English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
gaduate U مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
valedictorians U دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
valedictorian U دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
graduates U فارغ التحصیل
alumnus U فارغ التحصیل
graduating U فارغ التحصیل
graduate U فارغ التحصیل
graduating U فارغ التحصیل شدن
graduate U فارغ التحصیل شدن
graduates U فارغ التحصیل شدن
alumna U دختر یا زن فارغ التحصیل
graduation U اخذ درجه فارغ التحصیل شدن
academist U عضو فرهنگستان فارغ التحصیل یا دانشجوی اکادمی
gaduate U لیسانسیه فارغ التحصیل پیمانه درجه دار
to peg out U میخ اخر رابا گوی زدن وبازی رابپایان رساندن
progressive tax U مالیات تصاعدی
progressive taxation U مالیات تصاعدی
progressive tax system U نظام مالیات تصاعدی
progressive income tax U مالیات بر درامد تصاعدی
taxable U مشمول مالیات
liable to tax U مشمول مالیات
ratal U مبلغ مشمول مالیات
taxable profit U سود مشمول مالیات
dutiable U مشمول مالیات و عوارض
taxable activities U فعالیتهای مشمول مالیات
taxable income U درامد مشمول مالیات
ratable U قابل تقویم مشمول مالیات
ratable U مشمول مالیات قابل تقویم
rateable U مشمول مالیات قابل تقویم
rate U مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates U مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
school psychologist U روانشناس اموزشگاهی
scholastical U مدرسهای اموزشگاهی
scholastic U مدرسهای اموزشگاهی
school psychology U روانشناسی اموزشگاهی
school neurosis U روان رنجوری اموزشگاهی
hedge school U مکتب اموزشگاهی که درهوای ازاددایربود
progressive U تصاعدی
procession U ترقی تصاعدی
nonprogressive U غیر تصاعدی
processions U ترقی تصاعدی
progression code U رمز تصاعدی
progressive rebate U تخفیف تصاعدی
progressive ratio U نسبت تصاعدی
maternal school U اموزشگاهی که درانجا مانند مادرازکودک نگهداری میشود
ability to pay principle of taxation U اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
mixed school U اموزشگاه مختلط اموزشگاهی که پسران ودختران با هم درس می خوانند
earned rate U نرخ تصاعدی نزولی
progressive U تصاعدی جلو رونده
incidence of taxation U تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax U مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
wppsi U مقیاس هوشی وکسلر برای کودکان پیش اموزشگاهی ودبستانی
remission of taxes U صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
finishing schools U اموزشگاهی که زنان جوان رابرای دخول درجامعه اماده ومهذب میسار
finishing school U اموزشگاهی که زنان جوان رابرای دخول درجامعه اماده ومهذب میسار
proportional parts U بخشهای کسری اقلام تصاعدی یک جدول
excise U مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax U مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
cooling-off periods U دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
cooling-off period U دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
cooling off period U دوره رسیدگی دوره ارامش موقت برای حل مسالمت امیز اختلاف نظرات
holocene U وابسته به دوره زمین شناسی حاضر که ازپایان دوره پلیستوسن شروع میگردد
alumni U پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
interregnum U فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregna U فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregnums U فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
at leisure U فارغ
assessment U ممیزی مالیات وضع مالیات
assessments U ممیزی مالیات وضع مالیات
to get through with U فارغ شدن از
selfless U فارغ از خود
graduation U فارغ التحصیلی
disengaged U فارغ خالی
heart whole U فارغ از عشق
love less U فارغ از عشق
to be through U فارغ شدن
to be out of the woods <idiom> U از گرفتاری فارغ شدن
to be off the hook <idiom> U از گرفتاری فارغ شدن
to be over the hump [American] <idiom> U از گرفتاری فارغ شدن
to be over the worst <idiom> U از گرفتاری فارغ شدن
to come out of the woods <idiom> U از گرفتاری فارغ شدن
incogitant U بی خیال فارغ البال
commencement U جشن فارغ التحصیلی
tax evasion U عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
nonneutralities of income taxation U خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
On the occasion of the graduation ceremonies . U به منا سبت جشن فارغ التحصیلی
to put the kibsosh on any one U کسیرابوریاخاموش کردن کسیراشکست دادن وازدستش فارغ شدن
