English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ink hard terms U اصطلاحات غلنبه که حاکی ازعلم فروشی باشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. U اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.] U این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
come to terms U سازش کردن
in terms of U برحسب
it is a in terms U پرازاصطلاحات است اصطلاعات فراوان دارد
to come to terms U سازش یا موافقت پیداکردن
terms U ضوابط
To come to terms with someone . U با کسی کنا رآمدن
terms U شرایط
come to terms <idiom> U به موافقت رسیدن
shipping terms U شرایط حمل
we are not on speaking terms U با هم حرف نمیزنیم با هم قهر هستیم
terms of shipment U شرایط حمل
terms of trade U شرایط مبادله
terms and conditions U ضوابط و شرایط
terms of trade U شرایط معامله
credit terms U شرایط اعتبار
terms of payment U شرایط پرداخت
terms of trade U رابطه مبادله
popular terms U شرایطتودهای
contradiction in terms U تناقص لفظی
botanical terms U اصطلاحات گیاه شناسی
architectural terms U اصطلاحات معماری
We are on very friendly terms . U میانه ماخیلی گرم است
delivery terms U شرایط تحویل
delivery terms U نحوه تحویل
We are not on speaking terms . U با هم قهر هستیم
conference terms U شرایط کنفرانس
usual terms U شرایطمعمولی
scientific terms U شرایطعلمی
settlement terms U شرایط تسویه
settlement terms U شرایط پرداخت
implied terms U شرایط تلویحی
landed terms U قیمت کالا به شرط تخلیه درمقصد
implied terms U شرایط ضمنی
liner terms U شرایط خط کشتیرانی
mutual terms U شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
nautical terms U اصطلاحات دریایی
technical terms U شرایطدگرگونی
payment terms U شرایط پرداخت
mutual terms U شرایط متقابل
perturbation [terms] U آشفته [در نظریه اختلال] [فیزیک]
I am on intimate terms with one of the ministers . U با یکی از وزراء نزدیک هستم
She is on familiar (intimate) terms with me. U با من رویش باز است
terms and conditions of the credit U ضوابط و شرایط اعتبار
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . U با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
the difference between the consecutive terms U اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
reasonableness of terms in contract U معقول بودن شرایط قرارداد
sum of the terms of an infinite sequence U سری [ریاضی]
sum of the terms of an infinite sequence U مجموع یک دنباله [ریاضی]
international commercial terms (incoterm U اینکوترمز
To talk in contradictory terms. To contradict one self . U ضد ونقیض با من حرف زدن
international commercial terms (incoterm U قراردادهای تجارت بین الملل که بوسیله اتاق بازرگانی بین الملل تهیه شده است
To talk in measured terms . To talk slowly. U شمرده صحبت کردن
hard of d. U دیرهضم
hard of d. U ناگوارا
it is not very hard U چندان سخت نیست
hard by U درنزدیکی
it is hard to say U نمیتوان گفت
hard U دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard right U اعضایتندرویحزبسیاسی
I am hard at it . U سخت مشغولم
it is hard to say U به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard by U نزدیک
i hard him out U سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please U نازک نارنجی سخت راضی شو
hard to please U مشکل پسند
hard U مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard U بسرعت
hard U سخت
hard U سفت
hard U بشدت
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ... U با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard U خسیس درمضیقه
hard U دشوار
hard U مشکل شدید
hard U زمخت
hard U سخت گیر نامطبوع
hard U قوی
hard U مستقیما درمسیر موردنظر
hard U یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard U کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
come down hard on <idiom> U به سختی تنبه کردن
hard U سخت در مقابل نرم
hard U که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard U که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard on (someone/something) <idiom> U آزار دادن کسی یا چیزی
hard up U جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard U خطای موقت در سیستم
hard U که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard U خطا
hard U تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard-up U جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up <idiom> U کمبود پول
hard U متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard working U پرکار
hard x ray U پرتو ایکس سخت
hard working U زحمت کش
hold hard U صبر کنید
hold hard U عجله نکنید
hard line U سخت
hard space U فاصله واصل
hard goods U اجسام پایدار ومقاوم
hard wood U چوب سخت
hard wood U چوب جنگلی
hard wood U چوب بادوام
hard surface U سطح چیزی
hard superconductor U ابر رسانای سخت
hard stock U اجر سخت
hard starboard U ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard U سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand U بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand U بارانداز هوایی
hard solder U جوش سخت
hard solder U لحیم سخت
hard solder U لحیم برنجی
hard soil U رویه محکم
hard soil U خاک سفت
hard surface U رافرش کردن
hard surface U اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard wood U چوب سفت
hard wing U بال صلب
hard wheat U گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water U اب سنگین
hard water U اب سخت
hard ware U فلز الات
hard ware U فروف فلزی
hard vacuum U خلاء سخت
hard tube U لامپ سخت
hard times U هنگام تنگدستی
hard times U روزگارسخت
hard surface U سخت کردن سطحی
hard soil U زمین سفت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. U لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard-drinking U معتادبهالکل
hard porn U هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left U اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink U نوشیدنیباالکلزیاد
hard shouder U شانه راست
hard hat U کلاهایمنی
hard-nosed U پشت همانداز
hard-nosed U ارغه
hard-nosed U زرنگ و واقعبین
hard-nosed U لجباز
hard-nosed U خودرای
hard-hit U درگیرمشکلی
hard-wearing U قویوبادوام
hard as nails <idiom> U ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard feelings <idiom> U عصب وخشم
These coins are very hard to come by . U این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hard-nosed <idiom> U سرسخت بودن
hard pressed <idiom> U بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> U باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
He is hard of hearing. U گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. U مثل سنگ سفت است
It was raining hard. U باران سختی می با رید
to work hard U سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
I had a very hard time ot it. U دراینکار پوستم کنده شد
hard-won U رسیدنبههدفی
hard-nosed U یک دنده
hard-nosed U سرسخت
hard-hitting U پر جوش و خروش
hard drive U دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
to bear hard U زوراوردن
to bear hard U جفاکردن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard spun U [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture U [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed <adj.> U دست تنگ
hard-bitten <adj.> U سرد و گرم چشیده
hard roe U أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
rock-hard U بینهایتسخت
to die hard U سخت مردن
to die hard U دیرجان کندن
hard-hitting U سختکوش
hard-hitting U پرتکاپو
hard line U افراط آمیز
hard line U سختگیرانه
hard line U سرسختانه
hard time U روزگار سخت
hard drink U مشروب قوی و پر الکل
hard line U یکدنده
hard line U انعطافناپذیر
hard line U خمشناپذیر
to run any one hard U کسیرا سخت دنبال کردن
hard roe U اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard copy U نسخه چاپی
hard bitten U سخت گاز گرفته شده
hard bitten U گاز گیر
hard bitten U سخت گیر
hard bitten U سرسخت
hard of belief U دیر باور
hard shoulder U شانه تحکیم شده
hard bitten U سگ خو
hard bested U درگرفتار
hard bested U درفشار
hard beach U قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard beach U ساحل مستحکم
hard base U باز سختbaseball
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com