Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hang over
U
اثر باقی ازهر چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nothing was left over
U
چیزی باقی نماند
scrape the bottom of the barrel
<idiom>
U
گرفتن چیزی که باقی مانده
nothing remains to be told
U
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
It is all over between them . They are thru with each other .
U
بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
to all intents and purposes
U
ازهر لحاظ
in all respects
U
ازهر لحاظ
in every respect
U
ازهر لحاظ
round and round
U
ازهر طرف
people of all ranks
U
مردم ازهر طبقه
plene administravit
U
بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
ana
U
ازهر کدام بمقدار مساوی
inviolability
U
مصون بودن فرستاده دیپلماتیک ازهر نوع تعدی و اهانت
residue check
U
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
over
U
باقی
over-
U
باقی
debris
U
باقی مانده
out of
<idiom>
U
باقی نمانده
surpluses
U
باقی مانده
dregs
U
باقی مانده
aliquant
U
باقی اورنده
holdover
U
باقی مانده
holdovers
U
باقی مانده
behinds
U
باقی دار
behinds
U
باقی کار
behind
U
باقی دار
surplus
U
باقی مانده
remnant
U
باقی مانده
remnants
U
باقی مانده
behind
U
باقی کار
remains
U
باقی مانده
storing
U
می باقی می ماند
survived
U
باقی بودن
preserving
U
باقی نگهداشتن
extant
U
باقی مانده
reopen
U
باقی بودن
survives
U
باقی بودن
reopened
U
باقی بودن
survive
U
باقی بودن
reopening
U
باقی بودن
reopens
U
باقی بودن
preserves
U
باقی نگهداشتن
preserve
U
باقی نگهداشتن
surviving
U
باقی بودن
remainder
U
باقی مانده
leave
U
باقی گذاردن
leaving
U
باقی گذاردن
impress
U
باقی گذاردن
impressed
U
باقی گذاردن
impresses
U
باقی گذاردن
impressing
U
باقی گذاردن
store
U
می باقی می ماند
scantling
U
باقی مانده
to leave behind
U
باقی گذاردن
left over
U
باقی مانده
hold over
U
باقی ماندن
to be in arrear
U
باقی داربودن
organzine
U
ابریشم باقی
come through
U
باقی ماندن
conservation force
U
نیروی باقی
to be on the safe side
U
باقی نباشد
gleanings
U
ریزه باقی
otherworld
U
عالم باقی
extant
U
نسخهء موجود و باقی
hold up
<idiom>
U
باجرات باقی ماندن
residuary
U
موصی له باقی مانده
hold up
<idiom>
U
خوب باقی ماندن
hang over
U
اثر باقی مانده
memorised
U
باقی مانده در حافظه
memorises
U
باقی مانده در حافظه
memorising
U
باقی مانده در حافظه
memorize
U
باقی مانده در حافظه
memorized
U
باقی مانده در حافظه
memorizing
U
باقی مانده در حافظه
residve
U
باقی مانده زیادتی
residues
U
قسمت باقی مانده
residual value
U
مقدار باقی مانده
odd come short
U
زیادی باقی مانده
memorizes
U
باقی مانده در حافظه
trailed
U
اثرپا باقی گذاردن
short
U
کوچک باقی دار
trails
U
اثرپا باقی گذاردن
trailing
U
اثرپا باقی گذاردن
residue
U
قسمت باقی مانده
bide
U
درجایی باقی ماندن
trail
U
اثرپا باقی گذاردن
to stay behind
U
باقی ماندن جاماندن
shorter
U
کوچک باقی دار
shortest
U
کوچک باقی دار
the rest lies with you
U
باقی ان با خودتان است
jarred
U
اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar
U
اثر نامطلوب باقی گذاردن
wrecked
U
باقی مانده ازکشتی شکسته
jars
U
اثر نامطلوب باقی گذاردن
for the rest
U
اما در باره باقی مطالب
residual
U
آنچه در پشت سر باقی می ماند
denominator
[bottom of a fraction]
U
باقی مانده کسر
[ریاضی]
to satnd good
U
بقوت خود باقی بودن
lie by
U
غیر فعال باقی ماندن
cicatrize
U
جای زخم باقی گذاردن
continue to be valid
U
به قوت خود باقی بودن
remain in force
U
به قوت خود باقی بودن
The would left a mark.
U
جای زخم باقی ماند
to exclude doubt
U
جای تردید باقی نگذاشتن
much sugar was left
U
قند زیادی باقی ماند
not a scrap is left
U
ذرهای باقی نمانده است
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
preserves
U
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
modulus
U
باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
preserving
U
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
sour apple
U
ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
preserve
U
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
He left a large fortuue.
U
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
let it remain as it is
U
بگذاری بحال خود باقی باشد
That way, it stays in suspension.
U
به این صورت معلق باقی می ماند.
It remained intact.
U
سالم ودست نخورده باقی مانده
pocket split
U
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
it leaves no room for doubt
U
جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
Between you , me and the gatepost. Between ourselves .
U
میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
mod
U
باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
baby split
U
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
babbitt
U
فلز یاطاقان با 5 تا 08 درصدقلع و باقی انتیموان مس وسرب
mods
U
باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
tandems
U
باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
tandem
U
باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
candle ends
U
باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
engramme
U
اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
permanently
U
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
engram
U
اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
worcester
U
باقی گذاشتن تمام میله هابجز میلههای 1 و 5 بولینگ
stay behind
U
باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
Any reform of the pension law must be left to the future.
U
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
He died leaving nothing but debts .
U
فوت کرد وهیچ چیز غیر از قرض باقی نگذاشت
Any reform of the insurance law must be left to the future.
U
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
remedial maintenance
U
باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
This is an elusive word .
U
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
plene administrative preter
U
دفاعی مبنی بر این که مقداری از مال متوفی هنوز باقی است
strip
U
حذف داده کنترل از پیام دریافتی و باقی گذاشتن اطلاعات مربوطه
fairness
U
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate
U
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
salvoes
U
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvo
U
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
modulo arithmetic
U
بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
switching
U
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
safety
U
بازی بیلیارد دفاعی که گویها را در جای نامناسبی برای حریف باقی می گذاردضامن تفنگ
regenerative memory
U
رسانه ذخیره سازی که باید محتوای آن مرتباگ تنظیم شود تا محتوایش باقی بماند
antibiosis
U
تضاد بین دوموجود زنده کوچک که بیش از یکی از انها در محیط باقی نمیماند
achalasia
U
عدم انبساط عضلات مجاری بدن و باقی ماندن انها در حال انقباض دائم
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
U
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
holding
U
در رهگیری هوایی اعلام اینکه من در وضعیت فرمان داده شده باقی هستم دستور جدیدبدهید
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
walkovers
U
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkover
U
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
white flag
U
پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
carbon tracking
U
باقیمانده بسیار ناچیز کربن که در اثر تخلیه الکتریکی درداخل دینام دلکو یا محفظه شمع باقی میماند
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com