Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
penance
U
وادار به توبه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to be penanced
U
با ریاضت توبه کردن
to do penance
U
با ریاضت توبه کردن
repent
U
توبه کردن پشیمان شدن
repenting
U
توبه کردن پشیمان شدن
repented
U
توبه کردن پشیمان شدن
to repent one's sins
U
از گناهان خود توبه کردن
repents
U
توبه کردن پشیمان شدن
To vow never to do it again.
<idiom>
پشت دست خود را داغ کردن
[توبه کردن]
compels
U
وادار کردن
compelling
U
وادار کردن
impels
U
وادار کردن
impelled
U
وادار کردن
persuades
U
وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن
enforces
U
وادار کردن
compelled
U
وادار کردن
inducing
U
وادار کردن
compel
U
وادار کردن
induce
U
وادار کردن
impel
U
وادار کردن
impelling
U
وادار کردن
forcing
U
وادار کردن
persuade
U
وادار کردن
forces
U
وادار کردن
induces
U
وادار کردن
enforced
U
وادار کردن
endue
U
وادار کردن
persuading
U
وادار کردن
enforce
U
وادار کردن
induced
U
وادار کردن
force
U
وادار کردن
hustles
U
بزور وادار کردن
coercing
U
بزور وادار کردن
coerces
U
بزور وادار کردن
bring on
U
وادار به عمل کردن
coerce
U
بزور وادار کردن
enforce
U
وادار کردن مجبورکردن
pacified
U
به صلح وادار کردن
pacifies
U
به صلح وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
pacifying
U
به صلح وادار کردن
hustled
U
بزور وادار کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
intimidate
U
با تهدید وادار کردن
hustling
U
بزور وادار کردن
intimidates
U
با تهدید وادار کردن
entrap into
U
با اغفال وادار کردن به .....
enforces
U
وادار کردن مجبورکردن
pacification
U
به صلح وادار کردن
pacify
U
به صلح وادار کردن
to make repeat
U
وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
enforced
U
وادار کردن مجبورکردن
enforcing
U
وادار کردن مجبورکردن
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrain
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
obliges
U
وادار کردن مرهون ساختن
having
U
مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something
U
کسی را وادار به چیزی کردن
have
U
مجبور بودن وادار کردن
obliged
U
وادار کردن مرهون ساختن
oblige
U
وادار کردن مرهون ساختن
to lead on
U
وادار به اقدامات بیشتری کردن
trick someone into doing somethings
U
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement
U
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
U
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book
U
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
incited
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement
U
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
collecting
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
U
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg
U
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extends
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves
U
وادار کردن تحریک کردن
move
U
وادار کردن تحریک کردن
moved
U
وادار کردن تحریک کردن
hobble
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
irrepentant
U
بی توبه
repentance
U
توبه
resipiscence
U
توبه
contrition
U
توبه
impenitence
U
عدم توبه
contrite
U
توبه کار
penintent
U
توبه کار
penitent
U
توبه کار
penitence
U
ندامت توبه
impenitent
U
توبه ناپذیر
repenter
U
توبه کار
repentantly
U
از روی توبه و پشیمانی
penitential psalms
U
مزامیر توبه و استغفار
shrift
U
ایین توبه وبخشش
shrive
U
توبه دادن وبخشیدن
penintent
U
شخص توبه کار
contrite
U
از روی توبه وپشیمانی
resipiscent
U
توبه کار تائب
magdalen or lene
U
فاحشه توبه کرده
contritely
U
ازروی توبه وپشیمانی
penitently
U
از روی پشیمانی و توبه
shrove tuesday
U
سه شنبه قبل ازچهارشنبه توبه
penance
U
توبه وطلب بخشایش پشیمانی
shrovetide
U
سه روز قبل ازچهارشنبه توبه
impenitence
U
بی میلی نسبت بتوبه توبه ناپذیری
penitentially
U
چنانکه شخص را پشیمان و توبه کارنماید
mardi gras
U
سه روز قبل از چهارشنبه توبه کاتولیک ها که دراستان لویزیانا کاروان شادی حرکت میکند
mullion=middle post
U
وادار
muntin
U
وادار
trumeau
U
وادار
prompter
U
وادار کننده
persuadable
U
وادار کردنی
impellor
U
وادار کننده
persuasible
U
وادار کردنی
suasive
U
وادار کننده
persuasive
U
وادار کننده
impeller
U
وادار کننده
he was made to go
U
وادار به رفتن شد
inducible
U
وادار کردنی
prompters
U
وادار کننده
transom
U
وادار افقی
middle lintel in window
U
وادار میانی پنجره
neutralized
U
وادار به بیطرفی شده
impellent
U
محرک وادار کننده
i made him go
U
او را وادار کردم برود
incitation
U
وادار سازی اغوا
he acted from impluse
U
اورابکردن ان کار وادار کرد
make
U
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes
U
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
U
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness
U
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
they howled the speaker down
U
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead
U
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com