English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 113 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
First prove that you are a brother , then claim th. <proverb> U اول برادریت را ثابت کن بعد ادعاى ارث کن .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He resembles [bears resemblance to] his brother. [He looks like his brother.] U او [مرد] شبیه به برادرش است.
to prove a will U درستی و اعتباروصیت نامهای را محقق نمودن
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
prove U اثبات کردن
prove U ثابت کردن
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
Can you prove it to me? U آیا می توانی آنرا به من ثابت کنی ؟
prove U در امدن
prove opplicable U مصداق پیدا کردن
He is trying to prove himself all the time. U او [مرد] همیشه می خواهد نشان بدهد از پس کار بر می آید.
to prove with reasons U با دلیل ثابت کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
in order to prove U برای اثبات
It wI'll prove to be to your disadvantage. U بضررت تمام خواهد شد
to prove my vow i give my hand برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
brother U اخ
am i the keep of my brother? U ایامن نگهبان برادرخودهستم
brother U همقطار
brother U برادر
what about your brother? U از برادرتان چه خبر دارید
brother in low U برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
blood brother U برادر خوانده
blood brother U برادر هم خون
brother in low U برادر زن
foster brother U برادر رضاعی
full brother U برادراصلی
Big Brother U برادر بزرگتر
uterine brother U برادر امی
soul brother U سیاهپوست
lay brother U نیمچه کشیش
My brother has gone abroad. برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]
imeant his brother U مقصودم برادر اوست
half brother U برادر ناتنی
half brother U نابرادری
full brother U برادرتنی
Big Brother U دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
half-brother U برادر امی یا ابی
half-brother U برادر ناتنی
brother in law U باجناق
brother in law U برادر زن
brother in law U برادرشوهر
brother in law U شوهر خواهر
brother in law U هم داماد
brother-in-law U باجناق
step brother U نابرادری
brother-in-law U هم داماد
brother-in-law U شوهر خواهر
brother-in-law U برادرشوهر
brother-in-law U برادر زن
brother of full blood U برادر تنی
half blood brother U برادرناتنی
half blood brother U برادر امی یا ابوی
I wI'll sign for (on behalf of)my brother. U از طرف (سوی )برادرم امضاء خواهم کرد
brother of half blood U برادر ناتنی
My younger brother and sister . U برادر وخواهر کوچک من
You are sure a dead ringer for muy brother. U تو قطعا شباهت زیادی با برادر من داری.
claim U خواسته
claim U مدعی به مطالبات ادعا کردن
re claim U تقاضای مجدد
re claim U مجددا ادعا کردن
claim U قرارداد رسمی خرید اسب
claim U مطالبه کردن
claim U درخواست
claim U دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claim U دعوی
claim U ادعاکردن
claim U مطالبه
claim U طلب ادعای خسارت کردن
non claim U فروگذاری از اقامه دعوادرمدت قانونی
claim U طلب
having a just claim U ذیحق
claim U ادعا
cause of claim U منشاء دعوی
claim U دادخواست
claim under a guarantee U مطالبه تحت ضمانتنامه
claim of insurance U ادعای اخذ بیمه
counter claim U دعوی متقابل
give up one's claim U رضایت دادن
claim for indemnification U ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
I have no claim to this house. U نسبت به این خانه ادعایی ندارم
claim of compensation U ادعای خسارت
advertising claim U شعار تبلیغ
to claim somebody's life U جان کسی را ستاندن
to claim somebody's life U کسی را هلاک کردن
to claim somebody's life U کسی را قتل کردن
to claim somebody's life U کسی را کشتن
claim for restitution U دعوی استرداد
put in a claim for something U مدعی مالکیت چیزی شدن
claim frame U فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
To claim against (sue) someone. U از کسی ادعای خسارت کردن
small claim U ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
object of claim U مدعی به متنازع فیه
object of claim U خواسته دعوی
relinquish a claim U ترک دعوی کردن
relinquishment of a claim U ترک دعوی
relinquishment of a claim U اسقاط دعوی
set up claim to U دعوی کردن
object of claim U مدعی به
statement of a claim U افهار نامه
waive one's claim U از ادعای خود صرفنظر کردن
submission of a claim U تسلیم دادخواست
loss of claim U فقدان غرامت
lay claim to U ادعا کردن
object of claim U خواسته
waiving a claim U اسقاط دعوی
object of claim in respect of which U فرجام خواسته
object of claim in respect of which U the to made is appeal an
He lays claim to learning. U ادعای علم وفضل می کند
claim guarantee form U مطالبه پرداخت ضمانتنامه
. She dropped her demands (claim). U دست از تقاضاهای خود برداشت
object of claim in respect of which U court supreme
baggage claim area U محلتحویلساک
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com