Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
One must tackle it in the right way.
U
هرکاری را باید از راهش وارد شد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bar mitzvahs
U
پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
bar mitzvah
U
پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
Off she went .
U
راهش را کشید ورفت
raw
U
1-اطلاعی که هنوز وارد سیستم کامپیوتری نشده است . 2-دادهای که در پایگاه داده ها که برای تامین اطلاعات کاربر باید پردازش شود
there is a time for everything
U
هرکاری وقتی
There is always a right way of doing everything.
U
هرکاری راهی دارد
bedding
U
بنیاد و اساس هرکاری
walk (all) over
<idiom>
U
انجام هرکاری که دوست داشته باشه
catch-22
<idiom>
U
هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
following my lead
U
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
wake up
U
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
double coincidence of wants
U
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
i had scarely arrived
U
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
should
U
باید
there is a rule that...
U
که باید.....
outh
U
باید
the f. of a table
U
باید
in due f.
U
باید
ought
U
باید
shall
U
باید
must
U
باید
maun
U
باید
to have to
U
باید
i ought to go
U
باید بروم
i ougth to go
U
باید رفت
i ougth to go
U
باید بروم
you must know
U
باید بدانید
as it deserves
U
چنانکه باید
ought
U
باید وشاید
We have to go as well.
U
ما هم باید برویم .
it is necessary for him to go
U
باید برود
it is necessary to go
U
باید رفت
one must go
U
باید رفت
it is to be noted that
U
باید دانست که
how shall we proceed
U
چه باید کرد
i must go
U
باید بروم
It must be granted that …
U
باید تصدیق کر د که …
relevant
U
وارد
familiar
U
وارد در
conscious
U
وارد
pertinenet
U
وارد به
infare
U
وارد
to make an entry of
U
وارد
comer
U
وارد
intrant
U
وارد
hep
U
وارد
What can't be cured must be endured.
<idiom>
U
باید سوخت و ساخت.
it is to be noted that
U
باید توجه کردکه
comme il faut
U
چنانکه باید وشاید
prettily
U
بخوبی چنانکه باید
the needful
U
انچه باید کرد
I must leave at once.
باید فورا بروم.
it is to be noted that
U
باید ملتفت بود که
you must go
U
شما باید بروید
enow
U
بسنده انقدرکه باید
meetly
U
چنانکه باید و شاید
you might have come
U
باید امده باشید
shall i go?
U
ایا باید بروم
One must suffer in silence.
U
باید سوخت وساخت
he needs must go
U
ناچار باید برود
You should have told me earlier.
U
باید زودتر به من می گفتی
we must winnow away the refuse
U
اشغال انرا باید
Water must be stopped at its source .
<proverb>
U
آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out.
U
باید دید چه از آب در می آید
to d. what to say
U
اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way
U
کاری راچنانکه باید
chicane
U
مانعی که باید دور زد
he must have gone
U
باید رفته باشد
arriving
U
وارد شدن
arrived
U
وارد شدن
the post has come
U
پست وارد شد
imported
U
وارد کردن
check in
U
وارد شدن
check-ins
U
وارد شدن
import
U
وارد کردن
proficient
U
وارد به فن با لیاقت
new comer
U
تازه وارد
inducts
U
وارد کردن
inputting
U
وارد کردن
inducting
U
وارد کردن
arrive
U
وارد شدن
versant
U
اشنا وارد
arrives
U
وارد شدن
importing
U
وارد کردن
make an entry
U
وارد کردن
lic
U
وارد بودن
importer
U
وارد کننده
entered
U
وارد شدن
enters
U
وارد شدن
importable
U
وارد کردنی
impotable
U
وارد کردنی
impoter
U
وارد کننده
knowledgeable
U
وارد بکار
incoming
U
وارد شونده
inbound
U
وارد شونده
importers
U
وارد کننده
entrant
U
وارد شونده
get in
U
وارد شدن
conversant
U
وارد متبحر
immigrants
U
تازه وارد
immigrant
U
تازه وارد
entrants
U
وارد شونده
carechumen
U
تازه وارد
bring in
U
وارد کردن
enter
U
وارد شدن
arrived in paris
U
وارد شدم
incomer
U
شخص وارد
newcomers
U
تازه وارد
induct
U
وارد کردن
inflictable
U
وارد اوردنی
initiating
U
وارد کردن
ingoing
U
وارد شونده
intervener
U
وارد ثالث
check-in
U
وارد شدن
newcomer
U
تازه وارد
initiate
U
وارد کردن
initiated
U
وارد کردن
inducted
U
وارد کردن
initiates
U
وارد کردن
One must take time by the forelock .
