Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
look for
U
منتظر بودن درجستجو بودن
await
U
منتظر بودن
to look out
U
منتظر بودن
abhide
U
منتظر بودن
awaits
U
منتظر بودن
awaited
U
منتظر بودن
awaiting
U
منتظر بودن
hang about
U
در نزدیکی منتظر بودن
sweat out
<idiom>
U
با دلواپسی منتظر بودن
bide one's time
<idiom>
U
صبورانه منتظر فرصت بودن
lie over
U
متمایل بودن منتظر ماندن
to wait for a favorable opportunity
U
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
expect
U
انتظار داشتن منتظر بودن
mark time
<idiom>
U
منتظر وقوع چیزی بودن
expects
U
انتظار داشتن منتظر بودن
expecting
U
انتظار داشتن منتظر بودن
expected
U
انتظار داشتن منتظر بودن
wait
U
چشم براه بودن منتظر شدن
waits
U
چشم براه بودن منتظر شدن
to feverishly look forward to something
U
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
waited
U
چشم براه بودن منتظر شدن
to look forward to something excitedly
U
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
standby
U
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standbys
U
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
caretaker status
U
وضعیت منتظر استفاده تاسیسات ذخیره تاسیسات منتظر اشغال
waiter
U
منتظر
trray
U
منتظر
anticipator
U
منتظر
anticipant
U
منتظر
expectant of
U
منتظر
waiting
U
منتظر
waiters
U
منتظر
wistful
U
منتظر
anticipatory
U
منتظر
inexpectant
U
نا منتظر
trray
U
منتظر شدن
less than release unit
U
یکان منتظر حمل
to wait for any one
U
منتظر کسی شدن
to look forward to something
U
منتظر چیزی شدن
to look for anything
U
منتظر چیزی شدن
i pause for a reply
U
منتظر پاسخ هستم
i await you
U
منتظر شما هستم
on deck
U
دونده منتظر نوبت
hold one's horses
<idiom>
U
باصبوری منتظر ماندن
awaiting
U
منتظر شدن انتظار داشتن
awaits
U
منتظر شدن انتظار داشتن
await
U
منتظر شدن انتظار داشتن
stick around
<idiom>
U
همین دوروبر منتظر ماندن
to look forward to something
U
با خوشحالی منتظر چیزی شدن
we watched for his arrival
U
منتظر ورود او شدیم یا بودیم
abide
U
منتظر شدن وفا کردن
abided
U
منتظر شدن وفا کردن
abides
U
منتظر شدن وفا کردن
awaited
U
منتظر شدن انتظار داشتن
hap
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
event
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
case
U
اتفاق
events
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
league
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
jobs
U
شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است
sleeping
U
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
readied
U
که منتظر است تا قابل استفاده شود
job
U
شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است
he made me wait
U
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
ready
U
که منتظر است تا قابل استفاده شود
readying
U
که منتظر است تا قابل استفاده شود
I'm looking forward to seeing you again.
U
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
cool one's heels
<idiom>
U
به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
sleeps
U
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
sleep
U
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
readies
U
که منتظر است تا قابل استفاده شود
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
occurred
U
اتفاق افتادن
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
fall out
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
come about
U
اتفاق افتادن
occur
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
occurs
U
اتفاق افتادن
occurring
U
اتفاق افتادن
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
casualist
U
معتقد به اتفاق
befalls
U
اتفاق افتادن
disunion
U
عدم اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
confederative
U
اتفاق کننده
befell
U
اتفاق افتادن
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
befall
U
اتفاق افتادن
betide
U
اتفاق افتادن
befalling
U
اتفاق افتادن
come to pass
U
اتفاق افتادن
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
chance
U
اتفاق افتادن
chanced
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
chancing
U
اتفاق افتادن
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
act of God
U
اتفاق قهری
acts of God
U
اتفاق قهری
it happened
U
اتفاق افتاد
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
unison
U
اتحاد اتفاق
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
consensus
U
اتفاق اراء
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
hap
U
اتفاق افتادن
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
unanimously
U
به اتفاق اراء
to play itself out
U
اتفاق افتادن
tide
U
اتفاق افتادن
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
unanimity
U
اتفاق اراء
supervention
U
اتفاق ناگهانی
To stand someone up .
U
کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
I'm looking forward to your next email.
U
من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
readying
U
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
I'm really looking forward to the weekend.
U
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
ready
U
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
readies
U
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
readied
U
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
Do you think it advisable to wait here
U
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
task
U
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
queued
U
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
queue
U
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
queues
U
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
queueing
U
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
tasks
U
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
queueing
U
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queues
U
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queue
U
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queued
U
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
I very much look forward to meeting you soon.
U
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
Time and tide wait for no man .
<proverb>
U
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
it will pay to wait
U
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com