Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Children start school at the age of 7.
U
بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
school age children
U
کودکان واجب التعلیم
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
children
U
بچه ها
children
U
طفل ها
children
U
کودکها
exceptional children
U
کودکان استثنایی
slide
[for children]
U
سورتمه
[سرسره ]
[در برف]
disturbed children
U
کودکان پریشان
None of the boys ( children ) came .
U
هیچ کدام از بچه هانیامدند
If you count the children too.
U
اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
children's home
U
محلنگهداریبچههاییکهپدرومادر خوبوشایستهایندارند
institutionalized children
U
کودکان پناهگاهی
suitable for children
U
مناسب برای بچه ها
suitable for children
U
د رخور بچه ها
twin children
U
دو بچه دوقولو یا همزاد
to watch children
U
مواظب بچه ها بودن
Keep an eye on the children.
U
چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
disadvantaged children
U
کودکان محروم
children's apperception test
U
ازمون اندریافت کودکان
Some parent spoil their children .
U
برخی پدر ومادرها بچه هایشان را لوس بار می آورند
Mentally retarded children.
U
کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
children's apperception test
U
سی ا تی
A mothers love for her children.
U
عشق مادر نسبت به فرزندانش
Some children are afraid of the dark.
بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
Our children have all left home now, but
[except]
[bar]
one.
U
همه بچه های ما خانه را ترک کردند به غیر از یکی.
We are thirty people not counting the children .
U
بدون شمرن بچه ها سی نفر هستیم
Line up the children in order of height.
U
بچه ها رابترتیب قد بخط کنید
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.
U
سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او
[مرد]
باید از آنها حمایت بکند.
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents.
U
بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
start out
U
قصد کردن
start up
U
راه اندازی
start up
U
از جا پریدن
get the start of
U
سبقت جستن بر
start up
U
رخ دادن
start off
U
شروع کردن شروع شدن
to start up something
U
دستگاهی
[کارخانه ای]
را راه انداختن
[مهندسی]
start out
U
اقدام کردن
to start
U
شروع کردن به دویدن
to start with
U
در ابتدا
start
U
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
to start with
U
اولا
to start out to do something
U
اقدام بکاری کردن
to start up
U
پیش امدن
at the start
U
در اغاز کار
to start doing something
U
کاریرا اغازکردن
to start up
U
رخ دادن
to start up
U
از جا پریدن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
at the start
U
در ابتدا
to start with
U
اصلا
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
to start doing something
U
دست بکاری زدن
start in
<idiom>
U
شروع کار
To start the engine.
U
موتور راراه انداختن
standing start
U
استارت ایستاده
start of taxt
U
شروع متن
to catch
[to start]
U
روشن شدن
[مثال موتور]
soft start
U
راه اندازی نرم
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
soft start
U
اغاز نرم
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
start button
U
تکمه راه اندازی
kick-start
U
هندلموتور
start on the journey
U
عازم سفر شدن
start of taxt
U
اغاز متن
start of message
U
اغاز پیام
rummy start
U
رویداد شگفت انگیز
start bit
U
بیت اغاز
start element
U
عنصر شروع
start bit
U
بیت شروع
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
start bit
U
بیت اغازنما
start key
کلید شروع
It was evident from the start.