U
وقت را باید غنیمت شمرد
I must take the kid to school .
U
باید بچه راببرم مدرسه
I have some letters to write .
U
چند تا کاغذ باید بنویسم
to which side do I have to turn?
U
به کدام طرف باید بپیچم؟
I must be going now.
U
الان دیگه باید بروم
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
U
بااین حقوق کم باید بسازم
There must be a catch(trick)in it.
U
باید حقه ای درکار باشد
Two witnesses should testify.
U
دو شاهد باید شهادت بدهند
We must find a basic solution.
U
باید یک فکر اساسی کرد
Protocol must be observed.
U
تشریفات باید رعایت شود
One must keep up with the times.
U
باید با زمان آهنگ بود
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
What must be must be .
<proverb>
U
آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere.
<proverb>
U
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
You must make allowances for his age .
U
باید ملاحظه سنش را بکنی
load
U
کاری که باید انجام شود
loads
U
کاری که باید انجام شود
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water.
U
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
backlog
U
کاری که باید انجام شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
U
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
U
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
how shall we proceed
U
چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages
U
ازعهده خسارت ان باید برایم
She must be at least 40.
U
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
if i know what to do
U
اگر میدانستم چه باید کرد
he is much to be pitted
U
بحالش باید رحم کرد
do the necessary
U
انچه باید کرد بکنید
I've got to watch what I eat.
U
باید مواظب رژیمم باشم.
it needs to be done carefully
U
باید بدقت کرده شود
some one must stay here
U
یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways
U
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
ravages
U
خرابی وارد اوردن
to barge in
U
سر زده وارد شدن
to crash in
[to a party]
U
سر زده وارد شدن
ravaging
U
خرابی وارد اوردن
barges
U
سرزده وارد شدن
barged
U
سرزده وارد شدن
barge
U
سرزده وارد شدن
initiates
U
تازه وارد کردن
initiated
U
تازه وارد کردن
initiating
U
تازه وارد کردن
initiate
U
تازه وارد کردن
inflict casualty
U
خسارت وارد کردن
ravaged
U
خرابی وارد اوردن
ravage
U
خرابی وارد اوردن
roster
U
وارد صورت کردن
rosters
U
وارد صورت کردن
circumstantiate
U
وارد جزئیات شدن
leakage
U
به خزانه وارد نمیشود
leakages
U
به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes.
U
وارد جزئیات شدن
To enter politics .
U
وارد سیاست شدن
entering group
U
گروه وارد شونده
enter the game
U
وارد بازی شدن
blemish
خسارت وارد کردن
central load
U
نیروی وارد به مرکز
To deliver (strike ) a blow .
U
ضربه وارد ساختن
get a word in edgewise
<idiom>
U
وارد شدن درمکالمه
impotable
U
مجازبرای وارد شدن
enters
U
وارد یا ثبت کردن
To barge in on someone.
U
سر زده وارد شدن
to exert force
[on]
U
نیرو وارد کردن
[بر]
To enter the field .
U
وارد معرکه شدن
I slipped into the room .
U
یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment .
U
درهمان لحظه وارد شد
entered
U
وارد یا ثبت کردن
enter
U
وارد یا ثبت کردن
endamage
U
خسارت وارد اوردن
inflict
U
ضربت وارد اوردن
seacraft
U
وارد به رموزدریا نوردی
naturalising
U
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
U
جزوزبانی وارد شدن
reimport
U
دوباره وارد کردن
naturalizes
U
جزوزبانی وارد شدن
naturalizing
U
جزوزبانی وارد شدن
weather wise
U
وارد بجریانات روز
import
U
عمل وارد کردن
imported
U
عمل وارد کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com