Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
piffle
U
من من کردن حرف بیهوده زدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
waste
U
حرام کردن بیهوده تلف کردن
wastes
U
حرام کردن بیهوده تلف کردن
piddle
U
کار بیهوده کردن
piddled
U
کار بیهوده کردن
piddles
U
کار بیهوده کردن
fiddle
U
کار بیهوده کردن
fiddled
U
کار بیهوده کردن
fiddles
U
کار بیهوده کردن
rant
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
frivol
U
کار بیهوده کردن
ranten
U
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
to beat the air
U
کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel
U
کوشش بیهوده کردن
to milk the ram
U
کوشش بیهوده کردن
to plough sands
U
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough the sand
U
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
run through
<idiom>
U
اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
Other Matches
ineffectively
U
بیهوده
trashier
U
بیهوده
driftless
U
بیهوده
bootless
U
بیهوده
non-starters
U
بیهوده
trashiest
U
بیهوده
trashy
U
بیهوده
idlest
U
بیهوده
idles
U
بیهوده
of no issue
U
بیهوده
idled
U
بیهوده
idle
U
بیهوده
ineffectual
U
بیهوده
vain
U
بیهوده
uselessly
U
بیهوده
in vain
U
بیهوده
duller
U
بیهوده
thankless
U
بیهوده
ineffective
U
بیهوده
rodomontade
U
بیهوده
jejune
U
بیهوده
waste
U
بیهوده
purposeless
U
بیهوده
dulled
U
بیهوده
futile
U
بیهوده
dull
U
بیهوده
pointless
U
بیهوده
to no purpose
U
بیهوده
futility
U
بیهوده گی
purposelessly
U
بیهوده
dulls
U
بیهوده
dulling
U
بیهوده
dullest
U
بیهوده
wastes
U
بیهوده
unfruitful
U
بیهوده
kibosh
U
بیهوده
unavailing
U
بیهوده
non-starter
U
بیهوده
without result
U
بی نتیجه بیهوده
fillips
U
چیز بیهوده
futilely
U
بطور بیهوده
fribble
U
کار بیهوده
claver
U
گفتار بیهوده
to dally
U
بیهوده گذرانیدن
blether
U
بیهوده گفتن
blethered
U
بیهوده گفتن
blethering
U
بیهوده گفتن
blethers
U
بیهوده گفتن
false pride
U
غرور بیهوده
flash in the pan
U
کوشش بیهوده
havers
U
بیهوده چرند
he speaks to the purpose
U
بیهوده نمیگوید
inutile
U
بیهوده نامناسب
lostlabour
U
کوشش بیهوده
to go on
U
بیهوده مگو
unproductive consumption
U
مصرف بیهوده
babble
U
سخن بیهوده
babbled
U
سخن بیهوده
idle talk
U
سخن بیهوده
fillip
U
چیز بیهوده
ineffectual struggle
U
کوشش بیهوده
inert society
U
جامعه بیهوده
wasteful expenditures
U
مخارج بیهوده
infructuous
U
بیحاصل بیهوده
vaporing
U
سخن بیهوده
babbles
U
سخن بیهوده
ranten
U
بیهوده گویی
an abortive attempt
U
کوشش بیهوده
farces
U
کار بیهوده
rant
U
بیهوده گویی
frustrated
U
باطل بیهوده
ineffectually
U
بطور بیهوده
wild goose chase
U
تلاش بیهوده
hooey
U
بیهوده مزخرف
dead lift
U
کوشش بیهوده
dead pull
U
کوشش بیهوده
an absurd notion
U
خیال بیهوده
ranting
U
بیهوده گویی
farce
U
کار بیهوده
ranted
U
بیهوده گویی
tautologic
U
بیهوده تکرار کن
wild-goose chases
U
تلاش بیهوده
wild-goose chase
U
تلاش بیهوده
mockery
U
زحمت بیهوده
rants
U
بیهوده گویی
frivolous
U
پوچ بیهوده وبیمعنی
impracticable
U
غیر عملی بیهوده
boondoggle
[American English]
U
وقت بیهوده گذرانی
quiddle
U
بیهوده وقت گذرانیدن
dawdling
U
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
U
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
U
بیهوده وقت گذراندن
inanity
U
بیهودگی کار بیهوده
small talk
U
حرف بیهوده زدن
jives
U
کلمات بیهوده واحمقانه
vain
U
مغرورانه بطور بیهوده
jauk
U
بیهوده وقت گذراندن
jiving
U
کلمات بیهوده واحمقانه
jived
U
کلمات بیهوده واحمقانه
jive
U
کلمات بیهوده واحمقانه
to break butterfly on wheel
U
بیهوده صرف نیروکردن
absurdly
U
بطور بیهوده و مزخرف
moon
U
بیهوده وقت گذراندن
moons
U
بیهوده وقت گذراندن
loaf
U
وقت را بیهوده گذراندن
to loaf a way one's time
U
بیهوده وقت گذراندن
delusion
U
پندار بیهوده وهم
dawdle
U
بیهوده وقت گذراندن
dawdler
U
بیهوده وقت گذران
delusions
U
پندار بیهوده وهم
dillydally
U
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
U
بیهوده وقت گذراندن
to muck a bout
U
بیهوده وقت گذراندن
inanely
U
بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to loiter a way one's time
U
وقت خود را بیهوده گذرانیدن
to be a dead duck
U
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
to p at or in an occpation
U
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
snoozed
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing
U
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to saunter through life
U
عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
nugacity
U
چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
hypochondria
U
اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder
[soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed]
U
خوراک توپ
[سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin
U
نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
garbage in garbage out
U
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo
U
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com