Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 71 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
baby linen
U
قنداق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
linen
U
کتان
linen
U
پارچه کتانی
linen
U
جامه زبر
linen
U
رخت شویی
linen chest
U
جامهدان
linen draper
U
بزاز
linen tape
U
نوار کتان
table linen
U
دستمال سفره
we sent the linen to the wash
U
رختهای شستنی رابرختشویخانه فرستادیم
wash linen
U
کهنه فرفشویی
linen draper
U
کتان فروش
table linen
U
رومیزی
air one's dirty laundry (linen) in public
<idiom>
U
مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
baby
U
اسب دوساله
baby
U
شیرخواره
baby
U
مانندکودک رفتار کردن
baby
U
نوازش کردن
baby
U
بچه
baby
U
کودک
baby
U
طفل
baby
U
نوزاد
baby carriage
U
صندلی چرخدار بچه
baby carriage
U
کالسکهی بچه
to sleep like a baby
<idiom>
U
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
to get rid of a baby
U
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
baby carriages
U
کالسکهی بچه
baby carriages
U
صندلی چرخدار بچه
Do you charge for the baby?
U
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
The baby is there months old .
U
نوزاد سه ماهه است
To wean a baby.
U
بچه ای را از شیر گرفتن
baby buggy
U
کالسکه بچه
baby-minder
U
شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
baby-talk
U
زبان بچهگانه
The baby spat out the pI'll.
U
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
The baby is restless.
U
نوزاد بی تابی می کند
baby doll
U
لباسزیر
rag baby
U
عروسک کهنهای
baby sitter
U
بچه نگهدار
baby-sitting
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sitting
U
بچه داری کردن
baby-sits
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
U
بچه داری کردن
baby-sat
U
از بچه نگاهداری کردن
baby-sat
U
بچه داری کردن
baby sit
U
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
U
بچه داری کردن
baby-sitters
U
بچه نگهدار
baby-sitter
U
بچه نگهدار
baby boom
U
پرزائی
baby converter
U
مبدل کوچک
baby farm
U
محل نگهداری کودکان
baby-sits
U
بچه داری کردن
eye baby
U
دیگری که به او نگاه میکند
eye baby
U
تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby
U
نی نی کوچولو
bonus baby
U
بازیگر با پیش پرداخت زیاد
blue baby
U
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby house
U
عروسک خانه
baby split
U
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon
U
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
The baby was kicking and scraming .
U
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
the baby takes notice
U
بچه ملتفت است
the baby takes notice
U
بچه می فهمد
test-tube baby
U
بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice
U
بچه باهوش است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
U
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
U
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com