Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
casualist
U
معتقد به اتفاق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
believers
U
معتقد
believer
U
معتقد
fatalist
U
معتقد به سرنوشت
trinitarian
U
معتقد به تثلیث
introspectionist
U
کسیکه معتقد به
resurrectionist
U
معتقد برستاخیز
polygamist
U
معتقد به تعددزوجات
predestinarian
U
معتقد به تقدیر
theist
U
معتقد بخدا
rationalist
U
معتقد به فلسفه عقلانی
materialist
U
معتقد به اصالت ماده
naturalist
U
معتقد به فلسفه طبیعی
naturalists
U
معتقد به فلسفه طبیعی
idealist
U
معتقد به ایده الیسم
nihilist
U
معتقد به مکتب nihilism
henotheist
U
معتقد یا وابسته به توحیدنوبتی
spiritualist
U
معتقد بارتباط باارواح
trinitarian
U
معتقد بوجوداقانیم ثلاثه
red tapist
U
معتقد به red-tapism
rationalistic
U
معتقد به اصالت عقل
spiritualists
U
معتقد بارتباط باارواح
moralist
U
معتقد به اصول اخلاق
moralists
U
معتقد به اصول اخلاق
materialists
U
معتقد به اصالت ماده
socialists
U
جامعه گرا معتقد به سوسیالیسم
principle
U
معتقد باصول ومبادی کردن
socialist
U
جامعه گرا معتقد به سوسیالیسم
biracialism
U
معتقد به یا دارای دونژاد بودن
hylicist
U
کسیکه معتقد به مادیات است
self righteous
U
معتقد بعدالت وتقوی خود
self-righteous
U
معتقد بعدالت وتقوی خود
self-righteousness
U
معتقد بعدالت وتقوی خود
evolutionist
U
معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت
epicurus
U
نام فیلسوف یونانی که معتقد
rabbinist
U
معتقد به احادیث بنی اسرائیل
adoptionist
U
معتقد به فرزند خواندگی عیسی
millenarian
U
معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح
bureaucrats
U
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
totemite
U
معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
representationalist
U
معتقد بفلسفه ایده هاو افکار
revelationist
U
کسیکه معتقد به الهام ومکاشفه است
totemist
U
معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله
bureaucrat
U
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
sabbatarian
U
مسیحی معتقد به تعطیل کار و عبادت در یکشنبه ها
animalist
U
مصور حیوانات معتقد به حیوان صفتی انسان
geocentric
U
معتقد باینکه خداوندزمین رامرکز عالم وجودقرارداده
infallibilist
U
کسیکه معتقد است که پاپ اشتباه نمیکند
Trinity
U
سه گانگی
[معتقد به وجود سه اقنوم در خدای واحد]
[تثلیث]
trade unionism
U
سیستمی که معتقد به بسط و توسعه این گونه اتحادیه هاست
anthropocentric
U
معتقد باینکه انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل موجودات است
limitarian
U
کسیکه معتقد است بخش محدودی از مردم گیتی رستگاری روحانی خواهندداشت
eyestrings
U
ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
solipsism
U
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
physiocrats
U
اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
events
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
event
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
case
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
league
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
it happened
U
اتفاق افتاد
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
to play itself out
U
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
supervention
U
اتفاق ناگهانی
befalling
U
اتفاق افتادن
chance
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
betide
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
occur
U
اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق اراء
come about
U
اتفاق افتادن
come to pass
U
اتفاق افتادن
occurring
U
اتفاق افتادن
tide
U
اتفاق افتادن
consensus
U
اتفاق اراء
befalls
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
befall
U
اتفاق افتادن
unison
U
اتحاد اتفاق
chanced
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
chancing
U
اتفاق افتادن
act of God
U
اتفاق قهری
acts of God
U
اتفاق قهری
befallen
U
اتفاق افتادن
confederative
U
اتفاق کننده
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
fall out
U
اتفاق افتادن
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
disunion
U
عدم اتفاق
hap
U
اتفاق افتادن
unanimously
U
به اتفاق اراء
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
monetary school
U
مکتب اقتصادی تحت رهبری میلتون فریدمن که معتقد به کارائی بیشترسیاست پولی نسبت به سیاست مالی در اقتصاد است
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
futilitarian
U
کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
falangisme
U
نهضت فاشیستی اسپانیا که حزب معتقد به ان حالیه تنها حزب قانونی اسپانیاست
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
lysenkoism
U
نظریهای که معتقد است عوامل جسمانی وبدنی وشرایط محیط در وراثت موثر است
solifidian
U
کسیکه معتقد است که ایمان تنهامایه رستگاری است
mercantilists
U
مرکانتیلیست ها اقتصاددانانی که معتقد بودندرفاه اقتصادی یک کشور دراثر بوجود امدن مازاد در ترازپرداختها و تراکم طلا وسایرفلزات گرانقیمت افزایش می یابد
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com