Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to incur a criticism
U
مورد انتقاد واقع شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
criticize
U
مورد انتقاد قراردادن
criticising
U
مورد انتقاد قراردادن
draw fire
<idiom>
U
مورد انتقاد قرارگرفتن
criticises
U
مورد انتقاد قراردادن
criticised
U
مورد انتقاد قراردادن
criticizing
U
مورد انتقاد قراردادن
criticized
U
مورد انتقاد قراردادن
criticizes
U
مورد انتقاد قراردادن
to be under fire
U
سخت مورد انتقاد قراردادن
pick to pieces
U
سخت مورد انتقاد قرار دادن
appose
U
مورد سوال واقع شدن
receive attention
U
مورد توجه واقع شدن
to incur the odium of somebody
U
مورد خشم کسی واقع شدن
wraparound
U
ی مورد استفاده واقع شده باشد
to meet any one's a
U
مورد تحسین کسی واقع شدن
anathema
U
هرچیزی که مورد لعن واقع شود
to pass go orrun current
U
معمولا مورد قبول واقع شدن
disliked
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislikes
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislike
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
get into a row
U
مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
dediction of way
U
هر گاه راهی واقع در ملک خصوصی فردی به مدت 02سال مورد استفاده عموم باشد جزء اموال عمومی تلقی خواهد شد
intercostal
U
واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
cleaned
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
U
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
to lie east and west
U
واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
fustigation
U
انتقاد
critique
U
فن انتقاد
censuring
U
انتقاد
censure
U
انتقاد
censured
U
انتقاد
censures
U
انتقاد
criticisms
U
انتقاد
criticism
U
انتقاد
critique
U
انتقاد
critics
U
انتقاد
animadversion
U
انتقاد
reviewal
U
انتقاد
criticalness
U
انتقاد
critiques
U
انتقاد
critiques
U
فن انتقاد
critic
U
انتقاد
criticising
U
انتقاد کردن
hatchet job
U
انتقاد غرضآمیز
criticised
U
انتقاد کردن
raillery
U
سرزنش انتقاد
criticizes
U
انتقاد کردن
criticized
U
انتقاد کردن
criticizing
U
انتقاد کردن
criticize
U
انتقاد کردن
criticises
U
انتقاد کردن
hatchet jobs
U
انتقاد غرضآمیز
diatribes
U
انتقاد تلخ
diatribe
U
انتقاد تلخ
critics
U
انتقاد کننده
hypercriticism
U
افراط در انتقاد
hypercritical
U
مفرط در انتقاد
critically
U
از روی انتقاد
slashing criticism
U
انتقاد سخت
gaff
U
انتقاد نفرین
critic
U
انتقاد کننده
verbalism
U
انتقاد لفظی
criticizable
U
قابل انتقاد
criticizable
U
انتقاد پذیر
self criticism
U
انتقاد از خود
review
U
انتقاد کردن
tear down
<idiom>
U
انتقاد کردن
dish out
<idiom>
U
انتقاد کوبنده
reviews
U
انتقاد کردن
book review
U
انتقاد از کتاب
put down
<idiom>
U
انتقاد کردن
reviewing
U
انتقاد کردن
censurable
U
انتقاد امیز
reviewed
U
انتقاد کردن
self critical
U
انتقاد کننده از خود
pull to pieces
U
سخت انتقاد کردن
fustigate
U
کوبیدن انتقاد کردن
sacred cows
U
شخص مصون از انتقاد
sacred cow
U
شخص مصون از انتقاد
flog
U
انتقاد سخت کردن
flogged
U
انتقاد سخت کردن
flogs
U
انتقاد سخت کردن
hypercritically
U
از روی انتقاد و مفرط
renouncer
U
سرزنش و انتقاد کننده
hypercritic
U
انتقاد سخت وموشکافی
reviewing
U
بازدید انتقاد کردن
reviewed
U
بازدید انتقاد کردن
review
U
بازدید انتقاد کردن
reviews
U
