English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tutelar authority U اختیار ناشی از قیومت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
tortious liability U ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
low cycle fatigue U خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
wards U اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
ward U اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
weapons free U جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
look ahead U جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
wills U اختیار
spontaneous U بی اختیار
willed U اختیار
will U اختیار
warrants U اختیار
control U اختیار
controlling U اختیار
spontaneous generation U بی اختیار
authorisations U اختیار
incoercible U بی اختیار
credential U اختیار
authorization U اختیار
authority U اختیار
attribution U اختیار
at the d. of U به اختیار
involuntarily U بی اختیار
controls U اختیار
mandate U اختیار
mandated U اختیار
warrant U اختیار
options U اختیار
involuntary U بی اختیار
liberty U اختیار
voluntariness U اختیار
warranted U اختیار
vetoing U حق و اختیار
mandates U اختیار
mandating U اختیار
warranting U اختیار
unconscious U بی اختیار
unconsciously U بی اختیار
free will U اختیار
veto U حق و اختیار
vetoed U حق و اختیار
vetoes U حق و اختیار
liberties U اختیار
test U اختیار
tested U اختیار
tests U اختیار
freedom of the will U اختیار
option U اختیار
clearance U اختیار
authorizations U اختیار اجازه
carte blanche U اختیار نامحدود
Delegation of Authority U تفویض اختیار
options U اختیار معامله
the optio to accept or reject U اختیار قبول یا رد
body english U چرخش بی اختیار
seller's option U اختیار فروشنده
adopted U اختیار شده
warrant of attorney U اختیار نامه
enabling U اختیار دادن
fire at will U اتش به اختیار
enable U اختیار دادن
certificate of authority U اختیار نامه
full power of attorney U اختیار نامه
letter of attorney U اختیار نامه
power of attorney U اختیار نامه
enabled U اختیار دادن
option U اختیار معامله
enables U اختیار دادن
power of authority U اختیار نامه
power of procuration U اختیار نامه
absolute authortity U اختیار مطلق
adopter U اختیار کننده
cart blanche U اختیار نامحدود
to follow a profession U پیشهای را اختیار
powers U اقتدار و اختیار
carte blanche U اختیار تام
cartle blanche U اختیار نامحدود
empowered U اختیار دادن
commander's call U در اختیار فرماندهی
to make one's option U اختیار کردن
jurisdication U اختیار قانونی
to be a master of U در اختیار خودداشتن
invested with power U دارای اختیار
empowering U اختیار دادن
in the saddle U صاحب اختیار
empowers U اختیار دادن
powering U اقتدار و اختیار
powered U اقتدار و اختیار
power U اقتدار و اختیار
government U عقل اختیار
governments U عقل اختیار
authorise U اختیار دادن
at the mercy of U در اختیار دستخوش
will adjust U اتش به اختیار
as you wish U به اختیار شماست
empower U اختیار دادن
adoption U اختیار اتخاذ
fix on U اختیار کردن
jurisdiction U اختیار قانونی
options U اختیار خریدیا فروش
plenipotentiary U دارای اختیار تام
lock option U اختیار کاربرد قفل
plenipotentiaries U دارای اختیار تام
take over in charge U تحت اختیار دراوردن
to have the run of a house U اختیار خانهای را داشتن
to rule the roast U اختیار داری کردن
option U اختیار خریدیا فروش
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
ship will adjust U ناو اتش به اختیار
fire at will U اتش به اختیار خود
plenipotent U دارای اختیار مطلق
magisterial U مطلق دارای اختیار
discretionally U مطابق میل و اختیار
commander's call U ساعات در اختیار فرماندهی
To authorize someone. U به کسی اختیار دادن
catching U در اختیار گرفتن توپ
run the show U اختیار داری کردن
he wept involuntarily U بی اختیار گریه کرد
invested with power U اختیار داده شده
local option U اختیار تعیین محل معینی
authorising U اختیار دادن تصویب کردن
authorises U اختیار دادن تصویب کردن
accredit U معتبر ساختن اختیار دادن
local option U اختیار تعیین چیزی درمحل
accrediting U معتبر ساختن اختیار دادن
vicarious authority U اختیار از طرف دیگری نمایندگی
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
visitatorial U وابسته به یادارای اختیار بازرسی
delegation of authority U دادن اختیار انجام عمل
accredits U معتبر ساختن اختیار دادن
bureau U ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
bureaus U ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
Dont mention it . You are welcome. U اختیار دارید (درمقام تعارف )
It is beyond my authority(control). U اینکار از اختیار من خارج است
authorizing U اختیار دادن تصویب کردن
authorizes U اختیار دادن تصویب کردن
authorize U اختیار دادن تصویب کردن
to put something at somebody's disposal U چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
suzerain U اختیار دار کشور حکومت مطلقه
to delegate one's authority to somebody U به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
plenipotentiaries U تام الاختیار دارای اختیار مطلق
plenipotentiary U تام الاختیار دارای اختیار مطلق
I'll be happy to help [assist] you. U من با کمال میل در اختیار شما هستم.
as your please U هر طور میل شما است اختیار با شماست
fiefdom U هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms U هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
ultra vires U بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
When drink enters, wisdom departs. <proverb> U آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
polyandry U اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
dilettanti U ناشی
due U ناشی از
Due to U ناشی از
skill less U ناشی
on account of somebody [something] U ناشی از
skilless U ناشی
amateurish U ناشی
descended U ناشی
emergent U ناشی
result U ناشی
even tual U ناشی
mala filde U ناشی
maladroit U ناشی
resulting U ناشی
resulted U ناشی
dilettantes U ناشی
dilettante U ناشی
therefrom U ناشی از ان
muffed U ناشی
ills U ناشی
ill- U ناشی
ill U ناشی
muff U ناشی
muffing U ناشی
muffs U ناشی
resultant U ناشی
gauche U ناشی کج
seller's market U بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
investor U کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
to delegate one's powers to somebody U اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
investors U کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
internal U ناشی ازدرون
privative U ناشی از محرومیت
due to an accident U ناشی از یک حادثه
as green as grass <idiom> U کم تجربه و ناشی
premune U ناشی از جلوگیری
dittographic U ناشی ازتکراراشتباهی
gremie U بی تجربه و ناشی
jackleg U ناشی نادرست
rise U ناشی شدن
rises U ناشی شدن
rise U ناشی شدن از
gaucherie U ناشی گری
rises U ناشی شدن از
hypostatic U ناشی از ته نشینی
stingy U ناشی از خست
irritative U ناشی از تحریک
abnerval U ناشی از عصب
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com