English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deliberate breaching U پاک کردن با فرصت میدان مین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
deliberate breaching U نفوذ با فرصت در میدان مین
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
make time U فرصت کردن
seize U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
to play one's card well U از فرصت خود استفاده کامل کردن
compound wound generator U ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
steal U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
grenade court U میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
high intensity magnetic field U میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
lenz' law U جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery U اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
outfight U از میدان در کردن
To vacate the field . U میدان را خالی کردن
exfiltration U خارج کردن از میدان
sort field U میدان جور کردن
closure minefield U میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
degauss U پاک کردن میدان مغناطیسی
sweat out U بازحمت حریف را از میدان بدر کردن
coursed U میدان تیر میدان
courses U میدان تیر میدان
course U میدان تیر میدان
space U فرصت
seasons U فرصت
occasioned U فرصت
chars U فرصت
occasioning U فرصت
deliberation U فرصت
chare U فرصت
deliberations U فرصت
deliberated U با فرصت
deliberating U با فرصت
deliberate attack U تک با فرصت
deliberates U با فرصت
deliberate U با فرصت
char U فرصت
charring U فرصت
occasions U فرصت
spaces U فرصت
oportunity U فرصت
timed U فرصت
times U فرصت
opportunities U فرصت
opportunity U فرصت
breathers U فرصت
breather U فرصت
time U فرصت
seasoned U فرصت
at one's leisure U سر فرصت
occasion U فرصت
season U فرصت
betimes U در اولین فرصت
vantage U تفوق فرصت
tidewaiter U درانتظار فرصت
tidewaiter U مترصد فرصت
chancing U فرصت بل گرفتن
timed U فرصت موقع
occasioning U فرصت مناسب
occasioned U فرصت مناسب
occasion U فرصت مناسب
chances U فرصت مجال
chances U فرصت بل گرفتن
chanced U فرصت بل گرفتن
opportunism U فرصت طلبی
breathing gap U فرصت سر خاراندن
market opportunity U فرصت بازار
leisure U فرصت مجال
chancing U فرصت مجال
opportunist U فرصت طلب
times U فرصت موقع
head start U فرصت برتری
opportunity cost U هزینه فرصت
deliberate breaching U نفوذ با فرصت
at leisure U فرصت دار
deliberate defense U پدافند با فرصت
chance U فرصت بل گرفتن
get a break <idiom> U فرصت داشتن
last-ditch U آخرین فرصت
head starts U فرصت برتری
time U فرصت موقع
foot in the door <idiom> U گشایش یا فرصت
chance U فرصت مجال
times U فرصت مجال
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
occasions U فرصت مناسب
time U فرصت مجال
chanced U فرصت مجال
timed U فرصت مجال
I'm up to my ears <idiom> U فرصت سر خاراندن ندارم
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
Go while the going is good . U تا فرصت با قی است برو
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
snapat the chance U فرصت را در اغوش بگیر
To seize an opportunity . U فرصت را غنیمت شمردن
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
deadline U سررسید اخرین فرصت
lurk U درانتظار فرصت بودن
opportunity to invest U فرصت سرمایه گذاری
deadlines U سررسید اخرین فرصت
watch one's time U مراقب فرصت بودن
to cathan an opportunity U فرصت راغنیمت شمردن
lurked U درانتظار فرصت بودن
lurking U درانتظار فرصت بودن
lurks U درانتظار فرصت بودن
to seize the opportunity U فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity U فرصت را مغتنم شمردن
on the first occasion U در نخستین وهله یا فرصت
he seized upon the chance U فرصت راغنیمت شمرد
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
extra U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . U این فرصت را از دست ندهید
He is an opportunist. U آدم فرصت طلبی است
underdogs U فرصت برد به حریف ندادن
underdog U فرصت برد به حریف ندادن
extra- U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. U فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time <idiom> U صبورانه منتظر فرصت بودن
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
shots U فرصت ضربت توپ بازی
temporizer U فرصت طلب ومسامحه کار
shot U فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. U اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
send in U وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
Before it is too late . while one has the chance . U اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
slow fire U یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours U ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chanced U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberates U عملیات با فرصت پیش بینی شده
chancing U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance . U این برایم آخرین فرصت است
deliberated U عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge U فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
handing U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberate U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating U عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
I dont have time to go to the movies . U فرصت نمی کنم به سینما بروم
hasty breaching U نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again. <idiom> U فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench jockey U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i do it at odd moments U هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional U وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
plainest U میدان
reach U میدان
plainer U میدان
plain U میدان
reached U میدان
plains U میدان
reaches U میدان
reaching U میدان
scope U میدان
sq U میدان
line bay U میدان خط
line of force U خط میدان
domains U میدان
domain U میدان
space U میدان
spaces U میدان
piazza U میدان
open space U میدان
trone U میدان
aim U میدان
aimed U میدان
field line U خط میدان
forums U میدان
arena U میدان
ROUNDABOUT U میدان
agora U میدان
arenas U میدان
placing U میدان
places U میدان
plaza U میدان
place U میدان
zero field U بی میدان
forum U میدان
aims U میدان
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com