Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
bat
U
چشمک زدن مژگان راتکان دادن
bats
U
چشمک زدن مژگان راتکان دادن
batted
U
چشمک زدن مژگان راتکان دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
blind
U
چشمک زدن علامت دادن
blinded
U
چشمک زدن علامت دادن
blinds
U
چشمک زدن علامت دادن
He nodded.
U
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
The demonstrators were waving the flags.
U
تظاهر کنندگان پرچمها راتکان می دادند
He shook his head.
U
سرش راتکان داد (بعلامت مخالفتی ونفی )
eyelash
U
مژگان
cilia
U
مژگان
lashless
U
بی مژگان
lashed
U
ضربه مژگان
distichiasis
U
مژگان زیادی
deplumation
U
ریزش مژگان
lashes
U
ضربه مژگان
lash
U
ضربه مژگان
eyewinker
U
مژگان یاپلک چشم
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
blink
U
چشمک
blinked
U
چشمک
twinkle
U
چشمک
eyewink
U
چشمک
palpebrate
U
چشمک زن
blinker
U
چشمک زن
sign flasher
U
چشمک زن
winker
U
چشمک زن
twinkled
U
چشمک
blinks
U
چشمک
ocellus
U
چشمک
flicker
U
چشمک زن
flickered
U
چشمک زن
flickers
U
چشمک زن
simperer
U
چشمک زن
flasher
U
چشمک زن
flashers
U
چشمک زن
twinkling
U
چشمک
twinkler
U
چشمک زن
twinkles
U
چشمک
twinkled
U
چشمک زدن
winkles
U
چشمک زدن
twinkles
U
چشمک زدن
blinker
U
علامت چشمک زن
blinker
U
چراغ چشمک زن
nictitate
U
چشمک زدن
winkle
U
چشمک زدن
nict
U
چشمک زدن
blinded
U
چراغ چشمک زن
blinking
U
چشمک زنی
blink microscope
U
میکروسکوپ چشمک زن
blinds
U
چراغ چشمک زن
winked
U
چشمک زدن
blind
U
چراغ چشمک زن
winks
U
چشمک زدن
group flashing light
U
چشمک زن دستهای
flashing light
U
نور چشمک زن
flashing light
U
چراغ چشمک زن
the stars twinkle
U
چشمک میزنند
strobotron
U
لامپ چشمک زن
stroboscopic tube
U
لامپ چشمک زن
blinks
U
چشمک زدن
blinked
U
چشمک زدن
blink
U
چشمک زدن
twinkle
U
چشمک زدن
quick flashing light
U
چشمک زن تند
wink
U
چشمک زدن
winking
U
چشمک زدن
winks
U
چشمک اغماض کردن
winked
U
چشمک اغماض کردن
scintillation
U
چشمک زدن ستارگان
interrupted flashing light
U
چراغ چشمک زن منقطع
interrupted quick flashing light
U
چشمک زن تند مقطع
wink
U
چشمک اغماض کردن
alternating light
U
چراغ چشمک زن متغیر
winking
U
چشمک اغماض کردن
twinkling
U
چشمک زدن ستاره
ciliate
U
مژگان دار مژه دار
ciliolated
U
مژگان دار مژه دار
blinker
U
چراغ چشمک زن علایم خط و نقطه مرس و ارسال پیام
The lights of the aircraft were blinking.
U
چراغهای هواپیما خاموش ؟ روشن می شدند ( چشمک می زدند )
aldis lmap
U
چراغ چشمک زن مخصوص اعلام خطرناک بودن باند فرود
refresh rate
U
تعداد دفعات در ثانیه که یک تصویر بر روی CRT بایدمجددا" ترسیم شود تا چشمک نزند میزان دوباره سازی
anti collision light
U
چراغ یا لامپ چشمک زنی که در بالای سکان عمودی یا زیرهواپیما به منظور افزایش قابلیت دیده شدن نصب میگردد
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
starlight
U
نور ضعیف نور چشمک زن
sparkle
U
جرقه زدن چشمک زدن
sparkles
U
جرقه زدن چشمک زدن
sparkled
U
جرقه زدن چشمک زدن
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualized
U
تمیز دادن تشخیص دادن
promotes
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
U
ترفیع دادن درجه دادن
individualizes
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing
U
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
U
ترفیع دادن درجه دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
U
ترفیع دادن درجه دادن
mitigates
U
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
U
تخفیف دادن تسکین دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
mitigated
U
تخفیف دادن تسکین دادن
loans
U
قرض دادن عاریه دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
develops
U
بسط دادن پرورش دادن
incises
U
چاک دادن شکاف دادن
incised
U
چاک دادن شکاف دادن
prefer
U
ترجیح دادن برتری دادن
judging
U
حکم دادن تشخیص دادن
preferring
U
ترجیح دادن برتری دادن
incise
U
چاک دادن شکاف دادن
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
develop
U
بسط دادن پرورش دادن
promoting
U
ترفیع دادن ترویج دادن
prefers
U
ترجیح دادن برتری دادن
promoting
U
ترفیع دادن درجه دادن
loan
U
قرض دادن عاریه دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
loaning
U
قرض دادن عاریه دادن
housed
U
منزل دادن پناه دادن
garnishing
U
زینت دادن لعاب دادن
instruct
U
دستور دادن اموزش دادن
instructed
U
دستور دادن اموزش دادن
instructs
U
دستور دادن اموزش دادن
illustrate
U
شرح دادن نشان دادن
expands
U
توسعه دادن بسط دادن
illustrates
U
شرح دادن نشان دادن
illustrating
U
شرح دادن نشان دادن
expanding
U
توسعه دادن بسط دادن
expand
U
توسعه دادن بسط دادن
order
U
سفارش دادن دستور دادن
to set forth
U
شرح دادن بیرون دادن
empower
U
اختیار دادن وکالت دادن
circulate
U
انتشار دادن رواج دادن
circulated
U
انتشار دادن رواج دادن
circulates
U
انتشار دادن رواج دادن
pronounces
U
حکم دادن فتوی دادن
empowers
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowering
U
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
U
اختیار دادن وکالت دادن
assigns
U
نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com