Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 274 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to chide somebody
U
از کسی عیب جویی کردن
to take somebody to task
U
از کسی عیب جویی کردن
to tell somebody off
U
از کسی عیب جویی کردن
to tick somebody off
[British E]
U
از کسی عیب جویی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
queried
U
تحقیق و باز جویی کردن
queries
U
تحقیق و باز جویی کردن
query
U
تحقیق و باز جویی کردن
querying
U
تحقیق و باز جویی کردن
save
U
صرفه جویی کردن
saved
U
صرفه جویی کردن
saves
U
صرفه جویی کردن
interrogate
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
interrogated
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
interrogates
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
interrogating
U
تحقیق کردن باز جویی کردن
enquired
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquires
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquire
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquired
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquires
U
باز جویی کردن رسیدگی کردن
blame
U
عیب جویی کردن از
blamed
U
عیب جویی کردن از
blames
U
عیب جویی کردن از
blaming
U
عیب جویی کردن از
carp
U
عیب جویی کردن
revenge
U
کینه جویی کردن
revenged
U
کینه جویی کردن
revenges
U
کینه جویی کردن
revenging
U
کینه جویی کردن
economised
U
صرفه جویی کردن
economises
U
صرفه جویی کردن
economising
U
صرفه جویی کردن
economize
U
صرفه جویی کردن
economized
U
صرفه جویی کردن
economizes
U
صرفه جویی کردن
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
impeach
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
impeached
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
impeaches
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
impeaching
U
عیب جویی کردن تردید کردن در
reproach
U
عیب جویی کردن از
reproached
U
عیب جویی کردن از
reproaches
U
عیب جویی کردن از
reproaching
U
عیب جویی کردن از
avenge
U
کینه جویی کردن
avenged
U
کینه جویی کردن
avenges
U
کینه جویی کردن
avenging
U
کینه جویی کردن
scrounge
U
صرفه جویی کردن
scrounged
U
صرفه جویی کردن
scrounges
U
صرفه جویی کردن
scrounging
U
صرفه جویی کردن
impugn
U
عیب جویی کردن
impugned
U
عیب جویی کردن
impugning
U
عیب جویی کردن
impugns
U
عیب جویی کردن
cavil
U
عیب جویی کردن
caviled
U
عیب جویی کردن
caviling
U
عیب جویی کردن
cavilled
U
عیب جویی کردن
cavils
U
عیب جویی کردن
domineer
U
سلطه جویی کردن
to cut up rough
U
کینه جویی یا کج خویی کردن
to pick on
U
عیب جویی کردن از
to pull to pieces
U
عیب جویی کردن از
to seek a remedy for something
U
چاره جویی کردن
to seek adventures
U
مخاطره جویی کردن
to take vengeance on a person
U
از کسی کینه جویی کردن
vituperate
U
عیب جویی کردن
wrathful
U
کینه جویی کردن
To seak a remedy.
U
چاره جویی کردن
To pay off someone. To settle old scores with someone.
U
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
cut corners
<idiom>
U
صرفه جویی کردن
to save up for something
U
برای چیزی صرفه جویی کردن
Other Matches
supply economy
U
صرفه جویی در مصرف اماد صرفه جویی تدارکاتی
sociality
U
جامعه جویی
frugality
U
صرفه جویی
thrift
U
صرفه جویی
reproaching
U
عیب جویی
rocket
[British E]
U
عیب جویی
economies
U
صرفه جویی
economy
U
صرفه جویی
offishness
U
کناره جویی
peaceableness
U
صلح جویی
predacity
U
طعمه جویی
pugnacity
U
ستیزه جویی
malignancy
U
کینه جویی
incalescence
U
گرما جویی
termagancy
U
ستیزه جویی
scrappiness
U
فتنه جویی
avarice
U
زیاده جویی
reproaches
U
عیب جویی
cavil
U
عیب جویی
dissociability
U
انزوا جویی
adventurism
U
حادثه جویی
disputatiousness
U
ستیزه جویی
reproached
U
عیب جویی
poll
U
رای جویی
interrogation
U
باز جویی
polls
U
رای جویی
interrogations
U
باز جویی
currishness
U
ستیزه جویی
pacifism
U
صلح جویی
hedonism
U
لذت جویی
polled
U
رای جویی
caviled
U
عیب جویی
barretry
U
مرافعه جویی
reproach
U
عیب جویی
sedition
U
فتنه جویی
cavilled
U
عیب جویی
equilibration
U
تعادل جویی
saving
U
صرفه جویی
caviling
U
عیب جویی
censoriousness
U
عیب جویی
cavils
U
عیب جویی
nemesis
U
کینه جویی انتقام
going-over
U
عیب جویی شدید
crambo
U
بازی قافیه جویی
peaceably
U
ازروی صلح جویی
errantry
U
دربدری حادثه جویی
economizing method
U
روش صرفه جویی
parsimony
U
صرفه جویی کم خرجی
competition
U
هم چشمی سبقت جویی
competitions
U
هم چشمی سبقت جویی
economy factor
U
ضریب صرفه جویی
etymologies
U
ریشه جویی صرف
spareable
U
قابل صرفه جویی
to make inquires into a matter
U
چیز ی را باز جویی
to inquire into a matter
U
مطلبی را باز جویی
etymology
U
ریشه جویی صرف
goings-over
U
عیب جویی شدید
disputatiously
U
ازروی ستیزه جویی
the primrose path
U
عیش و نوش جویی
centripetal force
U
قوه مرکز جویی
shrewishly
U
از روی ستیزه جویی
finger-wagging
U
عیب جویی
[اصطلاح روزمره]
censure
U
عیب جویی
[اصطلاح روزمره]
scrappiness
U
اوراق شدگی ستیزه جویی
an economist of time
U
متخصص در صرفه جویی وقت
providence
U
صرفه جویی اینده نگری
reproof
U
عیب جویی
[اصطلاح روزمره]
feed heater
U
دستگاه صرفه جویی درحرارت
economizer
U
صرفه جویی کننده انرژی
gas saving
U
صرفه جویی در مصرف بنزین
time saver
U
صرفه جویی کننده در وقت
to enter into an enquiry
U
وارد باز جویی شدن
To stint . To be cheese - paring .
U
گدا بازی درآوردن ( صر فه جویی زیادی )
austerity package
U
بسته صرفه جویی
[اقتصاد]
[سیاست]
it savours of revenge
U
بوی انتقام یاکینه جویی ازان می اید
an economist of time
U
کسی که میتواند در وقت صرفه جویی کند
nursed
U
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
nurse
U
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
nurses
U
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
I'm saving up for a new bike.
U
من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
laborsaving
U
تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
cut corners
<idiom>
U
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
straight "A " student
U
دانش آموزی
[دانش جویی]
که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
library
U
و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
libraries
U
و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
hit
U
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hits
U
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hitting
U
داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
transliterate
U
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
U
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
lubricates
U
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
lubricated
U
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
judged
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judging
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
refers
U
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
compensates
U
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated
U
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
referred
U
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
detach
U
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
expends
U
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com