Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
conclude
U
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes
U
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
deduction
U
استنتاج نتیجه گیری
gathered
U
نتیجه گرفتن استباط کردن
gather
U
نتیجه گرفتن استباط کردن
inferable
U
قابل استنتاج استنتاج پذیر
inferrible
U
قابل استنتاج استنتاج پذیر
deducing
U
نتیجه گرفتن
to pull a result
U
نتیجه گرفتن
deduces
U
نتیجه گرفتن
deduce
U
نتیجه گرفتن
deduced
U
نتیجه گرفتن
to drawa conclusion
U
نتیجه گرفتن
moralising
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize
U
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
backfiring
U
نتیجه معکوس گرفتن
to put two and two together
<idiom>
U
نتیجه گرفتن
[اصطلاح]
backfired
U
نتیجه معکوس گرفتن
backfire
U
نتیجه معکوس گرفتن
backfires
U
نتیجه معکوس گرفتن
draw a blank
<idiom>
U
نتیجه عکس گرفتن
obvert
U
نتیجه معکوس گرفتن از
derives
U
نتیجه گرفتن مشتق شدن
deriving
U
نتیجه گرفتن مشتق شدن
derive
U
نتیجه گرفتن مشتق شدن
paralpgize
U
نتیجه غلط ازمقدمه گرفتن
concludes
U
استنتاج کردن
derive
U
استنتاج کردن
conclude
U
استنتاج کردن
draw a cunclusion
U
استنتاج کردن
deriving
U
استنتاج کردن
draw a conclusion
U
استنتاج کردن
derives
U
استنتاج کردن
subsume
U
استنتاج کردن
inferred
U
استنتاج کردن
infers
U
استنتاج کردن
infer
U
استنتاج کردن
inferring
U
استنتاج کردن
subsumes
U
استنتاج کردن
subsumed
U
استنتاج کردن
subsuming
U
استنتاج کردن
to put two and two together
<idiom>
U
استنتاج کردن
[اصطلاح]
evolved
U
استنتاج کردن نموکردن
evolving
U
استنتاج کردن نموکردن
evolves
U
استنتاج کردن نموکردن
evolve
U
استنتاج کردن نموکردن
induce
U
استنتاج کردن تحریک شدن
induces
U
استنتاج کردن تحریک شدن
induced
U
استنتاج کردن تحریک شدن
inducing
U
استنتاج کردن تحریک شدن
It wI'll eventually pay off.
U
با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion
<idiom>
U
نتیجه حتمی
[نتیجه مسلم]
بودن
foregone conclusion
U
نتیجه حتمی نتیجه مسلم
evolvement
U
استنتاج
conclusions
U
استنتاج
eduction
U
استنتاج
inferences
U
استنتاج
fruition
U
استنتاج
conclusion
U
استنتاج
subsumption
U
استنتاج
inference
U
استنتاج
inferential
U
وابسته به استنتاج
obversion
U
استنتاج معکوس
deduction
U
استنتاج قیاسی
waste one's breath
<idiom>
U
بی نتیجه صحبت کردن
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
to be kept at bay
U
بی نتیجه حمله کردن
illatively
U
بطریق استنتاج یا استخراج
induction
U
قیاس کل از جزء استنتاج
inductions
U
قیاس کل از جزء استنتاج
inferentally
U
بطریق استنتاج یا استنباط
inference rule
U
قواعد استنتاج
[منطق]
follow out
U
اخذ نتیجه دنبال کردن
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
to snuff out
U
در نتیجه گل گیری خاموش کردن
transformation rule
U
قواعد استنتاج
[منطق]
[ریاضی]
rule of inference,
U
قواعد استنتاج
[منطق]
[ریاضی]
to affect something
[cultivate for effect]
U
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding
U
خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
syntheses
U
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
synthesis
U
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
break the wind
U
در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffle
U
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled
U
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles
U
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling
U
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
redundancy
U
نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancies
U
نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
seized
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circled
U
گرفتن احاطه کردن
holds
U
جا گرفتن تصرف کردن
embracing
U
در بر گرفتن بغل کردن
circles
U
گرفتن احاطه کردن
surrenders
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrender
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
educe
U
گرفتن استخراج کردن
strike root
U
ریشه کردن گرفتن
hold
U
جا گرفتن تصرف کردن
bevel
U
پخ کردن لبه گرفتن
fog
U
تیره کردن مه گرفتن
