Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
The hotel has overcharged me .
U
هتل گران پایم حساب کرده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He overcharged us.
U
پایمان گران حساب کرد
white elephants
U
هر چیز گران که بیخ ریش صاحبش گیر کرده باشد
white elephant
U
هر چیز گران که بیخ ریش صاحبش گیر کرده باشد
dear bought
U
جنس گران خریداری شده خریداری به قیمت گران
i was completely spattereed
U
به از رو تا به پایم گل پاشیده شد
I sprained my ankle.
U
پایم دررفت
I have a cramp in my leg
U
پایم تیر می کشد
She stepped on my foot .
U
پایم را لگه کرد
The car ran over mylegs.
U
اتوموبیل از روی پایم رد شد
I feel pins and needles in my foot.
U
پایم خواب رفته
A surge of anger rushed over me .
U
سرا پایم را فرا گرفت
My shoes pinch.
U
کفشها پایم رامی زند
I stamped on the spider .
U
عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
The shoes are a size too big for my feet.
U
کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
scarf joint
U
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger
U
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
U
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I cant get into these shoes.
U
این کفشها پایم نمی رود ( کوچک هستند )
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
I have a tooth abscess.
U
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
cost plus contracts
U
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
capitalized expense
U
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
clearance
U
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account
U
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
To cook the books.
U
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege
U
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckonings
U
تصفیه حساب صورت حساب
reckoning
U
تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements
U
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register
U
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
heavier
U
گران
costly
U
گران
heaviest
U
گران
heavies
U
گران
overpriced
U
گران
costlier
U
گران
costliest
U
گران
heavy
U
گران
dear
U
گران
onerous
U
گران
dearer
U
گران
dears
U
گران
dearly
U
گران
sumptuous
U
گران
dearest
U
گران
at a great penny worth
U
گران
expensive
U
گران
pricey
U
گران
account
U
حساب صورت حساب
too expensive
<adj.>
U
بسیار گران
high interest
U
بهره گران
stingy
U
گران کیسه
high money
U
پول گران
high priced
U
گران بها
be too dear
U
گران بودن
high value
U
گران قیمت
valuable
U
گران بها
overpriced
<adj.>
U
بسیار گران
highs
U
سخت گران
highest
U
سخت گران
high
U
سخت گران
massive
U
گران کوه
massively
U
گران کوه
natatores
U
شنا گران
endeared
U
گران کردن
endears
U
گران کردن
expensively
U
گران بها
priceless
U
بسیار گران
dear
U
گران کردن
dearer
U
گران کردن
dearest
U
گران کردن
dears
U
گران کردن
endear
U
گران کردن
big ticket
U
گران قیمت
to sell dearly
U
گران فروختن
deluxe
U
مجلل گران
dear bought
U
گران خرید
not too expensive
U
خیلی گران نباشد.
exclusive
U
منحصر بفرد گران
This is really expensive !
U
این چه گران است !
You have paid too much for your car .
U
اتوموبیلت را گران خریدی
white elephants
U
گران و پر خرج و کم فایده
dear bought
U
گران تمام شده
white elephant
U
گران و پر خرج و کم فایده
prohibitive
U
گران جلوگیری کننده
The price of butter has gone up . butter has become expensive .
U
کره گران شده
It is too expensive.
خیلی گران است.
highs
U
وافر گران گزاف
worth a kings ransom
U
بسیار گران بها
high
U
وافر گران گزاف
highest
U
وافر گران گزاف
viscosity
U
قوام گران روی
i paid dear for it
U
برای من گران تمام شد
overburden
U
گران بار شدن
prohibitory
U
گران جلوگیری کننده
digital computer
U
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a
U
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
no year oppropriation
U
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
high
U
وسیله گران یا با کارایی بالا
pyrrhic victory
U
پیروزی ای که بی اندازه گران تمام شد
costs an arm and a leg
<idiom>
U
[فوق العاده پرخرج یا گران]
i paid dearly for it
U
بسیار گران برایم تمام شد
assays
U
عیارگیری فلزات گران قیمت
highest
U
وسیله گران یا با کارایی بالا
assay
U
عیارگیری فلزات گران قیمت
highs
U
وسیله گران یا با کارایی بالا
beyoned price
U
بی قیمت بسیار گران بها
I paid dearly for this mistake .
