English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
handy U بادست انجام شده
handiest U بادست انجام شده
handwork U بادست انجام شده
handier U بادست انجام شده
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
administering U انجام دادن اعدام کردن
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
do U انجام دادن کفایت کردن
consummate U انجام دادن عروسی کردن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
complete U کامل کردن انجام دادن
administers U انجام دادن اعدام کردن
completes U کامل کردن انجام دادن
administered U انجام دادن اعدام کردن
completed U کامل کردن انجام دادن
completing U کامل کردن انجام دادن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate U باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
paddles U بادست نوازش کردن
manipulates U بادست عمل کردن
paddled U بادست نوازش کردن
paddle U بادست نوازش کردن
manipulate U بادست عمل کردن
manipulated U بادست عمل کردن
paddling U بادست نوازش کردن
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
achieves U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
kwon U ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
commit U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
load U کاری که باید انجام شود
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
loads U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertake U توافق برای انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
backlogs U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com