Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
ambuscade
U
یکدسته نظامی کمین کرده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ranker
U
افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
lurking
U
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurked
U
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk
U
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurks
U
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
perdu or due
U
درحال کمین کمین کنان
covey
U
یکدسته کبک
decks
U
یکدسته ورق
deck
U
یکدسته ورق
decked
U
یکدسته ورق
kingpin
U
شخص مهم در میان یکدسته
militarism
U
روح سربازی یا نظامی گری نظامی گری توسل به قدرت نظامی
scarf joint
U
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
U
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
judge advocate
U
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
facings
U
یقه وسردست و مغزیهای لباس نظامی حرکات در جای نظامی
facing
U
یقه وسردست و مغزیهای لباس نظامی حرکات در جای نظامی
manoeuvring
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
maneuvring
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
terminal command
U
فرماندهی بارانداز نظامی یکان عملیات سکوی نظامی
maneuvred
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
maneuvres
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
manoeuvred
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
manoeuvres
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
manoeuvre
U
تمرین نظامی عملیات نظامی وجنگی راتمرین کردن
terminal
U
سکوی نظامی بارانداز نظامی انتهایی نهایی
terminals
U
سکوی نظامی بارانداز نظامی انتهایی نهایی
rank and file
U
صفوف مختلف نظامی سلسله مراتب نظامی
I have a tooth abscess.
U
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
phantom order
U
قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
military government
U
حکومت نظامی فرمانداری نظامی
military channel
U
چانل نظامی مجرای نظامی
military impedimenta
U
شماره بارنامه نظامی شماره حمل بار نظامی
army terminals
U
باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
minimal
U
کمین
raids
U
کمین
awaited
U
در کمین
awaits
U
در کمین
forestall
U
کمین
forestalled
U
کمین
forestalls
U
کمین
ambush
U
کمین
ambushed
U
کمین
ambushes
U
کمین
minimally
U
کمین
raid
U
کمین
ambuscade
U
کمین
raided
U
کمین
raiding
U
کمین
ambushing
U
کمین
awaiting
U
در کمین
on the lurk
U
در کمین
await
U
در کمین
lurking
U
کمین کردن
perdu
U
درحال کمین
lurked
U
کمین کردن
lurk
U
کمین کردن
waylays
U
کمین کردن
waylaying
U
کمین کردن
insidiate
U
در کمین نشستن
waylay
U
کمین کردن
waylaid
U
کمین کردن
snipers
U
کمین کردن
lurks
U
کمین کردن
lurking place
U
کمین گاه
stalk
U
کمین کردن
stalked
U
کمین کردن
stalking
U
کمین کردن
stalks
U
کمین کردن
ambuscade
U
کمین گاه
perdue
U
درحال کمین
scupper
U
کمین کردن
scuppered
U
کمین کردن
scuppering
U
کمین کردن
scuppers
U
کمین کردن
night interception
U
کمین شبانه
lurkingly
U
کمین کنان
sniper
U
کمین کردن
ambush
U
کمین کردن
ambushing
U
در کمین نشستن
ambushing
U
کمین کردن
ambushes
U
در کمین نشستن
ambushes
U
کمین کردن
minimal function
U
تابع کمین
minterm
U
کمین لفظ
ambushed
U
در کمین نشستن
ambushed
U
کمین کردن
to lie in a
U
کمین کردن
to lie in w
U
کمین کردن
insidiate
U
کمین کردن
ambush
U
در کمین نشستن
strike force
U
نیروی کمین یا ضربت
raiding party
U
قسمت مامور کمین
still hunting
U
شکار باروش در کمین نشستن
sneak raid
U
کمین سریع تک برق اسا
ambuscade
U
دام محل اجرای کمین
sniped
U
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes
U
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe
U
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping
U
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
court martial
U
محاکمه نظامی محاکمه نظامی کردن
martial law
U
مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
hand salute
U
سلام نظامی دادن سلام نظامی
rading party
U
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
foreign military sales
U
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
bouffant
U
پف کرده
puff pastry
U
پف کرده
puffy
<adj.>
U
پف کرده
unconscious
U
غش کرده
i am 0 rials out of pocket
U
کرده ام
unconsciously
U
غش کرده
off the trail
U
پی گم کرده
gelid
U
یخ کرده
infusion
U
دم کرده
turgid
<adj.>
U
پف کرده
infusions
U
دم کرده
bloat
U
پف کرده
tumid
<adj.>
U
پف کرده
puffed out
<adj.>
U
پف کرده
souffle
U
پف کرده
souffles
U
پف کرده
soufflTs
U
پف کرده
beastby
U
کرده
puffed
<adj.>
U
پف کرده
striking force
U
نیروی تک کننده یا کمین کننده
sweated
U
عرق کرده
swollen
U
اماس کرده
fled
U
فرار کرده
purified
U
پاک کرده
enrooted
U
ریشه کرده
iced
U
خنک کرده
risen
U
طلوع کرده
refined
U
تمیز کرده
rooted
U
ریشه کرده
tumid
<adj.>
U
باد کرده
swollen
U
ورم کرده
puffed out
<adj.>
U
باد کرده
unruffled
U
ارام کرده
fubsy
U
قوز کرده
fretty
U
اماس کرده
turgid
<adj.>
U
آماس کرده
picked
U
پاک کرده
fecit
U
درست کرده
farthingale
U
دامن پف کرده
chose
U
انتخاب کرده
farcie
U
دلمه کرده
farci
U
دلمه کرده
tumid
<adj.>
U
آماس کرده
whey
U
شیرچرخ کرده
protuberant
U
باد کرده
begotten
U
تولید کرده
tumid
U
اماس کرده
fucate
U
رنگ کرده
mistaken
U
اشتباه کرده
tumescent
U
ورم کرده
billowy
U
باد کرده
deep-rooted
U
ریشه کرده
indrawn
U
جذب کرده
puffed
<adj.>
U
آماس کرده
full grown
U
رشدکامل کرده
full-grown
U
رشدکامل کرده
baggily
U
بطورباد کرده
restrained
U
لگام کرده
tinned
U
قوطی کرده
wedded
U
ازدواج کرده
bendon
U
نیت کرده
blubbery
U
ورم کرده
blown
U
ورم کرده
began
U
شروع کرده
puffed out
<adj.>
U
آماس کرده
airless
U
گرفته یا دم کرده
sawn
U
اره کرده
puffy
<adj.>
U
آماس کرده
grown
U
رشد کرده
clarified
U
صاف کرده
self taught
U
تحصیل کرده
beheld
U
مشاهده کرده
turgid
<adj.>
U
باد کرده
pulled
U
خشک کرده
painted
U
رنگ کرده
strained
U
صاف کرده
ventricular
U
باد کرده
warm infusion
U
چیز دم کرده
deep rooted
U
ریشه کرده
fried
U
سرخ کرده
bunged up
U
باد کرده
smoothfaced
U
صاف کرده
worked
[been successful]
<past-p.>
U
کار کرده
it is very easily done
U
کرده میشود
inwrought
U
از تو کار کرده
grown-up
U
رشد کرده
carpeted
U
فرش کرده
puffed out
<adj.>
U
ورم کرده
puffy
<adj.>
U
ورم کرده
intumescent
U
اماس کرده
educated
U
تحصیل کرده
grown-ups
U
رشد کرده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com