English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 113 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
It was a well - timed ( timely ) decision . U تصمیم بموقعی بود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
timely U بجا
timely U بهنگام
timely U بموقع
timely U بوقت بگاه
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed U زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
timed U سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed U وقت قرار دادن برای
timed U دفعه وقت چیزی رامعین کردن
timed U فرصت موقع
timed U 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
timed U تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
timed U انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
timed U TIفرمان E
timed U اندازه گیری زمان یک عملیات
timed U زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
timed U زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
timed U زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
timed U آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
timed U زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
timed U ثیر قرار میدهد
timed U سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
timed U ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
timed U خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
well timed U بمورد
timed U ایام
timed U زمانه
timed U هنگام
timed U فرصت مجال
timed U گاه
timed U زمان
timed U وقت
well-timed U بهنگام در وقت مناسب
well-timed U بمورد
well-timed U بجا
well timed U بموقع
well timed U بهنگام در وقت مناسب
well timed U بجا
well-timed U بموقع
timed U روزگار
timed U مدروز
timed U فرصت
timed U تایم
timed U ساعتی
timed U عهد
timed U مدت
timed U وقت معین کردن
timed U متقارن ساختن
timed U مرورزمان را ثبت کردن
timed U زمانی موقعی
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision U مجموعه برنامه هایی که به مدیر کمک میکند با استفاده از تصمیمات
take a decision U اتخاذ تصمیم کردن
decision U برنده کشتی با امتیاز
to come to a decision U رای دادن [قانون]
to come to a decision U تصمیم گرفتن
decision U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision U جدولی که رابط ه بین متغیرهای مشخص و اعمالی که در شرایط مختلف رخ میدهند نشان میدهد
decision U نتیجه
decision U تصمیم
decision U عزم
decision U رای
decision U برنده با امتیاز
decision U دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision U مدار منط قی که روی داده دودویی کار میکند و خروجی طبق عمل خواهد بود
decision U حکم دادگاه داوری
decision U قرار
ill timed U بیموقع
ill timed U نابهنگام
timed tests U ازمونهای زمان دار
ill-timed U بی موقع
timed backup U پشتیبانی دورهای
final decision U رای قطعی و نهایی
decision variable U متغیر تصمیم گیری
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
logical decision U تصمیم منطقی
premature decision U تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
split decision U رای اکثریت داوران
decision tree U مسیر تصمیم گیری
to plead against a decision U نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
to make a decision U رای دادن [قانون]
to make a decision U تصمیم گرفتن
decision theory U تئوری تصمیم
decision theory U نظریه تصمیم گیری
decision making U تصمیم گیری
decision maker U تصمیم گیرنده
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
decision instruction U دستورالعمل تصمیم
decision instruction U دستورالعمل تصمیمی
decision height U حداکثر ارتفاع مسیر فرودهواپیمای بی خلبان از سطح زمین
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
decision box U جعبه تصمیم
decision altitude U ارتفاع نهایی مسیرفرودهواپیمای بی خلبان حداکثرارتفاع در مسیر فرود
decision structure U ساختار تصمیم
decision table U جدول تصمیم گیری
decision tree U درخت تصمیم
decision table U جدول تصمیم
decision model U الگوی تصمیم گیری
decision process U فرایند تصمیم
decision symbol U علامت تصمیم
decision table U جدول تصمیمی
decision making unit U واحد تصمیم گیرنده
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
A one-sided(unilateral)decision. U تصمیم یکجانبه
make or buy decision U تصمیم به ساخت یاخرید
decision support system U سیستم پشتیبانی تصمیم
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com