English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I never saw anything like it. U من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i had never seen such a book U من هرگز چنین کتابی ندیده ام
he never saw a lion U او هرگز شیر ندیده است
he has never seen a lion U او هرگز شیر ندیده است
Not on your life ! U هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
that will be the day <idiom> U چیزی که هرگز تکرار نخواهد شد
so to speak U اگربتوان چنین چیزی گفت
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. U ابدا"چنین چیزی نیست
so to peaking U اگر بتوان چنین چیزی گفت
Such a thing does not exist at all . U چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
No such a thing has been stipulated in the contract. U درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
methought U چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
wellŠsuppose it is so U خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
unsight U ندیده
permitting U ندیده گرفتن
permits U ندیده گرفتن
permit U ندیده گرفتن
unscathed U صدمه ندیده
intact U صدمه ندیده
landlubbers U ادم دریا ندیده
land lubber U ادم دریا ندیده
land lubber U ادم کشتی ندیده
landlubber U ادم دریا ندیده
to buy a pig in a poke U چیزیرا ندیده خریدن
I havent seen you for a long time. U مدتها است که شما را ندیده ام
unscathed U خسارت ندیده زخمی نشده
We havent seen him for ages. U سالهاست اورا ندیده ایم
integrity U دادهای که آسیب ندیده است
i u. that he has been hurt U قول می دهم که اسیبی ندیده باشد
never U هرگز
when hell freezes over <idiom> U هرگز
over one's dead body <idiom> U هرگز
not for an instant U هرگز
neer U هرگز
nevermore U هرگز دیگر
ever U هرگز هیچ
nulipara U زن هرگز نزاییده
Eternal (everlasting)life. U ابدا" (هرگز ) !
never more U هرگز دیگر
ever- U هرگز هیچ
the jealouse never had tranquillity. <proverb> U یسود هرگز نیاسود .
nonwinner U هرگز برنده نشده
parity U برای خطاها و اینکه داده دودویی ارسالی آسیب ندیده است
at present U اکنون
present U اکنون
for the present U اکنون
at the present moment U اکنون
at present U اکنون
presents U اکنون
presented U اکنون
presenting U اکنون
now U اکنون
at the moment U اکنون
Better late then never. <proverb> U تاخیر بهتر از هرگز است .
I could never make her understand . U هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
not now or ever U نه اکنون و نه در آینده
the present and the past U اکنون و گذشته
now f.it U اکنون دیگراغازکنیم
it is quite another story now U اوضاع اکنون دگرگون
i am busy at the moment U اکنون کار دارم
here U در این موقع اکنون
he is now at rest U اکنون اسوده است
You are free to go now. U اکنون آزادید بروید.
We just received word that . . . U هم اکنون اطلاع رسید که …
THe flesh will never be separated from the finger . <proverb> U گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
Better late than never. <proverb> U دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
Better late than never! <proverb> U دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
A tale never loses in the telling . <proverb> U یک یکایت هرگز با نقل گشتن کاسته نگردد.
an impersonal deity U خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود
Never look a gift horse in the mouth. <proverb> U دهان اسب پیشکشى را هرگز معاینه نکن .
i now know the v of exercise U اکنون قدر ورزش را میفهمم
they sing small now U اکنون دیگر صداشان در نمیاید
Time and tide wait for no man . <proverb> U زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> U دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
A watched pot never boils. <proverb> U چون به قورى چشم دوزى هرگز بجوش نیاید .
maiden race U مسابقه بین اسبهایی که هرگز برنده نشده اند
Borrowed garments never fit well . <proverb> U لباس عاریه هرگز به خوبى اندازه نمى شود.
guilders U نام سکه زرهلندی که اکنون درکارنیست
present work U عملیاتی که اکنون انجام شده است
we are now quits U اکنون با هم برابر شدیم دیگرحسابی نداریم
at this stage <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this time <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
guilder U نام سکه زرهلندی که اکنون درکارنیست
The plan is now in action ( underway ) . U طرح اکنون بمرحله عمل درآمده است
Never put off till tomorrow what maybe done today. <proverb> U آنچه امروز مىتوانى انجام دهى هرگز براى فردا مگذار.
sic U چنین
so U چنین
thus U چنین
i express my regret for it U که چنین شد
like this U چنین
such U یک چنین
such U چنین
it happened thaf U چنین
likewise U چنین
the report goes U چنین گویند
exactly U چنین است
there is a rumour that U چنین میگویند که
be it so U چنین باشد
i imagine he is my friend U چنین می پندارم
secus U نه این چنین
be it so U چنین باد
who said so? U که چنین حرفی زد
so said darius U چنین گفت ....
i was given to understand U چنین فهمیدم
amen U چنین باد
beit so U چنین باد
such and such U چنین و چنان
beit so U چنین باشد
methinks U چنین مینماید
meseems U چنین بنظرم میرسد
semble U چنین به نظر می رسد
it look as if U چنین مینماید که گویی
what [some] people would call [may call] <adj.> U که چنین نامیده شده
it follows that..... U چنین برمی اید که ....
perhaps so U شاید چنین باشد
methinks U بنظرم چنین میرسد
so-called U که چنین نامیده شده
so called U که چنین نامیده شده
that is not the case U مطلب چنین نیست
in that case U حال که چنین است
i express my regret for it U پوزش میخواهم که چنین شد
is it not U ایا چنین نیست
Fate had so decreed . I t was so destined . U قسمت چنین بود
integrity U حقیقتی که بیان کننده این است که فایل روی دیسک آسیب ندیده است و خراب نیست
iguanodon U سوسمار بزرگ گیاه خوار که اکنون بشکل سنگواره دیده میشود
ex-directory U شخصی که چنین شمارهای را دارد
is that so? U ایا وا قعا چنین است
so-and-so U اینکار وانکار چنین وچنان
it promisews to be easy U چنین مینماید که اسان است
such being the case U حال که چنین است دراینصورت
so and so U اینکار وانکار چنین وچنان
scilicet U از این چنین استنباط میشود.....
But fate decreed otherwise. U اما قسمت چنین بود .
koh i noor U کوه نور:الماس نامی هندوستان که اکنون جزودارایی پادشاه انگلیس است
dedications U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
coloratura U خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
The story goes that … U آورده اند که (چنین روایت کنند )…
he pretended to be asleep U چنین وانمود کرد که خواب است
coloraturas U خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
dedication U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
It was inappropriate to make such a remark . U مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
sic U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
Never spend money before you have earned it. هرگز قبل از پول درآوردن، پول خرج نکنید.
sick U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sickest U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
white crow U چیز ندیده چیز کمیاب
the big three U ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
to take action to prevent [stop] such practices U اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
phyrgian cap U یکجور کلاه مخروطی که اکنون انرا با کلاه ازادی یکی میدانند
now that you know the way.... U اکنون که راه را یاد گرفتید حال که راه را بلدهستید.......
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. U قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
imperialism U استعمار طلبی سیاست مبتنی بر توسعه یک کشور تا حد یک امپراطوری ویا حفظ چنین قلمرویی درصورت وجود
cruelty U عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
immunity U به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
This was the one time he did such a thing and it proved to have fateful consequences. U این تنها باری بود که او دست به چنین کاری زد و نتیجه اش فاجعه انگیز بود.
If so, you've only yourself to blame. U اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
if so U اگر هست اگر چنین است
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com