inclusive U مشمول
subsumption U مشمول
liable U مشمول
fall under U مشمول
comprisal U مشمول
national educational computing conferenc U جلسه سالیانه فارغ التحصیلان علاقمند به استفاده کامپیوتر در اموزش
salutatorian U دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
inapplicable U غیر مشمول
coverage rate U نزخ مشمول
liable to fine U مشمول جریمه
draft dodger U مشمول غایب
obligated reservist U مشمول وفیفه
obligor U مشمول وفیفه
ineligible U غیر مشمول
draft dodgers U مشمول غایب
levying U اخذ مالیات مالیات
taxation U مالیات بندی مالیات
levies U مالیات بندی مالیات
levied U اخذ مالیات مالیات
levied U مالیات بندی مالیات
levying U مالیات بندی مالیات
levy U اخذ مالیات مالیات
levy U مالیات بندی مالیات
levies U اخذ مالیات مالیات
mortarboard U کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
mortarboards U کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
liable to military service U مشمول خدمت وفیفه
to be subject to an attachment U مشمول توقیف بودن
schoolable U مشمول تحصیل اجباری
barred by statute U مشمول مرور زمان
with pwrticular average U مشمول خسارت خاص
with particular average U مشمول خسارات خاص
time barred U مشمول مرور زمان
dutiable U مشمول حقوق گمرکی
conscripts U مشمول نظام کردن
conscripting U مشمول نظام کردن
conscripted U مشمول نظام کردن
conscript U مشمول نظام کردن
wpa U average particular with مشمول خسارت خاص
uncoveranted U مشمول بیان نشده غیرقراردادی
except U : مستثنی کردن مشمول نکردن
tithable U عشر گرفتن مشمول عشریه
regressive income tax U مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
colporteur U کتاب فروش دوره گرد فروشنده دوره گرد
conscripts U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
to involve somebody in something [negative] U کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
conscripting U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
lapse U از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapses U از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
conscript U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
lapsing U از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
to implicate somebody in something U کسی را با چیزی [منفی] مشمول کردن
conscripted U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
light period U دوره تناوب روشنایی چراغ دریایی دوره تناوب روشن شدن فار دریایی
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
producers burden of tax U بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
clearance in ward U گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
military testament U وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
exclusion clause U مادهای از قرارداد بیمه که در ان مواردی که مشمول بیمه نمیگردد ذکر شده است
to fall under anything U مشمول چیزی شدن جزوچیزی درامدن یاداخل شدن
implying U رساندن
conveying U رساندن
bringing U رساندن به
conveyed U رساندن
bring U رساندن به
convey U رساندن
conveys U رساندن
brings U رساندن به
understand U رساندن
imply U رساندن
understands U رساندن
implies U رساندن
supply U رساندن
supplied U رساندن
supplying U رساندن
semifinal U مربوط به دوره نیمه نهایی دوره نیمه نهایی
ratified U بتصویب رساندن
outwork U بانجام رساندن
make a reality U به انجام رساندن
ratify U بتصویب رساندن
ratifies U بتصویب رساندن
ratifying U بتصویب رساندن
put into practice U به انجام رساندن
consummating U بپایان رساندن
fulfill [American] U به انجام رساندن
mar U اسیب رساندن
hurting U ازار رساندن
hurt U ازار رساندن
to bring to an issve U به نتیجه رساندن
supplying U رساندن دادن به
supply U رساندن دادن به
marring U اسیب رساندن
supplied U رساندن دادن به
marred U اسیب رساندن
execute U به انجام رساندن
hurts U ازار رساندن
consummated U بپایان رساندن
consummate U بپایان رساندن
exponentiation U به توان رساندن
utilizes U بمصرف رساندن
utilizing U بمصرف رساندن
molest U ازار رساندن
molested U ازار رساندن
molesting U ازار رساندن
to see through U به پایان رساندن
put into effect U به انجام رساندن
to put a period to U بپایان رساندن
to go to with U بپایان رساندن
kills U به قتل رساندن
kills U بقتل رساندن
utilize U بمصرف رساندن
utilising U بمصرف رساندن
exponentiation U بتوان رساندن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com