بازدید انتقاد کردن
to be vulnerable
[exposed]
to criticism
U
خود را در معرض انتقاد گذاشتن
critic report
U
گزارش نتیجه جلسه انتقاد
critique
U
جلسه انتقاد بعد ازعملیات
run down
<idiom>
U
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
critiques
U
جلسه انتقاد بعد ازعملیات
lower criticism
U
انتقاد نسبت به مندرجات متن کتاب مقدس
descants
U
اواز زیر خواندن ازادانه انتقاد کردن
descant
U
اواز زیر خواندن ازادانه انتقاد کردن
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
U
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
textualism
U
اهمیت دادن به لفظ یا معنی فاهر انتقاد لفظی
acerbic
<adj.>
U
انتقاد هوشندانه و در عین حال نسبتا ظالمانه از کسی یا چیزی
area of operational interest
U
منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
in reality
U
در واقع
postmortem
U
پس از واقع
situated or situate
U
واقع
substantially
U
در واقع
bestead
U
واقع
indeed
U
در واقع
situate
U
واقع در
post mortem
U
پس از واقع
As it were
U
در واقع
situating
U
واقع در
situates
U
واقع در
sublunar
U
واقع در زیرقمر
situated
U
واقع در جایگزین
realist
U
واقع بین
realist
U
واقع گرا
shipside
U
واقع در کنارکشتی
realists
U
واقع بین
realists
U
واقع گرا
simultaneous with each other
U
با هم واقع شونده
transpontine
U
واقع در انسوی پل
to come to pass
U
واقع شدن
alpha lyrae
U
نسر واقع
to take place
U
واقع شدن
dichasial
U
واقع در دو طرف
initial
U
واقع در اغاز
initialed
U
واقع در اغاز
superjacent
U
واقع درفوق
dereism
U
واقع گریزی
nether
U
واقع در پایین
nether
U
واقع در زیر
initialing
U
واقع در اغاز
initialled
U
واقع در اغاز
initialling
U
واقع در اغاز
initials
U
واقع در اغاز
situated
U
واقع شده در
take place
U
واقع شدن
vanward
U
واقع درجلو
vega
U
نسر واقع
hindering
U
واقع درعقب
hinders
U
واقع درعقب
realistically
U
واقع بین
realistically
U
واقع گرایانه
subjacent
U
واقع در زیر
occurs
U
واقع شدن
occurring
U
واقع شدن
occurred
U
واقع شدن
centric
U
واقع درمرکز
occur
U
واقع شدن
axile
U
واقع درمحور
hindered
U
واقع درعقب
onshore
U
واقع در ساحل
sincipital
U
واقع در جلوی سر
sinisteral
U
واقع درسمت چپ
trumped-up
U
خلاف واقع
down to earth
U
واقع بین
down-to-earth
U
واقع بین
lumbar
U
واقع در کمر
realistic
U
واقع بین
situated or situate
U
واقع شده
realistic
U
واقع گرایانه
trumped up
U
خلاف واقع
hinder
U
واقع درعقب
capsulate
U
واقع درکپسول
hypodermal
U
واقع در زیرپوست
meaner
U
واقع دروسط
mean
U
واقع دروسط
haemal
U
واقع درسوی دل
untrue
U
خلاف واقع
intervascular
U
واقع در میان رگ ها
setting up
U
واقع شده
postern
U
واقع درعقب
sets
U
واقع شده
meanest
U
واقع دروسط
lied
U
واقع شدن
realism
U
واقع بینی
initiatory
U
واقع در اول
intralogical
U
واقع در حدودمنطق
intramontane
U
واقع در کوهستان
intradermic
U
واقع در زیرپوست
intradermal
U
واقع در زیرپوست
it lies on the east of
U
در خاور واقع
set
U
واقع شده
procephalic
U
واقع در جلو سر
precordial
U
واقع در پیش دل
osculant
U
واقع شونده
lie
U
واقع شدن
limitrophe
U
واقع در مرز
vertical
U
واقع در نوک
objectivity
U
واقع بینی
realism
U
واقع گرائی
yonder
U
واقع درانجا
realism
U
واقع گرایی
covenants
U
واقع شود
extraception
U
واقع نگری
life like
U
واقع نما
lies
U
واقع شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com