English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I paid him back. in his own coin. U حقش را کف دستش گذاشتم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I ll pay him back in his own coin . U حقش را کف دستش خواهم گذارد
coin U مسکوک
coin U اختراع وابداع کردن
coin سکه
coin U سنگ نبش
coin U سکه زدن
do not coin money <idiom> U پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
pixing the coin U سنجش عیار سکه
False coin . U سکه قلابی
To toss up a coin . U شیر یا خط کردن ( با سکه )
coin=quoin U گوشه
coin box U تلفنهمگانی
to toss a coin U شیر یا خط کردن
coin slot U شکافمخصوصپولخرد
coin purse U کیفپول
coin chute U شیبپولخرد
to flip a coin U شیریاخط کردن
The coin is at the bottom of the pond . U سکه افتاده کف حوض
utter false coin U جریان انداختن سکه تقلبی ترویج سکه قلب
utter false coin U سکه قلب ساختن و به جریان انداختن
coin return bucket U محلبرگشتپول
coin reject slot U محلبرگرداندنپول
full bodied gold coin U سکه طلای تمام عیار
toss a coin for choice of service of cou U شیریاخط اول بازی جهت تعیین سرویس والیبال
paid-up U فردیکهوجهحقعضویتخودرادریکگروهپرداختهاست
well paid U دارای حقوق کافی
i paid him out well U خوب تلافی بسرش دراوردم
paid U پرداخت شده
i paid him out well U خوب از جلوش درامدم
capital paid in U سرمایه پرداخت شده
capital paid in U ذخیره سرمایه
carriage paid to ... U با هزینه حمل تا ...
reply paid U جواب قبول
carriage paid to U هزینه حمل به حامل پرداخت شده
pre paid U از قبل پرداخت شده
well paid employees U کارمندانی که حقوق خوب
pre paid U پیش پرداخت
the work was well paid U مزدخوبی برای این کارداده شده
the work was well paid U پول خوبی
post paid U که پول پست ان از پیش پرداخت شده باشد
i paid dearly for it U بسیار گران برایم تمام شد
paid up capital U سرمایه پرداخت شده
paid in capital U سرمایه پرداخت شده
She paid for it with her life . U بقیمت جانش تمام شد
duty paid U گمرک شده
freight paid to U هزینه حمل پرداخت شده
You have paid too much for your car . U اتوموبیلت را گران خریدی
duty paid U گمرک پرداخته
well paid employees U میگیرند
duties paid U حقوق گمرکی پرداخت شده
fully paid U که حقوق خودراتمام میگیرد
i paid dear for it U برای من گران تمام شد
low-paid U کارگرانبادستمزدپائین
he paid through the nose U زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
i paid his d. wages U مزد او را انچه لازم بود دادم
He gets paid wering different hats . U به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
paid in cash share U سهام نقدا" پرداخت شده
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
carriage and insurance paid to U هزینه حمل و بیمه به حامل پرداخت شده
freight and insurance paid to U هزینه حمل و بیمه پرداخت شده
delivered duty paid U یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
carriage freight paid to ... U با هزینه حمل تا ...
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
I paid dearly for this mistake . U این اشتباه برایم گران تمام شد
delivered duty paid U تحویل پس از پرداخت عوارض مربوطه
marriage portion ordinary paid U مهرالمثل
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it. U چوبش راخورده ام
back to back credit U اعتبار اتکایی
back to back housing U خانه ی پشت به پشت
reply paid /RP/ [reply prepaid] U جواب قبول
back out U دوری کردن از موج
back off U کاستن سرعت در سر پیچ
get back U دوباره بدست اوردن
back off U پشت را تراشیدن
right back U بک راست
back off U ازاد بریدن قطع کردن
back out U دوری کردن از الغاء کردن
back out U نکول کردن
on one's back <idiom> U پافشاری درخواستن چیزی
back U تیر اصلی پشت بند
to get back to somebody U به کسی خبر دادن
back out U کهنه و فرسوده شدن
back off U عقب بردن
look back U سر خوردن
come back U بازگشت بازیگر
to get back to somebody U کسی را باخبر کردن
come back U برگشتن
back nine U نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of U در پشت
go back U برگشتن
back of U پشت سر
I'll take back what i said. U حرفم را پس می گیرم
come back U بازگشتن
back off U عقب زدن
back off U عقب رفتن
on the way back U در برگشتن
look back U سرد شدن
keep back U جلونیایید
keep back U نزدیک نشوید
off one's back <idiom> U توقف آزار رساندن
on ones back U بستری
go back on <idiom> U به عقب برگشتن
get off one's back <idiom> U به حال خودرها کردن
get back at <idiom> U صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back <idiom> U برگشتن
back U برپشت چیزی قرارگرفتن
To back down . U کوتاه آمدن
come back <idiom> U به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> U دوباره معروف شدن
from way back <idiom> U مدت خیلی درازی
out back U چسب مایع
out back U مایع روان شده
come back U دوباره مد شدن
back out <idiom> U زیر قول زدن
back up U دور زدن [با اتومبیل]
Back and forth. U پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back. U جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back. U رسیدن بخیر
to back up U با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
(do something) behind someone's back <idiom> U بدون اطلاع کسی
at the back U در پشت
(a) while back <idiom> U هفتها یا ماهای گذشته
take back <idiom> U ناگهانی بدست آوردن
come back <idiom> U برگشتن به جایی که حالاهستی
keep back U دفع کردن
keep back U مانع شدن
behind his back U پشت سراو
back U عقبی گذشته
back U پشت چیزی نوشتن
back U فهرنویسی کردن
to back U روی چیزی شرط بستن
at the back of U به پشتی
at the back of U در عقب
at the back of U پشت
to keep back U بازداشتن
back U سوارشدن
back U بعقب رفتن بعقب بردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
back U پشتی
back U پشتی کنندگان تکیه گاه
back U به عقب
back U درعقب برگشت
to go back U برگشتن
back U پاداش
back U جبران ازعقب
back U پشت سر
back U بدهی پس افتاده
back U سطح ازاد
to keep back U جلوگیری کردن از
back U پشتیبان
back U پشت را تقویت کردن
back U پشت ریختن پشت انداختن
to back out [of] U دوری کردن [از]
back U جهت مخالف جلو
back U کمک کردن
back U تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back U نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back U که یک باتری پشتیبان دارد
back U فهر
back U مدافع
to keep back U مانع شدن
to keep back U دفع کردن پنهان کردن
back U بک
back U مدافع خط میدان
to look back U سرد شدن
to look back U از پیشرفت خودداری کردن
back U تنظیم بادبان پشت کمان
back U پشت نویسی کردن
back U سمت عقب
to get one's own back U تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to back up U یاری یاکمک کردن
up and back U بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
back up U اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up U تکمیل کردن
back up U تقویت کردن تقویتی
back-up U تقویت کردن تقویتی
back down U از ادعایی صرفنظر کردن
to come back U برگشتن
to come back U پس امدن
to back out of U دبه کردن
to back out of U جرزدن
to back out [of] U الغاء کردن
with one's back to the w U درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to back somebody up U از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up U یاری کردن به کسی
the back of beyond U دورترین گوشه جهان
to back out [of] U نکول کردن
back up U جاگیری پشت یار
back up U اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up U اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up U تکمیل کردن
back-up U کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up U جاگیری پشت یار
back-up U اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up U پشت قرار دادن
back-up U معکوس ریختن
back-up U کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back U عقب
back up U کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com