
حس احساس
thick skinned
U
بی احساس
feelings
U
احساس
feeling
U
احساس
sensations
U
احساس
sensation
U
احساس
gusto
U
احساس
sensing
U
احساس
sense line
U
خط احساس
aesthesiogenic
U
احساس زا
sentiment
U
احساس
sense wire
U
سیم احساس
impassible
U
فاقد احساس
feeling of inadequacy
U
احساس نابسندگی
feeling of inadequacy
U
احساس بی کفایتی
aggro
U
احساس پرخاشگری
guilt feeling
U
احساس گناه
sensation of hunger
U
احساس گرسنگی
heavy heart
<idiom>
U
احساس ناراحتی
sensorium
U
مرکز احساس
subjective sensation
U
احساس غیرعینی
supersensory
U
مافوق احساس
sense organ
U
عامل احساس
malease
U
احساس مرض
pang
U
احساس بد وناگهانی
tail between one's legs
<idiom>
U
احساس شرمندگی
really
U
احساس میکنم
sense switch
U
گزینهء احساس
itchiness
U
احساس خارش
perception
U
دریافت احساس
chilled to the bones
<idiom>
U
احساس یخ زدگی
humiliation
U
احساس حقارت
stolidly
U
فاقد احساس
stolid
U
فاقد احساس
feeler
U
احساس کننده
antipathy
U
احساس مخالف
handles
U
احساس بادست
handle
U
احساس بادست
perceptions
U
دریافت احساس
appreciate
U
احساس کردن
appreciated
U
احساس کردن
feelers
U
احساس کننده
appreciates
U
احساس کردن
appreciating
U
احساس کردن
feel
U
احساس کردن
nostalgia
U
احساس غربت
amenability
U
احساس مسئولیت
euthymia
U
احساس سرحالی
malaise
U
احساس مرض
feels
U
احساس کردن
carebaria
U
احساس فشار در سر
senses
U
احساس کردن
dual sensation
U
احساس دوگانه
sensed
U
احساس کردن
sense
U
احساس کردن
esthesiometer
U
احساس سنج
sensibilities
U
احساس ودرک هش
sensibility
U
احساس ودرک هش
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
U
احساس یخ زدگی
dreaded
<adj.>
U
پر از احساس هراس
aesthesia
U
قوه احساس
wamble
U
احساس تهوع کردن
feel a bit under the weather
<idiom>
U
[یک کم احساس مریضی کردن]
To feel lonely (lonesme).
U
احساس تنهائی کردن
feel like a million dollars
<idiom>
U
احساس خوبی داشتن
unreality feeling
U
احساس ناواقعی بودن
give voice to
<idiom>
U
احساس ونظرت رابیان کن
ill at ease
<idiom>
U
احساس عصبانیت وناراحتی
traction sensation
U
احساس کشیدگی پوست
warm one's blood/heart
<idiom>
U
احساس راحتی کردن
hate one's guts
<idiom>
U
احساس انزجار از کسی
too big for one's breeches/boots
<idiom>
U
احساس بزرگی کردن
apperceptive
U
وابسته به درک و احساس
palpability
U
قابل احساس و لمس
to feel humbled
U
احساس فروتنی کردن
impercipient
U
بی احساس ادم بی بصیرت
ahedonia
U
فقدان احساس لذت
anhedonia
U
فقدان احساس لذت
forefeel
U
ازپیش احساس کردن
a pang of hunger
U
احساس ناگهانی گرسنگی
to freeze
U
احساس سردی کردن
referred sensation
U
احساس جابه جا شده
to be humbled
U
احساس فروتنی کردن
to feel cold
U
احساس سردی کردن
scunner
U
احساس نفرت کردن
inapprehensible
U
نامفهوم غیرقابل احساس
sense winding
U
سیم پیچ احساس
I feel faint with hunger.
U
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
to feel humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
a pang of love
U
احساس رنج آور عشق
Do you feel hungry?
U
شما احساس گرسنگی می کنید؟
to feel a pang of jealousy
U
ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel fear
U
احساس ترس کردن
[داشتن]
I've got the munchies.
U
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
amoral
U
بدون احساس مسئولیت اخلاقی
prenotion
U
احساس قبلی نسبت بچیزی
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
dysphoria
U
بیقراری احساس ملالت وکسالت
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
sensate
U
اماده پذیرش حس احساس کردن
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
abklingen
U
محو شدن تدریجی احساس
to t. on any one's corn
U
احساس کسی راجریحه دارکردن
intangibly
U
چنانکه نتوان احساس کرد
esthesia
U
فرفیت احساس و ادراک حساسیت
sensory
U
وابسته به مرکز احساس حساس
impassibly
U
بی نشان دادن احساس درد
bending fatigue strength
U
مقاومت تناوبی خمش استحکام استانه خمش
to be touched
[hit]
by a pang of regret
U
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
nurse a grudge
<idiom>
U
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
membrane keyboard
U
احساس کننده فشار را فعال میکند
valetudinarianism
U
احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
prickling
U
احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
impassively
U
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
pins and needles
U
احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
siege mentality
U
احساس مورد حمله و خصومت بودن
see one's way clear to do something
<idiom>
U
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
(the) creeps
<idiom>
U
احساس تنفر ویا ترس شدید
I'm not a bit hungry.
U
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
sensitive
U
آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
he felt a t. on his shoulder
U
احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
consternate
U
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
to feel a pang of guilt
U
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
chilled to the bones
<idiom>
U
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
miss
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com