U
این اشتباه برایم گران تمام شد
She took umbrage at your remark .
U
سخن شما برایش گران آمد
pallets
U
ماله مخصوص کوزه گران مالهء صافکاری
gems
U
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
thunderscan
U
یک پیمایش کننده گران و باوضوح و دقت بالا
pallet
U
ماله مخصوص کوزه گران مالهء صافکاری
a white elephant
U
شیئی کم مصرف و جا تنگ کن اما گران قیمت
gem
U
سنگ گران بها جواهر نشان کردن
manganic
U
دارای مغنیساوابسته بسنگ سیاه شیشه گران
A thing you dont want is dear at any price.
<proverb>
U
چیزى را که نخواهى ,با هر قسمتى برایت گران است.
glyptics
U
کنده کاری در روی سنگهای گران بها
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
manganesian
U
مغنیسایی دارای مغنیساوابسته بسنگ سیاه شیشه گران
Hotel accommodation is rather expensive there.
U
قیمت
[اتاق]
هتل آنجا واقعا گران است.
We do not usually go places that cost a lot of money.
U
ما معمولا به جاهای گران قیمت گردش نمی کنیم.
Smoking makes you ill and it is also expensive.
U
سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
U
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
bull
U
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls
U
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
soufflTs
U
پف کرده
turgid
<adj.>
U
پف کرده
bloat
U
پف کرده
tumid
<adj.>
U
پف کرده
souffle
U
پف کرده
puffy
<adj.>
U
پف کرده
unconscious
U
غش کرده
puffed
<adj.>
U
پف کرده
unconsciously
U
غش کرده
puffed out
<adj.>
U
پف کرده
infusion
U
دم کرده
i am 0 rials out of pocket
U
کرده ام
off the trail
U
پی گم کرده
beastby
U
کرده
souffles
U
پف کرده
puff pastry
U
پف کرده
bouffant
U
پف کرده
gelid
U
یخ کرده
infusions
U
دم کرده
tumescent
U
ورم کرده
farci
U
دلمه کرده
strained
U
صاف کرده
blown
U
ورم کرده
turgid
<adj.>
U
آماس کرده
puffed
<adj.>
U
باد کرده
tumid
U
اماس کرده
tumid
<adj.>
U
باد کرده
beheld
U
مشاهده کرده
let it be done
U
کرده شود
pulled
U
خشک کرده
off the track
U
ازخط پی گم کرده
fried
U
سرخ کرده
nodular
U
ورم کرده
began
U
شروع کرده
clarified
U
صاف کرده
grown
U
رشد کرده
sweated
U
عرق کرده
puffed out
<adj.>
U
باد کرده
full grown
U
رشدکامل کرده
baggily
U
بطورباد کرده
self taught
U
تحصیل کرده
testate
U
وصیت کرده
bendon
U
نیت کرده
blubbery
U
ورم کرده
smoothfaced
U
صاف کرده
I have a flat
[tire]
.
U
من پنچر کرده ام.
sawn
U
اره کرده
overage
U
کم رشد کرده
full-grown
U
رشدکامل کرده
worked
[been successful]
<past-p.>
U
کار کرده
turgid
<adj.>
U
باد کرده
they have done their work
U
را کرده اند
tumid
<adj.>
U
آماس کرده
mistaken
U
اشتباه کرده
puffy
<adj.>
U
آماس کرده
puffed out
<adj.>
U
آماس کرده
puffed
<adj.>
U
آماس کرده
billowy
U
باد کرده
painted
U
رنگ کرده
tinned
U
قوطی کرده
protuberant
U
باد کرده
ghi
U
کره اب کرده
ghee
U
کره اب کرده
wedded
U
ازدواج کرده
begotten
U
تولید کرده
fucate
U
رنگ کرده
fubsy
U
قوز کرده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com