obtains
U
فراهم کردن گرفتن
obtained
U
گرفتن یا دریافت کردن
circle
U
گرفتن احاطه کردن
obtained
U
فراهم کردن گرفتن
obtain
U
گرفتن یا دریافت کردن
obtain
U
فراهم کردن گرفتن
to smell out
U
گرفتن وپیدا کردن
circling
U
گرفتن احاطه کردن
fogs
U
تیره کردن مه گرفتن
hunt down
U
دنبال کردن و گرفتن
embraced
U
در بر گرفتن بغل کردن
embrace
U
در بر گرفتن بغل کردن
engage
U
گرفتن استخدام کردن
embraces
U
در بر گرفتن بغل کردن
to fill up
U
گرفتن تکمیل کردن
abalienate
U
منتقل کردن پس گرفتن
engages
U
گرفتن استخدام کردن
obtains
U
گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice
U
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
borrow
U
وام گرفتن اقتباس کردن
run down
<idiom>
U
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
to run over
U
مرور کردن زیر گرفتن
borrowed
U
وام گرفتن اقتباس کردن
frame
U
چارچوب گرفتن طرح کردن
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
mourn
U
ماتم گرفتن گریه کردن
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
bathed
U
ابتنی کردن حمام گرفتن
jest
U
ببازی گرفتن شوخی کردن
hold
U
دریافت کردن گرفتن توقف
resigns
U
کناره گرفتن تفویض کردن
wail
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wailed
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wailing
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wails
U
ناله کردن ماتم گرفتن
secure
U
تصرف کردن گرفتن هدف
ingurgitate
U
فرا گرفتن زیاد پر کردن
rises
U
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
secures
U
تصرف کردن گرفتن هدف
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
rise
U
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
holds
U
دریافت کردن گرفتن توقف
pass
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
to split the difference
U
میانه را گرفتن مصالحه کردن
follow through
U
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
mourned
U
ماتم گرفتن گریه کردن
overlie
U
قرار گرفتن خفه کردن
to go to school to
U
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
to release for a ransom
U
با گرفتن فدیه ازاد کردن
embed
U
دور گرفتن جاسازی کردن
stack up
U
جمع کردن اندازه گرفتن
take on
U
گرفتن کارگر هیاهو کردن
occupies
U
مشغول کردن به کار گرفتن
occupy
U
مشغول کردن به کار گرفتن
occupying
U
مشغول کردن به کار گرفتن
hugged
U
بغل کردن محکم گرفتن
passes
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
passed
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
jests
U
ببازی گرفتن شوخی کردن
hug
U
بغل کردن محکم گرفتن
borrows
U
وام گرفتن اقتباس کردن
finest
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
fine
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
mourns
U
ماتم گرفتن گریه کردن
hugs
U
بغل کردن محکم گرفتن
embeds
U
دور گرفتن جاسازی کردن
hugging
U
بغل کردن محکم گرفتن
bath
U
ابتنی کردن حمام گرفتن
fined
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
to set a
U
اندازه گرفتن باطل کردن
resign
U
کناره گرفتن تفویض کردن
factorize
U
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
fussed
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimating
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
titrate
U
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
boot
U
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
To take an invevtory.
U
صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
fussing
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimates
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimated
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
fusses
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimate
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
to mediate a result
U
وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
slurring
U
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
track down a person
U
رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
takle
U
به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
early weaning
U
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com