English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
prematureness U نابهنگامی زودتر از موقع بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
First come first served. U هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
to be proper for U به موقع بودن
opportuneness U موقعیت موقع بودن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. U موقع شناس بودن
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
prematurity U نابهنگامی
inopportuneness U نابهنگامی
anachronism U نابهنگامی
inopportunity U نابهنگامی
anachronisms U نابهنگامی
impertinence U نابهنگامی بی موقعی
impertinency U نابهنگامی بی موقعی
as soon as possible U هر چه زودتر
as early aspossible U هر چه زودتر
sooner U زودتر
earlier U زودتر
junior U زودتر تازه تر
early as possible U هرچه زودتر
juniors U زودتر تازه تر
previous U آنچه زودتر رخ میدهد
he predeceased his son U زودتر از پسرش مرد
previously U زودتر اتفاق افتادن
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
the volume that preceded U جلدی که زودتر یاجلوتر منتشر شد
whichever is the sooner U هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
to arrive in good time U خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
shake a leg <idiom> U تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
first come, first served <idiom> U هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
Can I go earlier today, just as a special exception? U اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
early bird catches the worm <idiom> U هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
brown major U براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
lead U پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads U پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
piggybacking U استفاده از پیام ارسالی برای انتقال تصدیق از یک پیام که زودتر دریافت شده است
brown minor U براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
activity U روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activities U روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
clamper U مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
terming U موقع
nails U به موقع
at an unearthy hour U بی موقع
nailed U به موقع
seasonably U به موقع
inapposite U بی موقع
nail U به موقع
term U موقع
premature U بی موقع
occasioned U موقع
unseasonably U بی موقع بی جا
occasioning U موقع
siting U موقع
when U در موقع
ill-timed U بی موقع
unseasonable U بی موقع بی جا
behind time U بی موقع
termed U موقع
occasion U موقع
periods U موقع
period U موقع
inopportunely U بی موقع
at the precise moment U در سر موقع
occasions U موقع
room U محل موقع
tactless U موقع نشناس
tactlessly U موقع نشناس
fieldcorn U موقع جولان
e. to the occasion U درخور موقع
placing U مکان موقع
places U مکان موقع
place U مکان موقع
by this U تا این موقع
time U فرصت موقع
at a later period U در موقع دیگر
criticalness U اهمیت موقع
positioning U موقع یابی
situations U محل موقع
situation U محل موقع
times U فرصت موقع
timed U فرصت موقع
belatedly U دیرتر از موقع
nick U موقع بحرانی
nicked U موقع بحرانی
post entry U ثبت پس از موقع
nails U به موقع پرداختن
payment in due cource U پرداخت به موقع
nailed U به موقع پرداختن
on one occasion U دریک موقع
noontime U موقع فهر
meal time U موقع خوراک
in due course U در موقع خود
juncture U موقع بحرانی
nail U به موقع پرداختن
nicking U موقع بحرانی
on the button <idiom> U درست سر موقع
nicks U موقع بحرانی
on the dot <idiom> U دقیقا سر موقع
till his return U تا موقع برگشتن او
thitherto U تا ان موقع تاقبل از ان
discretional <adj.> U موقع شناس
discreet <adj.> U موقع شناس
tactful U موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> U موقع شناس
tactfully U موقع شناس
seed time U موقع تخمکاری
inopportune U بی موقع نامناسب
the proper time to do a thing U موقع مناسب
belated U دیرتر از موقع
rooms U محل موقع
discrete <adj.> U موقع شناس
premature U قبل از موقع نابهنگام
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? U چه موقع قراراست بخوریم ؟
to profit by the accasion U از موقع استفاده کردن
put in force U به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice U برای این موقع
the hour has struck U موقع بحران رسید
i was up late last night U دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtime U موقع صرف غذا
show up U سر موقع حاضر شدن
seedtime U موقع تخم کاری
mealtimes U موقع صرف غذا
to profit by the accasion U موقع را مغتنم شمردن
d. situation U موقع یا موقعیت باریک
here U در این موقع اکنون
exigence U ضرورت موقع تنگ
playtime U موقع شروع نمایش
early resupply U تجدید اماد به موقع
cut short U پیش از موقع قطع کردن
backfires U منفجر شدن قبل از موقع
backfired U منفجر شدن قبل از موقع
backfire U منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic U مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
bedtime U وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes U وقت استراحت موقع خوابیدن
pull a punch U در موقع ضربه دست را کشیدن
it is toolate.to go U دیگر موقع رفتن نیست
He arrived in the nick of time . U درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . U قطار به موقع رسید ( سروقت )
backfiring U منفجر شدن قبل از موقع
slack water U موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
tallyho U صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy U نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
dimout U خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
predate U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas U موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
cod U وصول وجه در موقع تحویل کالا
predated U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
high time U اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
fleshing U تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
cash with order U پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
He cut himself while shaving. U موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
ballast U کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
Will you tell me when to get off? U ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
yoke U پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gesturing U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
shuttered fuze U ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? U آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
funny bone <idiom> U جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchildren U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night. U همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. U آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet U کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
counselled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key U نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counseled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com