English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
favourable U موافق مطلوب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
utopiannism U اعتقاد به مدینه فاضله روش فکری افلاطون فرانسیس بیکن سر توماس مور و ..... که در اثار خودجامعهای با تاسیسات مطلوب و افراد بی عیب و درحد کمال مطلوب ایجاد و ان را به عنوان الگویی برای جوامع جهان معرفی کرده اند
optimum U حد مطلوب
optimum U مطلوب
favourites U مطلوب
favourite U مطلوب
favorites U مطلوب
optimal U حد مطلوب
coveted U مطلوب
desired U مطلوب
favourite or vor U مطلوب
favorite U مطلوب
favorable U مطلوب
indign U نا مطلوب
optimum point U نقطه مطلوب
optimum population U حد مطلوب جمعیت
optimum speed U سرعت مطلوب
safe velocity U سرعت مطلوب
target profit U سود مطلوب
optimum output U تولید مطلوب
optimum height U ارتفاع مطلوب
ideals U کمال مطلوب
merit goods U کالاهای مطلوب
ideal U کمال مطلوب
lief U مطلوب مایل
desired leading U مسیر مطلوب
economic order quantity U حد مطلوب سفارش
optimal solution U راه حل مطلوب
at a premium U بسیار مطلوب
nicest U دلپذیر مطلوب
nicer U دلپذیر مطلوب
optimum U حالت مطلوب
optimum U مقدار مطلوب
desirable U خواستنی مطلوب
nice U دلپذیر مطلوب
to be in demand U خریدارداشتن مطلوب بودن
blander U شیرین و مطلوب نجیب
blandest U شیرین و مطلوب نجیب
optimal U مربوط به کمال مطلوب
inflationary gap U سطح اشتغال مطلوب
It is much sought after. بسیار مطلوب است.
ideal irrigation interval U فاصله مطلوب ابیاری
eligible U واجد شرایط مطلوب
desired rate of development U نرخ مطلوب توسعه
favourably U بطور مساعد یا مطلوب
optimization U بدست اوردن حد مطلوب
optimum allocation of resources U تخصیص مطلوب منابع
towardly U امید بخش مطلوب
optimal planning U برنامه ریزی مطلوب
bland U شیرین و مطلوب نجیب
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
desired rate of capital accumulation U نرخ تراکم سرمایه مطلوب
idealistic U مطلوب وابسته به ارمان گرایی
desirability U درجه تمایل شرایط مطلوب
ideally U مطابق ارزو و یاکمال مطلوب
To obtain the desired result . U نتیجه مطلوب را بدست آوردن
desired ground zone U نقطه ترکش اتمی مطلوب
your action produced the desired effect U اقدامتان اثر مطلوب بخشید
beau ideal U زیبای تمام عیار کمال مطلوب
desideratum U ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
desired leading U سمت حرکت مطلوب هواپیما یا ناو
in suit with U موافق
according U موافق
non concurrent U نا موافق
congruent U موافق
pro U له موافق
compliant U موافق
in keeping U موافق
in suit with U موافق با
attune U موافق
agreeably to U موافق
concordant U موافق
congruous U موافق
consilient U موافق
accordant U موافق
consentaneous U موافق
consentient U موافق
agreed U موافق
sympathetic U موافق
respondents U موافق
respondent U موافق
amicable U موافق
sympathizers U موافق
sympathizer U موافق
sympathisers U موافق
incompatible U نا موافق
pro- U له موافق
compatible <adj.> U موافق
attuned U موافق
textually U موافق نص
prosodiacal U موافق
prosodial U موافق
compossible <adj.> U موافق
tuners U زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
tuner U زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
fair wind U باد موافق
in accordance with U مطابق موافق
disagreed U موافق نبودن
quarter wind U باد موافق
compatibly U بطور موافق
disagreeing U موافق نبودن
disagrees U موافق نبودن
fellow countryman U موافق شدن
fellow countryman U موافق کردن
see eye to eye <idiom> U موافق بودن
go along U موافق بودن
after ones own heart U موافق دلخواه
to go along U موافق بودن
to my satisfaction U موافق دلخواه من
consistently U بطور موافق
fair tide U جریان اب موافق
string along U موافق بودن
disagree U موافق نبودن
placet U رای موافق
accomodating U راحت موافق
friendlies U مهربان موافق
satisfactorily U موافق دلخواه
shaken U موافق شیوه
palatably U موافق ذائقه
yea U رای موافق
harmoniously U بطور موافق
rationally U موافق عقل
friendliest U مهربان موافق
prorenata U شخص موافق
truly U موافق باحقایق
adapt U موافق بودن
agonist muscle U عضله موافق
friendly U مهربان موافق
at will U موافق میل
after one's will U موافق میل
non placer U موافق نیستم
prorenata U نسبت موافق
friendlier U مهربان موافق
in tune <idiom> U با یکدیگر موافق بودن
to agree on something U موافق بودن با چیزی
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
to a toa praposal U باپیشنهادی موافق بودن
quite the thing U موافق سبک روز
no cigar <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
to bring in to line U وفق دادن موافق
geometrically U موافق علم هندسه
geodetically U موافق قاعده پیمایش
scientifically U موافق اصول علمی
naturalistic U موافق با اصول طبیعی
accommodatingly U بطور موافق راحت
cronies U رفیق موافق هم اطاق
physically U موافق علم فیزیک
harmonious U موزون سازگار موافق
crony U رفیق موافق هم اطاق
comkpliant U موافق اجابت کننده
concurring opinion U رای موافق مشروط
genetically U موافق علم پیدایش
genealogically U موافق شجره نامه
slot machines U ماشین خودکاری که پول درسوراخ ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند
slot machine U ماشین خودکاری که پول درسوراخ ان انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند
adverse yaw U شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
agrees U موافقت کردن موافق بودن
agree U موافقت کردن موافق بودن
she always had her way U همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonising U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized U موافق کردن هم اهنگ شدن
physiognomically U موافق علم قیافه شناسی
pros and cons U موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonizes U موافق کردن هم اهنگ شدن
adapting U وفق دادن موافق بودن
harmonizing U موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts U وفق دادن موافق بودن
harmonises U موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically U موافق علم خوب خوردن
in obdience to U برای اطاعت از موافق امر
fall in U مطابقت کردن موافق شدن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
harmonize U موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi U ضربه دست موافق ایستادن
to put over a play U موافق بدادن نمایشی شدن
harmonised U موافق کردن هم اهنگ شدن
capturing U کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
capture U کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
captures U کنترل مسیر حرکت برای نگهداشتن الات دقیق روی میزان مطلوب
nympholept U کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
favourble balance of trade U تعادل مطلوب تجارتی موازنه مثبت بیشتر بودن صادرات یک کشور ازوارداتش
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
I agree with you completely. U من کاملا با نظر شما موافق هستم.
To view something approvingly ( favourably ) . U چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
live up to one's principles U موافق مرام خود رفتار کردن
keep up with the times U موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull U بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously U بطور مساعد یا موافق خجسته وار
pragmatize U موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
physico theology U حکمت الهی موافق اصول طبیعی
The pros and cons ( of something ) . U جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
homosexual U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
arguing U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals U دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
accordantly U بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
argued U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
forward chaining U روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
chronologize U بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
backward chaining U روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com