Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
utilitarian
U
مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
von neuman morgensterm utility index
U
شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
compliance
U
مطلوبیت
favourableness
U
مطلوبیت
total utility
U
مطلوبیت کل
utility
U
مطلوبیت
satisfaction
U
مطلوبیت
marginal desirability
U
مطلوبیت نهائی
marginal utility
U
مطلوبیت نهائی
form utility
U
مطلوبیت شکلی
dis utility
U
عدم مطلوبیت
place utility
U
مطلوبیت مکانی
ordinal utility
U
مطلوبیت ترتیبی
margin utility
U
مطلوبیت نهایی
cardinal utility
U
مطلوبیت عددی
margin utility
U
حد مطلوبیت کالا
disutility
U
عدم مطلوبیت
total utility function
U
تابع مطلوبیت کل
utility frontier
U
مرز مطلوبیت
marginal disutility
U
عدم مطلوبیت نهائی
marginal utility of income
U
مطلوبیت نهائی درامد
marginal utility of money
U
مطلوبیت نهائی پول
utility maximization
U
به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
utility possibility curve
U
منحنی امکانات مطلوبیت
utility possibility frontier
U
مرز امکانات مطلوبیت
marginal utility curve
U
منحنی مطلوبیت نهائی
marginal utility function
U
تابع مطلوبیت نهائی
utile
U
واحد اندازه گیری مطلوبیت
diminishing marginal utility
U
نزولی بودن مطلوبیت نهائی
diminishing marginal utility
U
نزولی بودن مطلوبیت نهایی
law of diminishing marginal utility
U
قانون نزولی بودن مطلوبیت نهائی
efficiency point
U
حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
bergson criterion
U
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
neoclassical school
U
مکتبی که براساس ان رقابت و پیروی ازاصول حداکثرساختن مطلوبیت و سود میتواندتخصیص ایده الی از منابع رادر اقتصاد بوجود اورد
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
marginal utility of capital
U
مطلوبیت نهائی سرمایه فایده نهائی سرمایه
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
U
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
requiring
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something
[with something]
U
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
resisting
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
(a) case in point
<idiom>
U
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
U
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
stuck on
<idiom>
U
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
phase
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials
U
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phased
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
light purse
U
بی چیزی
indigence
U
بی چیزی
to poke a hole in any thing
U
چیزی را
destitution
U
بی چیزی
anything
U
چیزی
aught
U
چیزی
something
U
یک چیزی
something
U
چیزی
To pinch some thing .
U
چیزی را کش رفتن
coding
U
کد گذاری چیزی
We didnt get a share (acut).
U
به ما چیزی نرسید
To discover (realize, assess) something.
U
به چیزی پی بردن
consigned
U
سپردن چیزی به
The point is that…
U
چیزی که هست
trails
U
خط ی در امتداد چیزی
trailing
U
خط ی در امتداد چیزی
trailed
U
خط ی در امتداد چیزی
This is more like it. Now this makes sense.
U
حالااین شد یک چیزی
consign
U
سپردن چیزی به
To brag and boast . To profess something .
U
از چیزی دم زدن
trail
U
خط ی در امتداد چیزی
consigning
U
سپردن چیزی به
To let something slip thru ones fingers .
U
چیزی را از کف دادن
to get
[hold of]
something
U
آوردن چیزی
to look for anything
U
چیزی گشتن
nuts about
<idiom>
خشنود از چیزی
nothing to sneeze at
<idiom>
U
چیزی که توبایدمحکمنگهداری
in a way
<idiom>
U
به مقدار از چیزی
to bring something
U
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
U
گرفتن چیزی
take for granted
<idiom>
U
تقلید از چیزی
string out
<idiom>
U
کش دادن چیزی
to bring something
U
آوردن چیزی
rejection
U
نپذیرفتن چیزی
to throw something overboard
U
چیزی را ول کردن
positioned
U
محل چیزی
position
U
محل چیزی
corks
U
راه چیزی
cork
U
راه چیزی
unstring
U
نخ چیزی را کشیدن
sponsors
U
بانی چیزی ش دن
deducts
U
کم کردن چیزی از کل
deducting
U
کم کردن چیزی از کل
deducted
U
کم کردن چیزی از کل
deduct
U
کم کردن چیزی از کل
sponsoring
U
بانی چیزی ش دن
sponsor
U
بانی چیزی ش دن
consigns
U
سپردن چیزی به
to jury-rig something
U
چیزی را به هم پیوستن
to be involved in something
U
با چیزی درگیربودن
use
[of something]
U
استفاده
[از چیزی]
fiddled
U
ور رفتن به چیزی
lay hands on something
<idiom>
U
یافتن چیزی
hold out on
<idiom>
U
رد چیزی از کسی
have on
<idiom>
U
پوشیدن چیزی
get the ball rolling
<idiom>
U
شروع چیزی
get a load of
<idiom>
U
دیدن چیزی
fills
U
پر کردن چیزی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com