English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
deduction U استنتاج نتیجه گیری
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
inferable U قابل استنتاج استنتاج پذیر
inferrible U قابل استنتاج استنتاج پذیر
deducing U نتیجه گرفتن
to pull a result U نتیجه گرفتن
deduces U نتیجه گرفتن
deduce U نتیجه گرفتن
deduced U نتیجه گرفتن
to drawa conclusion U نتیجه گرفتن
moralising U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
backfiring U نتیجه معکوس گرفتن
to put two and two together <idiom> U نتیجه گرفتن [اصطلاح]
backfired U نتیجه معکوس گرفتن
backfire U نتیجه معکوس گرفتن
backfires U نتیجه معکوس گرفتن
draw a blank <idiom> U نتیجه عکس گرفتن
obvert U نتیجه معکوس گرفتن از
derives U نتیجه گرفتن مشتق شدن
deriving U نتیجه گرفتن مشتق شدن
derive U نتیجه گرفتن مشتق شدن
paralpgize U نتیجه غلط ازمقدمه گرفتن
concludes U استنتاج کردن
derive U استنتاج کردن
conclude U استنتاج کردن
draw a cunclusion U استنتاج کردن
deriving U استنتاج کردن
draw a conclusion U استنتاج کردن
derives U استنتاج کردن
subsume U استنتاج کردن
inferred U استنتاج کردن
infers U استنتاج کردن
infer U استنتاج کردن
inferring U استنتاج کردن
subsumes U استنتاج کردن
subsumed U استنتاج کردن
subsuming U استنتاج کردن
to put two and two together <idiom> U استنتاج کردن [اصطلاح]
evolved U استنتاج کردن نموکردن
evolving U استنتاج کردن نموکردن
evolves U استنتاج کردن نموکردن
evolve U استنتاج کردن نموکردن
induce U استنتاج کردن تحریک شدن
induces U استنتاج کردن تحریک شدن
induced U استنتاج کردن تحریک شدن
inducing U استنتاج کردن تحریک شدن
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
evolvement U استنتاج
conclusions U استنتاج
eduction U استنتاج
inferences U استنتاج
fruition U استنتاج
conclusion U استنتاج
subsumption U استنتاج
inference U استنتاج
inferential U وابسته به استنتاج
obversion U استنتاج معکوس
deduction U استنتاج قیاسی
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
to be kept at bay U بی نتیجه حمله کردن
illatively U بطریق استنتاج یا استخراج
induction U قیاس کل از جزء استنتاج
inductions U قیاس کل از جزء استنتاج
inferentally U بطریق استنتاج یا استنباط
inference rule U قواعد استنتاج [منطق]
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
transformation rule U قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
rule of inference, U قواعد استنتاج [منطق] [ریاضی]
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding U خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
syntheses U استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
synthesis U استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
break the wind U در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffle U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffling U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
redundancy U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancies U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
seized U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circled U گرفتن احاطه کردن
holds U جا گرفتن تصرف کردن
embracing U در بر گرفتن بغل کردن
circles U گرفتن احاطه کردن
surrenders U پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered U پس گرفتن و تبدیل کردن
surrender U پس گرفتن و تبدیل کردن
educe U گرفتن استخراج کردن
strike root U ریشه کردن گرفتن
hold U جا گرفتن تصرف کردن
bevel U پخ کردن لبه گرفتن
fog U تیره کردن مه گرفتن
obtains U فراهم کردن گرفتن
obtained U گرفتن یا دریافت کردن
circle U گرفتن احاطه کردن
obtained U فراهم کردن گرفتن
obtain U گرفتن یا دریافت کردن
obtain U فراهم کردن گرفتن
to smell out U گرفتن وپیدا کردن
circling U گرفتن احاطه کردن
fogs U تیره کردن مه گرفتن
hunt down U دنبال کردن و گرفتن
embraced U در بر گرفتن بغل کردن
embrace U در بر گرفتن بغل کردن
engage U گرفتن استخدام کردن
embraces U در بر گرفتن بغل کردن
to fill up U گرفتن تکمیل کردن
abalienate U منتقل کردن پس گرفتن
engages U گرفتن استخدام کردن
obtains U گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice U دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
borrow U وام گرفتن اقتباس کردن
run down <idiom> U انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
to run over U مرور کردن زیر گرفتن
borrowed U وام گرفتن اقتباس کردن
frame U چارچوب گرفتن طرح کردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
mourn U ماتم گرفتن گریه کردن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
bathed U ابتنی کردن حمام گرفتن
jest U ببازی گرفتن شوخی کردن
hold U دریافت کردن گرفتن توقف
resigns U کناره گرفتن تفویض کردن
wail U ناله کردن ماتم گرفتن
wailed U ناله کردن ماتم گرفتن
wailing U ناله کردن ماتم گرفتن
wails U ناله کردن ماتم گرفتن
secure U تصرف کردن گرفتن هدف
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
rises U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
secures U تصرف کردن گرفتن هدف
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
rise U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
holds U دریافت کردن گرفتن توقف
pass U سبقت گرفتن از خطور کردن
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
follow through U گرفتن زه پس از رها کردن تیر
mourned U ماتم گرفتن گریه کردن
overlie U قرار گرفتن خفه کردن
to go to school to U یاد گرفتن یا تقلید کردن از
to release for a ransom U با گرفتن فدیه ازاد کردن
embed U دور گرفتن جاسازی کردن
stack up U جمع کردن اندازه گرفتن
take on U گرفتن کارگر هیاهو کردن
occupies U مشغول کردن به کار گرفتن
occupy U مشغول کردن به کار گرفتن
occupying U مشغول کردن به کار گرفتن
hugged U بغل کردن محکم گرفتن
passes U سبقت گرفتن از خطور کردن
passed U سبقت گرفتن از خطور کردن
to get to U شروع کردن دست گرفتن
jests U ببازی گرفتن شوخی کردن
hug U بغل کردن محکم گرفتن
borrows U وام گرفتن اقتباس کردن
finest U جریمه گرفتن از صاف کردن
fine U جریمه گرفتن از صاف کردن
mourns U ماتم گرفتن گریه کردن
hugs U بغل کردن محکم گرفتن
embeds U دور گرفتن جاسازی کردن
hugging U بغل کردن محکم گرفتن
bath U ابتنی کردن حمام گرفتن
fined U جریمه گرفتن از صاف کردن
to set a U اندازه گرفتن باطل کردن
resign U کناره گرفتن تفویض کردن
factorize U تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
fussed U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimating U غلو کردن دست بالا گرفتن
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
boot U خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
To take an invevtory. U صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
fussing U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimates U غلو کردن دست بالا گرفتن
overestimated U غلو کردن دست بالا گرفتن
fusses U ایراد گرفتن خرده گیری کردن
overestimate U غلو کردن دست بالا گرفتن
to mediate a result U وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
slurring U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
track down a person U رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
takle U به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
early weaning U از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com