U
از اول کار معلوم بود
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
start signal
U
علامت شروع
start bit
U
ذرهء اغاز نما
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to start a motor
U
موتوری را بکار انداختن
start button
U
دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start of heading
U
اغاز سرفصل
start of heading
U
شروع عنوان
start button
U
تکمه استارت
head start
U
فرصت برتری
start up screen
U
صفحه اغازگر
to
[start to]
wail
U
[شروع به]
زوزه کشیدن
[آژیر]
false start
U
استارت کاذب
false start
U
حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start
U
اغاز نادرست خطا در شروع
false start
U
دویدن قبل ازصدای تپانچه
start up disk
U
دیسک اغازگر
to start for home
U
رهسپار به
[راه]
خانه شدن
start up disk
U
دیسک راه اندازی
start wall
U
دیوارهشروع
head start
U
ارفاق
head start
U
فرجه
warm start
U
شروع گرم
warm start
U
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
backstroke start
U
شروعشنابهپشت
reading start
U
شروعخواندن
to start on a journey
U
رهسپارسفر شدن
jump start
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-start
U
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
start line
U
خطشروع
start switch
U
دکمهشروعبهکار
start up control
U
کنترل اغازی
crouch start
U
استارت نشسته
sprint start
U
استارت نشسته
to start on a journey
U
عازم سفری شدن
early start
U
زودترین زمان شروع یک فعالیت
flying start
U
شروع مسابقه اتومبیلرانی
grid start
U
حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
hung start
U
شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
to start with difficulty
U
به سختی روشن شدن
cold start
U
boot cold
cold start
U
شروع سرد
cold start
U
روش بازنشاندن کامپیوتر
air start
U
استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
air start
U
طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
cold start
U
دوباره روشن کردن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
bump start
U
اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start
U
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
start stop transmission
U
مخابره قطع و وصلی
start stop drives
U
محرکهای قطع و وصلی
start stop system
U
سیستم قطع و وصلی
pattern start key
U
کلیدشروعبافت
toget the start of one's rival
U
بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
to poach a start in race
U
نا بهنگام پیش افتادن
to make an early start
U
زودرهسپار شدن
to make an early start
U
زود حرکت کردن
My car won't start.
اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start.
اتومبیلم استارت نمیزند.
to jump-start someone's car
U
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to poach a start in race
U
بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to kick-start a motorcycle
U
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to launch
[start]
a campaign
U
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
to jump-start an engine
U
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
start the ball rolling
<idiom>
U
شروع انجام کار
The engine won't start.
U
موتور روشن نمی شود.
instant start lamp
U
لامپ با راه اندازی در حالت سرد
whistle for the start of the second half
U
سوت آغاز نیمه دوم بازی
to set out on
[start on]
a journey
U
رهسپار سفری شدن
It was a racket from start to finish .
U
از اول تا آخرش کلک بود
to go to school
U
باموزشگاه رفتن
to go to school
U
درس خواندن
to go to school to
U
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
school
U
مکتب
school
U
تربیت اسب
go to school
U
خواننده میله نوری
school
U
تادیب یا تربیت کردن
school
U
پیروان یک مکتب اموزشگاه
school
U
مرکز اموزش نظامی
school
U
دانشکده
school
U
مکتب دبستان
school
U
دبیرستان
school
U
تحصیل در مدرسه
school
U
مکتب علمی یافلسفی
school
U
دسته
school
U
جماعت همفکر
school
U
جماعت
school
U
گروه
school
U
دسته ماهی
school
U
گروه پرندگان
school
U
تربیب کردن
school
U
بمدرسه فرستادن درس دادن
school
U
مکتب نحله
school
U
اموزشگاه
school
U
مدرسه
first school
U
پایهدبسبان
school
U
تدریس درمدرسه
first school
U
-مخصوصبچههایبین5تا9سال
the school is out
U
مدرسه تعطیل است
school
U
رام کردن وعادت دادن
To start (switch on ) the car (engine).
U
اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start.
U
باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
capacitor start induction motor
U
موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
repulsion start induction motor
U
موتور القائی با راه اندازدفعی
school age
U
سن آغاز تحصیل
pre-school
U
مهدکودک
pre-school
U
وابسته به سنین 2 تا 5 سالگی
pre-school
U
پیش دبستانی
graduate school
U
دفتریدرآمریکایشمالیکهبهافرادفارغالتحصیلآموزشمیدهدgovernment
Sunday School
U
مدرسهی یکشنبه
It is some distance to the school .
U
تا مدرسه فاصله زیاد است
school friend
U
دوستمدرسهای
The last school day.
U
آخرین روز مدرسه
school age
U
سالهای تحصیل
school age
U
سن مدرسه
school-leaver
U
کسیکهبتازگیازمدرسهفارغشدهاست
prep school
U
دبیرستان آمادگی برای ورود به دانشگاه
Since I left school.
U
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
drop out (of school)
<idiom>
U
ترک مدرسه
business school
U
مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
school zone
U
قلمرومدرسه
school shooting
U
تیراندازی در مدرسه
Glasgow School
U
[نامی برای معماری ها و طراحی های همزمان در گلاسکو]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com