English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 56 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
May I take my leave ? May I be excused ? U مرخص می فرمایید ؟
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
You are not being fair . U کم لطفی می فرمایید
may i take it please U اجازه می فرمایید
Your attention please. U توجه فرمایید !توجه فرمایید !
As you can see for yourself. U همانطور که ملاحظه می فرمایید
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments) U این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
May I offer you a cigarette? U اجازه می فرمایید من به شما یک نخ سیگار تقدیم کنم؟
dismass U مرخص
discharge U مرخص کردن
dismiss U مرخص کردن
let go U مرخص کردن
sending U مرخص کردن
dismisses U مرخص کردن
dismass U بدو مرخص
dismissing U مرخص کردن
send U مرخص کردن
dimissory U مرخص کننده
assoil U مرخص کردن
sends U مرخص کردن
discharges U مرخص کردن
releases U مرخص کردن
released U مرخص کردن
release U مرخص کردن
dismissal of the armey U مرخص کردن از ارتش
the boys were excused U شاگردان مرخص شدند
dismissive U وابسته به مرخص سازی
to fall out U مرخص کردن [ارتش]
close station U افراد بدو مرخص
close station U خدمه بدو مرخص
relieves U مرخص کردن نگهبانها
relieving U مرخص کردن نگهبانها
relieve U مرخص کردن نگهبانها
discharges U مرخص کردن پس دادن
discharge U مرخص کردن پس دادن
to dismiss [American E] U مرخص کردن [ارتش]
furlough U مرخصی دادن به مرخص کردن
license U پروانه دادن مرخص کردن
licence U پروانه دادن مرخص کردن
licences U پروانه دادن مرخص کردن
licenses U پروانه دادن مرخص کردن
licensing U پروانه دادن مرخص کردن
dismisses U منفصل کردن یکان مرخص
dismissing U منفصل کردن یکان مرخص
dismiss U منفصل کردن یکان مرخص
lincense or cence U مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
let out <idiom> U روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
Consider yourself dismissed. U حساب کنید که شما مرخص شده اید.
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
to dismiss [remove] the board of managers U مرخص کردن [معاف کردن] هیئت مدیره
dismissing U مرخص کردن معاف کردن
dismisses U مرخص کردن معاف کردن
dismiss U مرخص کردن معاف کردن
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
letter of recall U نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com