English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
reenforceŠetc U نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
initiate U تازه وارد کردن
initiates U تازه وارد کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiating U تازه وارد کردن
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
proselyte U عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
refreshes U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh U نیروی تازه دادن تقویت کردن
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
immigrants U تازه وارد
newcomers U تازه وارد
new comer U تازه وارد
newcomer U تازه وارد
carechumen U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
new arrived U تازه وارد شده
tenderfoot U ادم تازه وارد
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
expansion team U تیم تازه وارد به لیگ
recuperation U نیروی تازه
recruiting U نیروی تازه گرفتن
freshly U با نفس یا نیروی تازه
recruit U نیروی تازه گرفتن
refresh U نیروی تازه دادن به
recruited U نیروی تازه گرفتن
revivifying U نیروی تازه دادن
revivify U نیروی تازه دادن
revivifies U نیروی تازه دادن
refreshes U نیروی تازه دادن به
reinvigorate U نیروی تازه دادن به
refreshed U نیروی تازه دادن به
recruits U نیروی تازه گرفتن
recuperates U نیروی تازه یافتن
to refresh oneself U نیروی تازه گرفتن
recuperating U نیروی تازه یافتن
revivified U نیروی تازه دادن
recuperated U نیروی تازه یافتن
recuperate U نیروی تازه یافتن
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
central load U نیروی وارد به مرکز
rallied U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rally U نیروی تازه دادن به گرد امدن
distributed load U نیرویی که به یک نقطه اثرنمیکند بلکه مانند نیروی هوا روی یک سطح بریک خط یا یک سطح وارد میشود
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed U تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
magneto electricity U نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school U انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
e.m.f U force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
torque U نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernauts U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
refreshed U تازه کردن
freshening U تازه کردن
freshens U تازه کردن
freshened U تازه کردن
refresh U تازه کردن
freshest U تازه کردن
fresh- U تازه کردن
fresh U تازه کردن
refreshes U تازه کردن
freshen U تازه کردن
refreshes U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman U دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refreshed U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
gather U و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered U و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
air force personnel with the army U پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary U نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refurbishing U روشن و تازه کردن
resurfaces U روکش تازه کردن
repave U تازه سنگفرش کردن
To catch ones breath . U نفس تازه کردن
refurbish U روشن و تازه کردن
refurbished U روشن و تازه کردن
refinish U روکاری تازه کردن
resurfaced U روکش تازه کردن
redecorates U تزئینات تازه کردن
redecorated U تزئینات تازه کردن
to take breath U نفس تازه کردن
resurface U روکش تازه کردن
redecorate U تزئینات تازه کردن
redecorating U تزئینات تازه کردن
refurbishes U روشن و تازه کردن
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
initiated U وارد کردن
initiate U وارد کردن
make an entry U وارد کردن
initiating U وارد کردن
initiates U وارد کردن
bring in U وارد کردن
imported U وارد کردن
inputting U وارد کردن
inducting U وارد کردن
importing U وارد کردن
inducts U وارد کردن
import U وارد کردن
induct U وارد کردن
inducted U وارد کردن
interpolates U باعبارت تازه تحریف کردن
respired U امید تازه پیدا کردن
respire U امید تازه پیدا کردن
interpolating U باعبارت تازه تحریف کردن
reengine U دارای موتور تازه کردن
respiring U امید تازه پیدا کردن
interpolated U باعبارت تازه تحریف کردن
respires U امید تازه پیدا کردن
interpolate U باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound. U داغ کسی را تازه کردن
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
electromotive force U نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
rosters U وارد صورت کردن
import U عمل وارد کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
entered U وارد یا ثبت کردن
reimport U دوباره وارد کردن
enters U وارد یا ثبت کردن
blemish خسارت وارد کردن
roster U وارد صورت کردن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
imported U عمل وارد کردن
importing U عمل وارد کردن
move in U به خانه تازه اسباب کشی کردن
to move in U بخانه تازه اسباب کشی کردن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
input U عمل وارد کردن اطلاعات
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
crediting U درستون بستانکار وارد کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
credited U درستون بستانکار وارد کردن
credit U درستون بستانکار وارد کردن
credits U درستون بستانکار وارد کردن
commissioning the ship U وارد خدمت کردن کشتی
involves U گیر انداختن وارد کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
to reseat a theatre U صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
reincarnate U تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
scoffs U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
backhand U باپشت راکت ضربت وارد کردن
ingrate U تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
to sit for an examination U در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
scoff U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffing U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
backhands U باپشت راکت ضربت وارد کردن
initiation U وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
scoffed U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
to enrol somebody U کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن]
to refresh [jog] your memory U خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
convert U معکوس کردن تازه کردن
converted U معکوس کردن تازه کردن
converts U معکوس کردن تازه کردن
converting U معکوس کردن تازه کردن
no man's land U زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
threat force U نیروی دشمن نیروی مخالف
buoyancy U نیروی بالابر نیروی شناوری
attack force U نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
feeds U مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
keyboarding U عمل وارد کردن اطلاعات با صفحه کلید
feeds U وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
to break into something U از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
keyboarding U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
enters U وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
feed U وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
feed U مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
enter U وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
to e. upon acovnt book U همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
entered U وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
types U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
typed U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
type U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
accession به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
importation U عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com