English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
asides U درخلوت
aside U درخلوت
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
backlog U کاری که باید انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
backlogs U کاری که باید انجام شود
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
undertaken U توافق برای انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com