Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
subsaturated
U
نزدیک به اشباع
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
find touch
U
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closes
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland
U
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
U
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approached
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
concentrations
U
اشباع
saturated
U
اشباع
satiation
U
اشباع
concentration
U
اشباع
saturation
U
اشباع
impregnation
U
اشباع
suffusion
U
اشباع
mid wicket
U
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
saturator
U
اشباع کننده
satiable
U
قابل اشباع
saturation current
U
جریان اشباع
saturable
U
اشباع شدنی
saturant
U
اشباع شده
saturated zone
U
منطقه اشباع
zine of saturation
U
منطقه اشباع
saturate
U
اشباع شدن
saturation capacity
U
گنجایش اشباع
saturate
U
اشباع کردن
saturation factor
U
ضریب اشباع
saturation state
U
رژیم اشباع
satiable
U
اشباع شدنی
anode saturation
U
اشباع اند
filament saturation
U
اشباع دمایی
waterlogged
U
ازاب اشباع
neural satiation
U
اشباع عصبی
impregnant
U
اشباع شده
ingraft
U
اشباع کردن
magnetic saturation
U
اشباع اهن
filament saturation
U
اشباع افروزه
degree of saturation
U
درجه اشباع
imbuing
U
اشباع کردن
imbues
U
اشباع کردن
saturated
U
اشباع شده
imbued
U
اشباع کردن
pervasivenness
U
قوه اشباع
imbue
U
اشباع کردن
overfull employment
U
اشباع اشتغال
color saturation
U
اشباع رنگ
magnetic saturation
U
اشباع مغناطیسی
saturates
U
اشباع کردن
steep
U
اشباع کردن
voltage saturation
U
اشباع ولتاژی
voltage saturation
U
اشباع اند
satiate
U
اشباع شدن
satiated
U
اشباع شدن
satiates
U
اشباع شدن
satiating
U
اشباع شدن
imbibe
U
اشباع کردن
imbibed
U
اشباع کردن
imbibes
U
اشباع کردن
imbibing
U
اشباع کردن
sodden
U
اشباع شده
plate saturation
U
اشباع اند
current saturation
U
اشباع اند
steepest
U
اشباع کردن
unsaturated
U
اشباع نشده
saturating
U
اشباع شدن
saturates
U
اشباع شدن
temperature saturation
U
اشباع دمایی
subsaturation
U
شبه اشباع
unsaturate
U
اشباع نشده
saturating
U
اشباع کردن
indoctrinate
U
اغشتن اشباع کردن
indoctrinated
U
اغشتن اشباع کردن
chalk-line
U
[ریسمان اشباع شده با گچ]
unsaturated
U
ترکیب اشباع نشده
pervasiveness
U
قوه سرایت یا اشباع
chroma
U
درجه اشباع رنگ
collector saturation voltage
U
ولتاژ اشباع کلکتور
suffuse
U
پوشاندن اشباع کردن
indoctrinates
U
اغشتن اشباع کردن
suffused
U
پوشاندن اشباع کردن
suffuses
U
پوشاندن اشباع کردن
saturant
U
بحد اشباع رسیده
saturated air
U
هوای اشباع شده
saturated soil paste
U
خمیر خاک اشباع
saturated transistor
U
ترانزیستور اشباع شده
unsaturated fat
U
چربی اشباع نشده
saturated fat
U
چربی اشباع شده
unsaturate
U
ترکیب اشباع نشده
under szturated rock
U
سنگ زیر اشباع
saturated fats
U
چربی اشباع شده
subsaturated
U
نیمه اشباع شده
suffusing
U
پوشاندن اشباع کردن
indoctrinating
U
اغشتن اشباع کردن
polyunsaturated
U
دارای حلقههای اشباع نشده
ethylene
U
هیدرو کربن اشباع نشده
poly unsaturated fat
U
پلی چربی اشباع نشده
soak
U
بوسیله مایع اشباع شدن
soaks
U
بوسیله مایع اشباع شدن
acetylene
U
هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول 2H2C
geraniol
U
الکل اشباع شده مایع و معطر
inundating
U
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundated
U
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundate
U
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundates
U
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
oilite bushing
U
بوش مخصوصی از جنس برنز اشباع شده با روغن
approach lane
U
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
condensation shock
U
چگالش ناگهانی هوای فوق اشباع در حین عبور از حالت شوک
age hardening
U
سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
zero air voids unit weight
U
وزن ذرات موجود در خاک درواحد حجم خاک اشباع شده
accessible
U
نزدیک
to gain ground upon
U
نزدیک
vicinal
U
نزدیک
hand to hand
U
نزدیک
nearby
U
نزدیک
up against
<idiom>
U
نزدیک به
up to
<idiom>
U
نزدیک به
nigh
U
نزدیک
hand-to-hand
U
نزدیک
on the verge of
U
نزدیک به
nearer
U
نزدیک
neared
U
نزدیک
near-
U
نزدیک
near
U
نزدیک
proximate
U
نزدیک
closes
U
نزدیک
close up
U
از نزدیک
close aboard
U
نزدیک
closer
U
نزدیک
closest
U
نزدیک
forthcoming
U
نزدیک
approaching
U
نزدیک
beside
U
نزدیک
close
U
نزدیک
close-up
U
از نزدیک
cephalo
U
نزدیک به سر
close-ups
U
از نزدیک
caudal
U
نزدیک به دم
adjacent
U
نزدیک
close by
U
نزدیک
at hand
U
نزدیک
upcoming
U
نزدیک
fast by
U
نزدیک
hard by
U
نزدیک
forbye
U
نزدیک
forbye
U
از نزدیک
foreby
U
نزدیک
near at hand
U
نزدیک
neighbouring
U
نزدیک
near upon
U
نزدیک
nears
U
نزدیک
next door to
U
نزدیک
in sight
U
نزدیک
not ahunderd mails flom
U
نزدیک
towards
U
نزدیک
nearing
U
نزدیک
forby
U
از نزدیک
forby
U
نزدیک
nearest
U
نزدیک
by
U
از نزدیک
near by
U
نزدیک به
imminent
U
نزدیک
on the eve of
U
نزدیک
contiguous
U
نزدیک
narrowly
U
از نزدیک
near by
U
نزدیک
myopia
U
نزدیک بینی
inextremis
U
نزدیک بمرگ
close control
U
کنترل نزدیک
inapproachable
U
نزدیک نشدنی
upcoming
U
دراتیه نزدیک
in the near future
U
در آینده نزدیک
in the near f.
U
دراینده نزدیک
toward(s) evening
U
نزدیک به عصر
caudal
U
نزدیک به انتها
deciding
U
نزدیک به هدف
immediate flanks
U
جناحین نزدیک
approachable
U
نزدیک شدنی
near by
U
دم دست نزدیک
nearsightedness
U
نزدیک بینی
nearer the end
U
نزدیک تر بیابان
infighting
U
نبرد نزدیک
aggress
U
نزدیک شدن
deeper
U
نزدیک به هدف
deep
U
نزدیک به هدف
myopy
U
نزدیک بینی
paranasal
U
نزدیک بینی
near sightedness
U
نزدیک بینی
to be quite close
U
نزدیک به هم بودن
deepest
U
نزدیک به هدف
close range
U
فاصله نزدیک
keep back
U
نزدیک نشوید
near sight
U
نزدیک بینی
aftermost
U
نزدیک پاشنه
near shore
U
نزدیک به ساحل
near point
U
نقطه نزدیک
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com