English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
toddler U کودک تازه براه افتاده
toddlers U کودک تازه براه افتاده
toddle U کودک تازه براه افتاده
toddled U کودک تازه براه افتاده
toddles U کودک تازه براه افتاده
toddling U کودک تازه براه افتاده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
weanling U کودک تازه از شیر گرفته
behind the times <idiom> U از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
docile U سر براه
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
inaugurating U براه انداختن
inaugurates U براه انداختن
inaugurated U براه انداختن
inaugurate U براه انداختن
launghing U براه اندازی
destined U عازم براه
he went his way U براه خودرفت
waiting U چشم براه
march order U حاضر براه کردن
he went his way U رفت براه خود
to look out U چشم براه بودن
to kick ones heels U چشم براه ایستادن
to keep any one waiting U کسیرا چشم براه
to kick one's heels U چشم براه ایستادن منتظرایستادن
His invevtion made a noise in the world. U اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
branches U جوانه زدن براه جدیدی رفتن
waits U چشم براه بودن منتظر شدن
branch U جوانه زدن براه جدیدی رفتن
wait U چشم براه بودن منتظر شدن
waited U چشم براه بودن منتظر شدن
newlywed U تازه داماد تازه عروس
to fang a pump U براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
drown out <idiom> U سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
infant U کودک
toddlers U کودک نو پا
child U کودک
infants U کودک
toddler U کودک نو پا
bantling U کودک
kinchin U کودک
babies U کودک
chit U کودک
chits U کودک
tyke U کودک
it U ان کودک
baby U کودک
tike U کودک
child study U کودک پژوهی
child psychology U روانشناسی کودک
child psychiatry U روانپزشکی کودک
day care center U مهد کودک
child law U حقوق کودک
feral child U کودک وحشی
suckling U کودک شیرخواره
child development U رشد کودک
suckle U کودک شیرخوار
rejected child U کودک مطرود
puerilism U کودک خویی
puerilism U کودک منشی
kidding U کودک بچه
kidded U کودک بچه
kid U کودک بچه
pedology U کودک شناسی
carrycot U صندلی کودک
carrycots U صندلی کودک
suckled U کودک شیرخوار
suckles U کودک شیرخوار
kindergarten U باغ کودک
kindergartens U باغ کودک
schoolchildren U کودک دبستانی
schoolchild U کودک دبستانی
infantilism U کودک ماندگی
childproof U کودک ایمن
pediatrics U پزشکی کودک
infanticide U کودک کشی
babyish U کودک مانند
nursery U مهد کودک
nurseries U مهد کودک
child centered U کودک محور
backward child U کودک عقب مانده
eros U صورت کودک بالدار
enelicomorphism U بزرگسال انگاری کودک
pedimeter U رشد سنج کودک
problem child U کودک مشکل افرین
pedometer U رشد سنج کودک
suckling U کودک شیر خوار
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
child abuse U بهره کشی از کودک
wolf child U کودک گرگ پرورده
child rearing practices U شیوههای پرورش کودک
pedagogy U فن اموزش وپرورش کودک للگی
babes U کودک شخص ساده و معصوم
babe U کودک شخص ساده و معصوم
dewy eyed U معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy-eyed U معصوم و پاک چون کودک بی گناه
childlike U ساده وبی الایش کودک مانند
nurser U شیشه درجه دار برای شیردادن کودک
Cupid U خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
teething ring U حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
cupids U خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. U من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
the meshes of a sieve mesh U در هم افتاده
mellow U جا افتاده
fallen U افتاده
old hat U از مد افتاده
whacked <adj.> U از پا افتاده
low U افتاده
crest fallen U افتاده
mellows U جا افتاده
archaic <adj.> U از مد افتاده
old fashioned U از مد افتاده
unassuming U افتاده
riper U جا افتاده
ripest U جا افتاده
ripe U جا افتاده
flagging U افتاده
modest U افتاده
meek U افتاده
whacked U از پا افتاده
downfallen U افتاده
out of date U از مد افتاده
footworn U از پا افتاده
elliptic U افتاده
mellowed U جا افتاده
mellowing U جا افتاده
recluse U دور افتاده
compromised U به خطر افتاده
mity U کزم افتاده
nutant U پایین افتاده
prostrates U بخاک افتاده
not operationally ready U از کار افتاده
prostrate U بخاک افتاده
compromised U در خطراکتشاف افتاده
obvolute U رویهم افتاده
noneffective U از کار افتاده
installed U از کار افتاده
hors de combat U از کار افتاده
prostrated U بخاک افتاده
lame ducks U از کار افتاده
lame duck U از کار افتاده
impassionate U بهوس افتاده
slack U جای افتاده یا شل
arrear U بدهی پس افتاده
overlapping U روی هم افتاده گی
he fell prone U دمر افتاده
hanging gale U اجاره پس افتاده
overlapping U رویهم افتاده
back rent U اجاره پس افتاده
demimonde U عقب افتاده
deferred credits U درامد پس افتاده
decurrent U پایین افتاده
backrent U اجارهء پس افتاده
ordinary U پیش پا افتاده
slackest U جای افتاده یا شل
slacks U جای افتاده یا شل
commonplace U پیش پا افتاده
seedy U از کار افتاده
delayed U عقب افتاده
recluses U دور افتاده
delayed U به تاخیر افتاده
long face U لب و لوچه افتاده
meshed U درهم جا افتاده
dowm U از کار افتاده
outstanding U عقب افتاده
jugate U روی هم افتاده
in register U روی هم افتاده
remotely U دور افتاده
banal U پیش پا افتاده
outstandingly U عقب افتاده
lowly U صغیر افتاده
short of breath U از نفس افتاده
short winded U از نفس افتاده
unregarded U ازقلم افتاده
trite U پیش پا افتاده
winded U از نفس افتاده
unassertive U افتاده حال
tatty U پیش پا افتاده
prostrating U بخاک افتاده
outlying U دور افتاده
out-of-date <idiom> U از مد افتاده (دمد)
old hat U پیش پا افتاده
with fingers interlocked U با انگشتان در هم افتاده
copybook U پیشپا افتاده
lowliest U صغیر افتاده
lowlier U صغیر افتاده
protrudent U بیرون افتاده
deadline U از کار افتاده
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
deferred U عقب افتاده
obsolete U ازکار افتاده
outland U دور افتاده
retarded U عقب افتاده
out of order U از کار افتاده
cyma recta U موجی افتاده
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
backwards U عقب افتاده
deadlines U از کار افتاده
backward U عقب افتاده
proleptic U پیش افتاده
back U بدهی پس افتاده
backs U بدهی پس افتاده
Arrears of work . Back log of work . U کارهای عقب افتاده
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com