English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
middle covert U پرهایمیانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
middle primary covert U پرهایاولیهمیانی
Other Matches
covert U نهان
covert U بوته زار انبوه مخفیگاه شکار
covert U پوشیده
covert U سری مخفیانه
covert U پنهانی
covert U مخفی
covert U نااشکار
covert U پوشیده پوشپر
covert U راز
covert U پناهگاه
primary covert U پرهایاولیه
covert operations U عملیات مخفی
covert extinction U خاموشی نااشکار
covert coat U یکجور رولباسی کوتاه سبک
under tail covert U زیردم نهان
covert operations U عملیات پنهانی
covert reinforcement U تقویت نااشکار
feme covert U زن شوهردار
lesser covert U پرهایپائینی
greater covert U پرهایبزرگتر
wing covert U پر پوششی روی پرهای مخصوص پرواز پرنده
covert behavior U رفتار نااشکار
upper tail covert U دم نهانفوقانی
middle U میانه میدان
middle U میان
middle course U میانه روی
middle U منطقه میانی زمین
middle U میانی وسطی
middle U مرکز
middle U وسط
of middle a U میان سال
middle name U نام وسطی-اسموسطین
the middle finger U انگشت میانه
up to the middle in water U تا کمر در اب
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle East U سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
Middle East U خاورمیانه
middle weight U میانه
middle weight U میان وزن
middle watch U نگهبانی نیمه شب
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle succession U توالی میانین
middle succession U توالی وسطی
middle sized U میان اندازه
middle sized U دارای اندازه متوسط
middle price U قیمت حد وسط
Middle West U باختر میانه
middle-of-the-road U میانه رو
middle-of-the-road U بیطرف
middle phalanx U بندانگشتمیانی
middle piece U قطعهمیانی
middle sole U لژمیانی
middle toe U انگشتمیانی
middle torus U گچبریمیانی
Middle Eastern U مربوطبهخاورمیانه
piggy in the middle U بازیخرسوسط
middle panel U قابچوبیمیانی
middle lobe U نرمهششمیانی
middle linebacker U مهرهخطآخریمیانی
middle leg U پایمیانی
middle of the road <idiom> U سردوراهی گیرکردن
middle jib U بادبانسهگوشکوچکمیانی
the parting in the middle U فرق وسط
middle layer U قشر میانی
middle price U قیمت متوسط
middle-aged U میان سال
middle school U دبیرستان
middle schools U دبیرستان
Middle Ages U قرون وسطی
middle aisle U شبستان
middle aisle U صحن
middle bar of a saw U کمانکش اره
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck U پل میانی
middle classes U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle age U دوره بین جوانی وپیری
middle age U میان سال
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
middle aged U میان سال
middle class U طبقه متوسط
middle class U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes U طبقه متوسط
middle ear U گوش میانی
middle ear U حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle part U قسمت میانی
middle plane U صفحه میانتار
middle fraction U پاره میانی
middle latitude U منطقه معتدله
middle insomnia U بیخوابی میانی
middle heavyweight U 09 کیلوگرم
middle part U میان
middle game U وسط بازی
middle fraction U جزء میانی
middle finger U وسطی
middle ear U گوش وسط
middle finger U انگشت میان
middle english U انگلیسی تا 0051میلادی
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
upper middle class U طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
infection of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle-class person U عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle distance race U دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle nasal concha U کنجایمیانیدماغی
middle level management U مدیریت سطح متوسط
middle ground buoy U بویه زمین میان گذرگاه
mullion=middle post U وادار
type of middle cloud U شکالابرقسمتمیانی
middle lintel in window U کمرکش پنجره
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
middle lintel in window U الت وسطی پنجره
middle ear inflammation [MEI] U عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle leg (outer surface) U پایمیانی
middle rial of door frame U قیدچه
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com